سربازی وبدبختی
امروز صبح مرخصی گرفتم رسید شهر تو تاکسی کرایه رو حساب کردم پیاده شدم رفتم بلیت بگیرم دیدم دارو ندارمو زدن داشتم سکته رو میزدم بغل دستیم هی خودشو بهم میچسپوند نگو حروم زاده کیفو زده حوصله نوشتن ندارم بی پول گیر افتادم تو غربت تو عابر پیاده از چند نفر کمک خواستم کمک که نکردن فحشمم دادن یو هو یه پیرمرده ی مغاذه دار گفت چی شد ه قضیه رو گفتم گفت من کمکت میکنم به یه شرطی من گفتم چه شرطی یه اشاره به دهنم و کیر خودش کرد حروم زاده 80 90سالی سنش بود منم که گیر بودم گفتم اینکاره نیستم ولی گیرم بزار تو کونم و دوتا تلمبه بزن تموم شه بره گفت نه منم که مجبور بودم وسایل گذاشتیم داخل رفتیم تو یه سنگی گذاشت پشت در گفتم محکم ببند گفت کی میاد مغازه ی پیرمرد شلوارو داد پایین کیرش سیاه بود بزور راستش کردم براش کیرش 15سانتی میشد شروع کردم خوردن براش خیلی بد مزه رو صندلی نشسته بود بلند شد کیرشو تا ته میکرد تو حلقم داشتم خفه میشدم بیون نمی کشید خودم راست کرده بودم خود بخود دستمو بردم رو کیرم سرعتش خیلی زیاد شد یو هو انگار تو دهنم مایع لکه گیری ریختن انقد بد بو بود مو هامو گرفته بود و میکشید منظور ش این بود قورتش بده با فشار موهامو می کشید فورتش دادم رفت خیلی بد مزه کیر خودم دراوردم دیگه تحمل نمیتونستم بکنم کیر اون داشت میخوابید کردم تو دهنم با ولع میخوردمبرا خودم جق میزدم میخواست پاشه بره منم محکم میخوردم سرمو فشار میدادم هاوار ش بلند شده بودیو هو صدا در اومد سنگ پشت در هل داد اومد یه زن اومد تو با یه بچه ما رو تو اون وضع دید شروع کرد فش دادن به منم باکیر بلند شده پا شدم زود شلوار پوشیدم دختر یه کاسه تف انداخت تو صورتم پیر مرد زود از تو دخل سریع چند 50تومنی بهم داد منم در رفتم.
نوشته: سهیل