سرسپردگان هوس (۲)

لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه…

روزها گذشت ، خسرو از سفر برگشت ، پروانه رفت شهرشون منم هروز به ستاره تو تلگرام پیام میدادم و سعی میکردم دلشو بدست بیارم و تا حدودی موفق شده بودم . ستاره هم با من کمی بیشتر از قبل صمیمی شده بود تا اینکه یه روز تو تلگرام بهم گفت
ستاره: ارسلان میخوام یه اعترافی بکنم .
ارسلان: چی ؟ بگو
ستاره : تو اونشب هر اتفاقی که بین منو گندم تو اتاق خواب افتاد رو از طریق گوشی شنیدی !! درسته؟
ارسلان : بله و بابتش هم عذرخواهی کردم .چطور؟
ستاره: خب تو با خودت نگفتی چرا ستاره هیچی نگفت و با این قضیه راحت کنار اومد ؟
ارسلان : والا همچین راحت هم نبود . کلی برام قیافه گرفتی و اخم و تخم کردی .
ستاره : نه . راستش اینه که منم اون اوایل که با گندم دوس شده بودی دلم میخواست گندم کنار بکشه و من باهات دوس بشم . اینو خود گندم هم میدونس و بخاطر همین از اون کارت راحت گذشتم وگرنه کلا قید رابطه خونوادگی رو باهات میزدم . فقط چون خاطرت برام عزیز بود نادیده گرفتم کارتو .
من که کلی ذوق زده شده بودم با این حرف، براش پیام دادم
ارسلان: جدی میگی یا سر کارم ؟
ستاره : نه جدی میگم . حتی گندم هم اون موقع که هنوز دوستیتون جدی نشده بود میگفت اگه من بی خیال شدم ترتیبی میدم که تو با ارسلان دوس شی .
ارسلان: راستش شوکه شدم . انتظار همچین حرفی رو نداشتم .
ستاره : عه فکر کنم خسرو داره میاد صدای ماشینشه ، من برم . اخر هفته قراره بریم باشگاه خسرو . اونجا باهات میحرفم .
بای

بای
حس عجیبی داشتم . یعنی ستاره بدش نمیاد با من باشه ؟ البته اینی که گفت مال زمان مجردیه . نمیشه الان روش حساب وا کرد . بازم حتما بدش نمیاد که به قول خودش بخاطر اشتباه من کوتاه اومده .
دوس داشتم زودتر پنجشنبه بشه بریم مانژ اسب سواری خسرو تا باهاش در این مورد بحرفم .

چهارشنبه شب به یاد ستاره جون یه سکس خیلی توپ با گندم توی حموم انجام دادم و فرداش منو گندم و ستاره راه افتادیم به طرف باشگاه خسرو که خودش اونجا منتظر ما بود . رفتیم رسیدیم خسرو ازمون استقبال کرد و فرستادمون رختکن . هممون لباس مخصوص داشتیم و پوشیدیم . بعد پوشیدن لباس رفتم پیش خسرو که داشت به کارگراش سفارشات لازم رو میکرد .
خسرو : آقا خلیل بی زحمت اسبایی که سپرده بودم اماده کنی بیار .
ارسلان : حسابی به زحمت افتادی خسرو جان .
خسرو : اختیار داری . فکر کنم تا حالا با خانوما نیومده بودی ؟ همیشه تنها میومدی .
ارسلان : اره . اولین باره که چهار تایی اینجاییم . فکر کنم حسابی خوش بگذره بهمون .
یهو دیدم ستاره در حالی که لباس سوارکاری مخصوص خودش رو به تن کرده و کلاه مخصوصش رو هم رو سرش گذاشته اومد پیشمون .
واااااااای خدایا این چه هلویی شد . لباسش به رنگ بژ بود و حسابی تنگ و چسبون . البته طبیعت این لباسا همینطوریه . از اون ورم گندم اومد . اونم لباسش حسابی جذب تنش بود و به رنگ قهوه ای و کلاهی که سرش بود و موهای بسته شده ش رو از بند پشت کلاه انداخته بود بیرون مثل ستاره . خداییش خیلی جذاب شده بودن . چندتا کارگر اون عقب چشم از رو گندم و ستاره برنمیداشتن . وقتی که خانوما رفتن به طرف اسبا تازه به عمق فاجعه پی بردم . از پشت باسناشون معرکه بود . بی نقص و آس .
با شلواری که تنم بود هر لحظه ممکن بود آبروم بره و بفهمن راس کردم برا همین کلاه روی سرم رو گرفتم تو دستام و جلو شکمم قرار دادم که مانع دیده شدن کیرم بشه . وقتی چشمم به خسرو افتاد دیدم که … بعله آقا راس کرده . اونم برا گندم مطمئنا راس کرده بوده .
بعد از اینکه یه توضیحاتی مثل همیشه بهمون داد به خانوما گفت نیاز نیست حتما داخل مانژ باشین میتونین برین اون قسمت باغ که درختای کمی داره . ته باغ آب سد از اونجا رد میشه برین لب نهر آب یه ابی به سر و صورت بزنید . همه سوار اسبا شدیم و خسرو هم گفت بعد نیم ساعت بهتون ملحق میشم .
سه تایی کنار هم سوار بر اسب خیلی اروم داشتیم میرفتیم به سمتی که خسرو بهمون گفته بود. گندم گفت
گندم: ارسلان من برگردم مانژ یکم با خسرو سواری کاری کار کنم . برم؟
ارسلان: برو عزیزم . بعدش بیا همونجا که خسرو گفت ما میریم لب نهر اب
با ستاره داشتیم میرفتیم و هیچکدوم حرفی نمیزدیم تا اینکه دلو زدم به دریا و گفتم
ارسلان : ستاره میخوام یه چیزی بگم ولی شک دارم و میترسم ناراحت بشی
ستاره : بدتر از اون کار اونشبت مگه چیز ناراحت کننده ای هم هست ؟
ارسلان : ای بابا … گیر دادیا !!!
ستاره : شوخی کردم . حرفتو بزن .
ارسلان : میخوام یه بار برا همیشه خودمو راحت کنم و حرفمو بهت بزنم .
ستاره: میتونم حدس بزنم چی میخوای بگی .
ارسلان: خب بگو
ستاره : خانوما اینجور موقع ها خودشون رو میزنن به کوچه علی چپ اما من بهت گفتم میدونم چی میخوای بگی که کارت راحت تر بشه . تو حرفتو بزن
ارسلان : میخوام با هم باشیم
ستاره: مگه نیستیم(با لبخند) ؟
ارسلان: چرا . منظورم فقط منو توئه و کسی نفهمه .
ستاره توقف کردو به من خیره شد
ستاره: واضح حرف بزن ارسلان
ارسلان: نمیتونم بهت بگم دوستت دارم چون دلم پیش گندمه و اون زن زندگی منه اما همیشه تو توی ذهنم بودی و دوس داشتم وقت بیشتری باهات بگذرونم . ازت خواهش میکنم اگرم جوابت منفیه کاری نکن که از گفتنم پشیمون بشم و هیچ وقت به روم نزن .
ستاره : اگه منفی نبود چی ؟
من که جا خورده بودم با ذوق گفتم یعنی موافقی ؟
ستاره : منم دوس دارم که تو بیشتر کنار خودم ببینم اما زندگیم رو با خسرو بیشتر دوس دارم و نمیتونم رو زندگیم ریسک کنم . هرچند من هیچ وقت بی هدف کاریو انجام نمیدم .
ارسلان : منظورت چیه که میگی بی هدف …
ستاره : فراموشش کن . بیا بریم اون سمت . نهر اونجاس
رسیدیم پیش آب و از اسبا پیاده شدیم و بستیمشون . هردوکنار هم رو یه تخته سنگ نشسته بودیم
ارسلان: یه سوال بپرسم ؟
ستاره : اره . بپرس
ارسلان : خیلی وقته که تو و گندم با هم رابطه جنسی دارین ؟
ستاره : کمی سکوت کرد و توام با خجالت گفت : از زمان آشناییمون تو دانشگاه شروع شد .
ارسلان : و تا الان ادامه داشته .
ستاره : آره . ببخش که رک بهت میگم ولی همجنس بازی برا منو گندم یه لذت دیگه داره . طوری که وقتی فکرش رو میکنـ. . .
تا این حرفو به زبون اورد قبل اینکه حرفش تموم بشه دستش رو گرفتم تو دستم و تو چشمای هم خیره شدیم و زیر لب با صدایی آروم بهش گفتم :
ارسلان: خیلی خوشگلی … عاشق چشای عسلیتم
ستاره که داشت تو چشام نگاه میکرد و صورتشو به صورتم نزدیک میکرد، مثل من با صدای آروم در حالی که موقع حرف زدن لباش به لبام میخورد گفت
ستاره : فقط چشمامو
ارسلان: نه …
و لبمو گذاشتم رو لبش .طوری از هم لب میگرفتیم که مثل تشنه ای که بعد مدتا به آب رسیده
ستاره دستش رو از زیر جلیقه به پشت من رسونده بود و سینه ش رو میچسبود به سینه من (البته از رو لباس) منم دستم رو از پشت به باسن اون رسوندم هر از گاهی لبامون از هم جدا میشدم و نفس نفس میزدیم . چشای ستاره خمار خمار بود تا اومد لبش رو بذاره رو لبم
ارسلان …
واااااااااااااای صدای گندم بود
مثل برق گرفته ها از هم جدا شدیم دیدیم گندم چند قدمی ما ایستاده در حالی که افسار اسبش تو دستشه .
گندم : آشغالا . عوضیا .
در حالی که دستکش رو از دستش در میاورد و اشک تو چشاش جمع شده بود اومد نزدیک من دستکشش رو کوبید تو صورتم و دوان دوان از اونجا دور شد .
چی شد یهو . ای کاش خواب باشم . بدبخت شدم . من عاشق گندمم . نمیخواستم اینطوری بشه
ستاره : ارسلان . ارسلان خوبی . ارسلان .
یهو به خودم اوومدم . آبرومون رفت . حتما تا الان خسرو هم فهمیده .
ستاره : عزیزم خودتو ناراحت نکن . خودم درستش میکنم .
با صدایی که از ته گلوم در میومد گفتم : دیگه درست نمیشه
خوشبختانه خسرو چیزی نفهمیده بود ولی دیده بود که گندم با حال زار از اونجا دراومده و ماشین منم برداشته و رفته ، جالب اینجا بود که چیزی هم ازمون نپرسید که چی شد ؟ گندم کجا رفت و این برا من کمی عجیب بود .
منم که تو شک بودم و دوس داشتم همون لحظه میمردم . چطور میتونم با گندم چشم تو چشم بشم ؟
چطور میتونه منو ببخشه ؟
غروب با حال زار و خراب همه از اونجا دراومدیم . خسرو منو رسوند و خودش با ستاره رفتن خونشون .
وقتی وارد خونه شدم دیدم گندم رفته تو اتاق خواب و درو رو خودش بسته . پشت در ایستادم و چند بار زدم به در
ارسلان: گندم ؟ گندم جان . خانومم . میشه درو باز کنی تا با هم حرف بزنیم ؟
ارسلان: خواهش میکنم . میدونم اشتباه بزرگی مرتکب شدم . میدونم توقع زیادیه که ازت بخوام منو ببخشی ولی لطفا یه چیزی بگو که بدونم حالت خوبه
همین موقع بود که صدای زنگ موبایلش از تو اتاق شنیدم و بلافاصله قط شد و صدای تاپ . معلوم بود گندم خودش قطع کرده و گوشی رو پرت کرده رومیز . کمی خیالم راحت شد که بلایی سر خودش نیاورده .
برگشتم جلو تی وی رو کاناپه لم دادم و نفهمیدم که کی خوابم برد . وقتی چشامو باز کردم ساعت حدود سه صبح بود و هیچی نخورده بودیم . در اتاق گندم باز بود . فکر کنم اومده بوده پایین و برگشته رفته اتاقش . به اون لحظه فکر کردم که ستاره تو آغوشم بود … کاش قبل از اینکه از ستاره بخوام که باهام رابطه داشته باشه به اینجاش فکر میکردم . الان میبینم هیچ چیزی ارزش اینو نداره که ادم زندگیش رو فدای اون کار بکنه . چند روز گذشت و من بخاطر اینکه با گندم چشم تو چشم نشم صبح زود از خونه میرفتم بیرون و شب بر میگشتم . شبا وقتی میومدم خونه گندم تو اتاقش بود .

چند روز بعد – روز یکشنبه (از زبان ستاره)
امروز باید برم پیش گندم ، چندروزه که خبری ازش ندارم . هرطور شده باید برم از دلش در بیارم. شکر خدا خسرو از موضوع خبر نداره . هرچند برام مهم نیست بفهمه یانه .
بعد خوردن صبحونه راه میافتم ، مطمئنا تا الان ارسلان هم از خونه دراومده و گندم تنهاس تو خونه .

حدود ساعت 11 بود که رسیدم جلو در آپارتمانشون . درو زدم و گندم خودش درو باز کرد .
ستاره : سلام . خوبی ؟
گندم در حالی که جلو در ایستاده بود و با حالتی مملو از استیصال بهم نگاه میکرد .
ستاره :نمیخوای بذاری بیام تو ؟
گندم : با صدایی که از ته گلوش درمیومد گفت : ببخشید حواسم نبود . بیا تو .
ستاره : گندم این چه سرو وضعیه؟ پاشو یه خورده به خودت برس خانومی
گندم : گفتی بهش ؟
ستاره : چیرو عزیزم ؟
گندم : خودت بهتر میدونی . از روز جمعه (فردای روزی که رفتیم مانژ) ارسلان دیگه طرفم نیومده و اصلا خونه نمیمونه که چشمش به من نخوره . حتی شبا دیروقت میاد . در صورتی که پنجشنبه شب کلی پشت در اتاق اویزون بود و از من عذر خواهی میکرد اما از فرداش که تو همه چیو براش تعریف کردی دیگه دوس نداره منو ببینه و ازم فرار میکنه .منم دیگه مطمئن شدم که تو بخاطر تبرئه خودت همه چیو به ارسلان تعریف کردی .
ستاره : گندم جان این حرفا چیه ؟ من حرفی به ارسلان نزدم . اون نه تنها چیزی از رابطه تو و خسرو نمیدونه بلکه جریان زمان دانشجویی رو به غیر از لزی که داشتیم رو هم نگفتم بهش تازشم اون روز که منو ارسلان رو باهم دیدی تازه اولین باری بود که باهم تنها بودیم ولی دوس دارم بدونی که از این بابت از صمیم قلبم ازت عذرخواهی میکنم ، نباید به دوستیمون به تو و خاطراتمون خیانت میکردم.
گندم: میخوای با این حرفات منو خجل تر از قبل کنی ؟ تو که مچ منو خسرو رو وقتی تو آغوش هم بودیم گرفتی .بعدشم اگه اینطوره که تو میگی پس چرا ارسلان ازم دوری میکنه ؟ اگه چیزی بهش نگفتی پس چرا ازم دلخوره ؟
ستاره: نمیدونم ولی اینو مطمئنم که ازت دلگیر نیست ، فقط میخواد که تورو ناراحت نکنه و کمتر جلو چشمت ظاهر بشه که یادآور اون صحنه برات نباشه .
گندم در حالی که اشک از چشاش جاری بود سرش رو انداخته بود پایین و با دستمال کاغذی که دستش بود بازی میکرد .
ستاره: گندم جان چرا گریه میکنی ؟ عزیزم ناراحت نباش . منم قول میدم که دیگه رابطه ای با ارسلان نداشته باشم .
گندم: گریه من برا اینه که با وجود اینکه من بهت خیانت کردم و با شوهرت رابطه داشتم تو بعد اون اتفاق حرفی به ارسلان نزدی و سعی نکردی تلافی کنی و منو از آبرو بندازی . تصمیم دارم یه بار برا همیشه خودمو خلاص کنم و همه چیو به ارسلان بگم . حتی اگه شده به پاش میافتم که منو ببخشه . هرچند حسادت آزارم میده ، از اینکه شوهرم کس دیگه رو تو آغوش کشیده زجر میکشم .
ستاره : عزیزم من که به ارسلان چیزی نگفتم و نمیگم . خسرو هم که نمیخواد بیاد به ارسلان بگه من با زن تو بودم . پس دیگه ارسلان از کجا میخواد بفهمه ؟
گندم : خودم وجدانم ناراحته . اون فکر میکنه من زمان مجردیم پاک پاک بودم .
گندم پاش رو تو یه کفش کرده بود که باید همه چیو به ارسلان بگه و منم نتونستم راضیش کنم که حرفی نزنه . بعد کمی گپ و گفت از اونجا دراومدم و طبق قراری که با گندم گذاشتم به ارسلان پیام دادم و گفتم امروز کمی زودتر برو خونه . هرچی ازم سوال کرد چی شده ؟ حال گندم خوبه ؟ گفتم اره نگران نباش چیزی نیست فقط گندم میخواد باهات حرف بزنه

یک شنبه بعدظهر (از زبان ارسلان)
ساعت حدودای 5عصر بود رفتم خونه – خیلی استرس داشتم . چجوری میخوام بازنم درمورد خیانتم حرف بزنم ؟
وقتی وارد آپارتمان شدم گندم یه لباس حریر شیری رنگ بلند تا مچ پاش پوشیده بود و کمی از خط سینه ش معلوم بود . موهاش رو هم ریخته بود یه طرف و دوید به سمتم و منو تو آغوش خودش کشید و های های گریه میکرد .
دستم رو به موهاش کشیدم و سرش رو که رو سینم بود بوسیدم و زیر لب بهش گفتم گندم معذرت میخوام . ببخش که ناراحتت کردم . برا من تو دنیا هیچی به اندازه تو ارزش نداره . اشتباه کردم . ممنون که ازم گذشتی و منو بخشیدی .
گندم انگشت اشاره ش رو به علامت هیس روی لبام گذاشت و در حالی که گریه میکرد و اشک از چشاش سرازیر میشد لبش رو چسبوند رو لبم و بعد یه لب نه چندان طولانی بهم گفت :
گندم : ارسلانم تو نباید عذر خواهی کنی ؟ این منم که باید مجازات بشم . من اون لحظه که تورو با ستاره دیدم یه لحظه یادم رفت چیکار میکنم و چی میگم و همچنین یادم رفت که خودم چه کارایی کردم و تو ازش بیخبری .
با گفتن این حرفا هزار جور فکر تو سرم اومد و اینکه چطور میشه گندم با بدترین چالش زندگیش روبرو بشه و بعدش بهم بگه از کار من دلگیر نیست .
ارسلان: چی میخوای بگی خانومم .
گندم : میشه یه خواهشی بکنم ؟
ارسلان : آره عزیزم . بگو
گندم : میشه بریم تو وان آب گرم صحبت کنیم ؟
ارسلا: با اینکه برام عجیبه اما چشم . هرچی تو بگی .
گندم : مرسی . پس من میرم وانو پر کنم توام لباساتو بکن بیا .
نمیدونم گندم چه قصدی داشت ولی میدونم که با این خواسته ش قصد داره حرف مهمی بهم بزنه . آخه معمولا تجار و کسانی که میخوان معاملات حساسی انجام بدن میرن تو سونای گرم تا گرمی آب یا بخار باعث انعطاف پذیری طرف مقابل بشه و تا حدودی قدرت مخالفتو از طرف مقابل بگیرن و گندم هم همین قصدو داشته .
جلو در ایستاده بودم و تماشاگر این صحنه بودم …گندم در هرحالی که وانو پر آب گرم کرده بود و داشت خودش با اندامی برهنه وارد وان میشد و پشتش به من بود . خدایا من چرا به این زن خیانت کردم در حالی که هیچ نقصی تو اندام ، زیبایی ، اخلاق و فرهنگش نداره . کمر باریک . باسن پهن و زیبا . پاهای زیباتر . موهای مشکی و بلند . چشمانی زیبا و درشت مثل چشمان مردم کشور کره . این همه زیبایی در وجود همسر منه اما من با خیانتم به شعور و غرورش توهین کردم .
گندم : چرا وایسادی ؟ بیا دیگه .
منم فقط یه شرت پام بود و آروم وارد آب گرم که پر شده بود از کف شدم . وان بزرگی بود و دوتا زیر سری داشت که کنار هم بودن . منم رفتم کنار گندم و پاهامو دراز کردم و خودم هم حالت نیمخواب لم دادم .
ارسلان: خوب بگو عزیزم میشنوم
گندم : باید قول بدی اول خوب حرفامو بشنوی و تا حرفام تموم نشده از اینجا نری
دیگه مطمئن شده بودم که حرف مهمی میخواد بزنه که ممکنه منو ناراحت کنه
ارسلان: چشم . حالا شروع کن
گندم : یک سال قبل از اینکه با تو اشنا بشم یه دوستی داشتم به نام کاوه . زمان زیادی رو صرف هم میکردیم . یه روز بهم گفت بیا بریم مزرعه ما .مزرعه پرورش ماهی داشتن و وضع مالیشونم خوب بود. اولش نمیخواستم برم اما تا حدودی بهش اطمینان پیدا کرده بودم و وقتی دیدم به دلیل مخالفت من ناراحت شد منم به ناچار قبول کردم . وقتی وارد مزرعه شدیم بهش گفتم پس کارگراتون کجان ؟ گفت رفتن دنبال کار . منو برد تو ویلای داخل مزرعه برام میوه و شربت و . . . . آورد خودشم اومد کنار دستم نشست و دستش رو انداخت گردنم و منو کشید تو بغل خودش . کمی ترسیدم ولی با خودم گفتم حتما میخواد مثل همیشه فقط لب بازی کنه و همینطورم شد شروع کرد به لب گرفتن و کم کم دیدم دستاش داره هرز میره و سینمو لمس میکنه . چندبار دستش رو پس زدم اما هربار پروتر شد تا اینکه بزور منو رو کاناپه ای که نشسته بودیم خوابوند و میخواست مانتوم رو در بیاره و منم مقاومت میکردم .
کاوه: بذار یه حال کوچولو بکنیم دیگه
گندم: نه . من همون اول بهت گفته بودم فقط لب
کاوه: اگه نذاری بزور لختت میکنما !!! نکنه سکس خشن دوس داری ؟
گندم : نه سکس خشن و نه کلا سکس ! اصلا میخوام برم . پاشو منو برگردون
کاوه : هه . منم الان میبرمت .
و دستش رو انداخت کمربندش رو باز کردو کیرشو در آورد . من روم رو کردم اونطرف و بهش گفتم کاوه بیا و بیخیال شو من اهلش نیستم اما گوشش بدهکار نبود اونقدر دستش رو بزور لای پام تکون داد که بالاخره شهوت بهم غلبه کرد و کم کم شل شدم اونم از فرصت استفاده کردو لختم کرد و بزور منو از عقب . . .
گندم با گفتن این حرفا زد زیر گریه و گریه کنان گفت ارسلان ببخش منو . با اینکه عصبانی بودم ولی سعی کردم بخاطر گندم خودمو کنترل کنم .
نازش کردم و گفتم عزیزم هر چی که بودم مال گذشته س . بعدشم تقصیر تو نیست که . اما کاش همون موقع بهم میگفتی
گندم : همش این نیست . بعد ازدواجمون هم من به تو خیانت کردم
دنیا رو سرم چرخید . این چی داره میگه ؟ یعنی چی بهت خیانت کردم . خشکم زد .
گندم ادامه داد و گفت
گندم : ارسلان میدونم ادم کثیفی هستم ولی اجازه بده اول ماجرا رو برات تعریف کنم بعد هر تصمیمی بگیری منم باهاش موافقم . یادته وقتی تو رو خوابوندیم بیمارستان برا عمل آپاندیس ؟ اگه یادت باشه درست همونروز که تو بستری شدی من پریودم تازه همونروز تموم شده بود و یک هفته قبلش عادت ماهانم شروع شده بود و وسطای پریودم تو اون فیلم Unfaithful(بی وفا) رو آورده بودی و با هم نگاه کردیم و چقدر من تحریک شده بودم اما بخاطر عادت ماهانه نتونستیم کاری بکنیم بعدشم که بستری شدی و یک هفته ده روز کاری نکردیم و همون موقع ها بود که دعوتت کردن رفتی کیش برای همایش معماری و پنج شش روز هم اونجا بودی و من نزدیک یک ماه بدون سکس بودم و حسابی نیاز به سکس داشتم . یه روز که تو کیش بودی و شب قرار بود من برم خونه ستاره اینا. ساعت چهار عصر خسرو اومد دنبالم و من حسابی تحریک شده بودم . از پشت آیفون به خسرو گفتم بیا بالا دارم آماده میشم . وقتی اومد داخل من تو اتاق خواب بودم و با صدای بلند به خسرو گفتم ببخش خسرو الان کارم تموم میشه میام پایین. داشتم لباس میپوشیدم جلو آینه که حضور خسرو توی خونمون و تنهایی منو اون باعث شد فکرایی به سرم بزنه . خیلی نیاز داشتم و وسوسه شدم با خسرو بخوابم و هیچ چی برام اون لحظه مهم نبود بجز اینکه یکی آتیش شهوتم رو خاموش کنه . کمی فکر کردم و نقشه ریختم اما به قدری داغ بودم که با خودم گفتم نقشه لازم نیست میرم و کارو تموم میکنم . همینطورم شد ، از پله ها داشتم میومدم پایین که چشمم به خسرو افتاد ، اونروز حسابی خوش تیپ شده بود و همین باعث شد برا کاری که میخوام بکنم مصمم تر بشم . خسرو با دیدن من اومد طرفم که دست بده باهام ولی من خودمو چسبوندم بهش و لبمو گذاشتم رو لبش .
خسرو : گندم چیکار داری میکنی ؟
گندم : خواهش میکنم خسرو منو پس نزن . نیاز دارم بهت . شهوت داره منو آتیش میزنه
خسرو : گندم … شوهرت ؟
گندم : تروخدا خسرو … من اینجام لامصب … شوهرمو ول کن
خسرو هم دید راه فراری نداره مجبور شد به خواسته من تن بده و از همونجا بغلم کرد اورد رو تخت خوابمون …شبش هم تو خونشون نصفه شب بعد اینکه ستاره خوابید بازم شروع کردیم که اینبار ستاره دید و …
گریه به گندم امون نداد . منم مثل آدمای مسخ شده هاج و واج مونده بودم . یعنی زن من رفته زیر خسرو ؟ یعنی بهش کس داده ؟ به من خیانت کرده ؟ حالا میفهمم گندم چرا منو ستاره رو تو مانژ تنها گذاشت و رفت خسرو بهش آموزش بده . ای دل غافل .
یهو یاد این افتادم که منم همین کارو با خسرو کردم و به زنش نظر داشتم .
گندم از وان دراومد و رفت . من موندم یه دنیا مشغله فکری .
بعله منم اگه پا میداد ستاره رو میکردم . راسته که میگن دنیا دار مکافاته . تو وان احساس کردم کیرم نیم خیز شده . یعنی چی ؟ یعنی من از همخوابگی زنم با کس دیگه تحریک شدم ؟ احساس کردم نباید زیاد به گندم سخت بگیرم . به خصوص که خودش اومده همه چیو برام تعریف کرده .
از وان بیرون اومدم . گندم رو تخت خواب در حالی که حوله تو تنش بود خوابش برده بود . هوا هم تاریک شده بود . بیدارش کردم و همینکه چشم باز کرد منو به آغوش کشید و باز گریه کرد
ارسلان: گندم جان گریه نکن . منم به تو خیانت کردم پس بهتره دیگه فراموشش کنی
گندم : ارسلان تو بهترینی . مرسی عزیزم . مرسی
ارسلان: خب خانومی پاشو سر و صورتت رو بشور چشات مثل کاسه خون شده بس که گریه کردی بعدشم لباس خوشگل بپوش بریم بیرون یه شام بخوریم و برگردیم .
گندم یه مانتو سورمه ای بلند پوشید که باعث میشد باسنش خوش فرمتر از همیشه دیده بشه و همچنین با یه شال زرد رنگ و کفش هم رنگ شال با یه ساپورت سورمه ای رنگ و آرایشی که زیباییش رو دوچندان میکرد طوری که تو رستوران مردی نبود که بهش نگاه نکنه و تو دلم به خودم میبالیدم که همچین زنی دارم که همه در حسرت یه لمس کوچیکشن و این امر سبب شده بود که نسبت به گندم حریصتر بشم و لحظه شماری میکردم که زودتر برگردیم خونه و یه کامی ازش بگیرم .
وقتی برگشتیم خونه خیلی زود آماده خواب شدیم و رفتیم رو تخت . گندم یه لباس خواب توری به رنگ مشکی پوشیده بود و سوتین نبسته بود فقط شورت لامبادایی تنش بود که زیبایی سینه هاش بسیار زیاد به چشم میخورد و این یعنی امشب یه سکس داغ منتظرمونه .
من دراز کشیده بودم رو تخت و فقط شورت پام بود ، گندم هم سرش رو شونه من تو بغلم دراز کشیده بود و پای چپش رو میمالید رو کیرم . لبش رو نزدیک لبم کرد و یه لب کوچولو گرفت و رفت پایین و کیرمو که شل بود از تو شورت دراورد و کرد تو دهنش و همونجور تو دهنش نگه داشت تا کیرم توی دهن گندم کم کم راس شد . گندم شروع کرد به لیسیدن و مالیدن کیرو خایم . دور دهنش حسابی خیس شده بود . منم که حشری شده بودم شورتش رو درآوردم و افتادم به جون کسش . گندم از شدت شهوت کمرشو بلند کرده بود و کسش رو به دهن من فشار میداد و ناله میکرد .
گندم : ارسلان … ارسلان بخوووووووررررر . همه جاشو بخوررررر. هرکاری دوس داری امشب باهام بکن . امشب جنده ی همخوابتم . تا صبح در اختیارتم . فحشم بده . کتکم بزن اما ولم نکن .
خیلی حشری شده بود . شاید یادآوری خاطرات گذشته ش و رابطه ش با خسرو باعث شده بود اینقدر داغ بشه . منم کم نذاشتم براش و تا سوراخ کونشم لیس زدم و خوردم . گندم از حالت دراز کش پاشد و منو هول داد و اومد نشست رو دهنم و کسشو رو دهنم عقب جلو میکرد . اینقدر این کارو تکرار کرد که با جیغ و داد ارضا شد و افتاد کنارم و نفس زنان دراز کشید رو تخت . بعد چند دقیقه دستش رو رو کیرم احساس کردم . کیرمو تو مشتش گرفته بود و داشت عقب جلو میکرد . خواستم جلوشو بگیرم آخه کاراش باعث شده بود منم شهوتی بشم و اگه کمی ادامه میداد ارضا میشدم .
ارسلان : خانومم بسه ، آبم میادا !!!
با این حرفم گندم پاشد اومد لای پام دراز کشید و لبشو چسبود به کیرم و حرکت دستش رو روی کیرم ادامه داد . مثل جق زدن داشت کیرمو میمالید و لبشو چسبونده بود به نوک کیرم . اینقدر این کارو ادامه داد که آبم اومد و همهش ریخته شد رو سرو صورتو دهن گندم . بعدشم کیرمو مالید رو صورتش که پر بود از آب من .
ارسلان : خوب از زیر کس دادن در رفتیا !
گندم : نه بخدا . نخواستم حست خراب بشه وگرنه من که تا صبح حاضرم زیرت باشم . یه کم استراحت کن تا بازم شروع کنیم .
ارسلان : نه عزیزم ، برا امشب بسه دیگه . بمونه برا یه وقت دیگه .

بعد دوتایی رفتیم دوش گرفتیم و خوابیدیم .

همون شب منزل خسرو (از زبان ستاره)
ستاره: خسرو میخوام در مورد یه موضوعی باهات حرف بزنم .
خسرو در حالی که سینی چایی دستش بود داشت میومد طرف کاناپه ای که من روش نشسته بودم .
خسرو : چه موضوعی ؟ بگو
ستاره : اگه یکی بدن زنتو لمس کنه چیکار میکنی ؟
خسرو: میزنم لهش می کنم
بعد جوابی که خسرو داد تو چشاش زل زدم و با نگاهم بهش فهموندم پس چرا خودت رفتی سراغ گندم . خسرو خودش هم فهمید جریان چیه منتها فکر میکرد میخوام در مورد رابطه ش با گندم سرش قر بزنم .
خسرو : باز چی شده ؟ منکه صدبار بابت اون اتفاق عذرخواهی کردم .
ستاره : اره عذر خواهی کردی اما گندم بهم گفت که اون روز تو مانژ بردیش اسطبل اسبا و اونجا خواستی بازم باهاش رابطه داشته باشی ولی گندم بهت گفته که دیگه نمیخوام ادامه بدم این رابطه رو اما تو اصرار کردی و خواستی ببوسیش که اونم قهر میکنه و از پیشت میره .
خسرو : بهتره بگی کلا از مانژ میره .
ستاره : نه عزیزم . گندم بخاطر کار تو قهر نکرد .
خسرو : عه ؟ پس چی شد اون روز رفت ؟ من فکر کردم بخاطر کار من قهر کردو رفت
ستاره : البته اون روز که تو هیچ سوالی در مورد قهر کردن گندم نپرسیدی من خودم فهمیدم که باز یه دسته گل به آب دادی و فکر کردی گندم بخاطر دسته گل جنابعالی قهر کرده رفته ، بهمین خاطر جرات نکردی چیزی بپرسی .
خسرو که نگران شده بود نکنه ارسلان چیزی فهمیده باشه با لحنی مملو از استرس پرسید
خسرو : ستاره جان جونمو به لب اوردی … بالاخره میخوای بگی چی شده ؟
ستاره : اون روز که شما تو اسطبل بودین و منو ارسلان با اسبا رفتیم لب آب اونجا ارسلان لبای منو بوسید
خسرو تا خواست چیزی بگه که حرفش رو خورد و فقط با خشم نگام کرد
ستاره : ها … چیه ؟ اشتباهی که خودت مرتکب شدی منم همون اشتباهو کردم .
خسرو : از کی ؟ چند وقته ؟
ستاره: اولین بار بود .
خسرو : تا کی قراره ادامه داشته باشه ؟
ستاره : بهتره بیشتر نگران این باشی که الان ارسلان از رابطه تو و گندم مفصلا خبر داره
با این حرف به وضوح مشخص بود رنگ خسرو مثل گچ سفید شد
خسرو : جدی میگی ؟ آخه چطوری ؟ نکنه تو بهش گفتی ؟
ستاره : نه عزیزم اونروز که گندم از پیش تو میره میاد پیش ما که همون لحظه منو ارسلان لب تو لب بودیم و گندم دید و قهر کرد رفت . چند روزی با ارسلان حرف نمیزد تا اینکه همه چیو به ارسلان تعریف میکنه و میگه که از دستش ناراحت نیس و این گندم بوده که اول به ارسلان خیانت کرده .
خسرو : ای واااااااااای . ارسلان چی گفت ؟
ستاره : اطلاع ندارم .
خسرو بدجور ترسیده بود
خسرو : ستاره جان تروخدا ببین هرکاری میتونی انجام بده که ارسلان قاطی نکنه یه وقت رابطه مون گند زده بشه توش
ستاره : منظورت اینه که به واسطه بدنم بهش باج بدم؟
خسرو : اه این چه حرفیه میزینی ؟ من اینو گفتم ؟
ستاره : خداییش منظورت چیز دیگه ای بود ؟
خسرو ساکت موند و چیزی نگفت ولی معلوم بود حاضره حتی زنشو بده دست ارسلان عوضش اتفاق بدی نیافته . خسرو دیگه بکل فراموش کرده بود که منم بهش خیانت کردم و فقط فکر پیش این بود که ارسلان چه برخوردی باهاش میخواد بکنه .
فرداش نزدیک ظهر بود و تو خونه تنها بودم که گندم بهم ز زدو همه چیو تعریف کرد برام و گفت برا امشب شام بیاین خونه ما .
ستاره : گندم جان تو این شرایط فکر نمیکنی بهتر باشه یه مدتی چشم تو چشم نشیم ؟ مخصوصا ارسلان و خسرو ؟
گندم : اتفاقا خود ارسلان گفت که دعوتتون کنم .
ستاره : به نظرت چی میخواد بشه ؟
گندم : چیزی خاصی نیست . البته منم خبر ندارم اما میدونم جای نگرانی نیس .
ستاره : باشه به خسرو میگم اما نمیدونم جرات کنه بیاد یا نه .
گندم : وا … مگه میخوایم بخوریمش ؟
ستاره : نه عزیزم ، به هرحال از رودررو شدن با ارسلان خجالت میکشه
گندم : من نمیدونم . شب منتظرتونیم
ستاره : اوکی . میایم . فقط زیاد خودتو به زحمت ننداز .
گندم : راستی ستاره جان به خسرو بگو ارسلان گفته اون شیشه ویسکی ارسلان که تو ماشین خسرو مونده رو هم بیاره .
ستاره : باشه عزیزم . میگم . بای
بعد اینکه گوشی رو قطع کردم رفتم تو فکر . یعنی چی میخواد بشه . به خسرو خبر دادم و طبق حدسی که زده بودم خسرو هم اولش از رفتن امتناع میکرد تا اینکه کمی بهش دلگرمی دادم تا راضی شد .
شب خسرو یه دست کت و شلوار کاربنی رنگ پوشید و منم یه تاپ صورتی با یه ساپورت توسی پوشیدم و از روش مانتوی زرشکی رنگم رو تن کردم و رفتیم خونه ارسلان .
وقتی رسیدیم جلو درشون خسرو داشت از استرس خفه میشد . درو زدیم و بوسیله آسانسور رفتیم طبقه ای که خونشون بود . ارسلان و گندم اومدن جلو در ، خسرو صداش در نمیومد . ارسلان اومد بیرون از آپارتمان و تو راه پله با خسرو دست داد و من رفتم داخل …

ادامه (از زبان ارسلان)
ارسلان :خوبی خسرو جان ؟
خسرو : ارسلان شرمندم بخدا
ارسلان: ای بابا فراموشش کن . ما رابطمون و عمق دوستیمون عمیق تر از این حرفاس . حالا بیا بریم تو . راستی ویسکی رو که فراموش نکردی ؟
خسرو : نوکرتم بخدا . خیلی آقایی . نه داداش آوردمش .
با هم رفتیم داخل خسرو و گندم هم با هم احوال پرسی کردن ، جالب اینجا بود که دیگه خانوما جلو ما اون شالی رو که سر میکردن دیگه اونم نبود . گندم یه لباس راحت تنش کرده بود . یه ساپورت نازک زنگ بدن با یه تاپ همرنگ ساپورتش و موهاشو خیلی ناز از پشت جم کرده بود و زیباییش رو چندبرابر کرده بود . سینه هاش هم تو اون تاپ خوشگل تر از همیشه به چشم میومد .
ستاره هم چیزی از گندم کم نداشت . عاشق چشای عسلی ستاره بودم . هیکل بینقصی داشت اما پاهاش یه چیز دیگه بود .
خلاصه برا اینکه جو عوض بشه کمی شوخی کردم و بگو بخند راه انداختم ، کم کم مثل قبلنا شدیم و با خنده و شوخی شامو خوردیم . بعد شام خانوما داشتن میزو جمع میکردن که خسرو گفت :
خسرو : پاشو بریم پایین هم ویسکی رو از ماشین بیاریم و هم دوتا سیگار دود کنیم .
همینکارو کردیم و برگشتیم . خانوما هم ظرفارو گذاشته بودن تو ماشین ظرفشویی و با چندتا ظرف آجیل و مخلفات نشسته بودن به گپ زدن .
ارسلان : امشب همه باید بخورنا (اشاره کردم به شیشه)
گندم : ارسلاااااان . ما خوشمون نمیاد . شما بخورین
ستاره : آره شما بخورین خوش باشین
ارسلان : اصلا . یا شما هم با ما همراه میشین یا هیچی
خانوما تا حالا مشروب نخورده بودن . یعنی هربار که راضیشون کرده بودیم برا همراهی ، همینکه بوش میکردن حالشون بد میشد و لب نمیزدن بهش .
خسرو : راس میگه . بخورین دیگه . سم نیست که . فقط نباید بوش کنید . دماغتون رو بگیرین و تو دهنتون نگه ندارین . یکضرب غورت بدین بره پایین .
هرطوری بود راضیشون کردیم . برا شروع خسرو که ساقی بود پیکاشون رو خیلی ریز ریخت و منم براشون پنیر و زیتون چیپسو ماست و . . . اماده کرده بودم
پیکارو زدیم به هم به سلامتی دوستیمون و رفتیم بالا . خانوما از حالت چهرشون معلوم بود که خیلی براشون سخت بود ، به همین دلیل زود مزه ریختیم دهنشون . حرف زدیمو دو سه تا پیک دیگه رفتیم . احساس کردم گندم و ستاره کمی گرم شدن ، چون بار اولشون بود زود روشون اثر گذاشت . خسرو دوتا سیگار روشن کرد و به خانوما داد و گفت هرکدوم دوتا پک بزنید تا مشروبو بهتر و بیشتر تو بدنتون احساس کنید . با سرفه و اه و اوه چندپک زدن . خسرو کار خودشو کرد و خانوما قشنگ شنگول بودن . یبار دیگه پیکا رو ریخت ، اینبار با اشاره من کمی بیشتر برا خانوما مشروب ریخت . بعد بالا رفتن این دست به بچه ها گفتم
ارسلان : بچه ها یه چیزی میخوام بگم ، لطفا تا موقعی که حرفام تموم نشده کسی چییزی نگه .
همه موافقت کردن و منتظر این بودن که من چی میخوام بگم
ارسلان : ببینید من میدونم توجمع ما هرکدوممون به همسر طرف مقابلمون یه احساساتی داره ، میخوام بگم از نظر من مشکلی نیست که این رابطمون کمی شخصی تر بشه . یعنی از اینکه گندم با خسرو باشه مشکلی ندارم . نه اینکه توقع داشته باشم حتما ستاره باید با من رابطه داشته باشه !! نه ، هر کی هرطور که دوس داشته باشه میتونه اونجور باشه . وقتی گندم در مورد خسرو با من حرف زد احساس کردم که خسرو روی گندم بیشتر از یه دوست خونوادگی اثر میذاره برا همین نمیخوام محدودش کنم و فقط یه خواهشی دارم اونم اینه که این روابط کنترل شده باشه و باعث تزلزل خونواده نشه .
همه ساکت بودن و کسی حرفی نمیزد .
ارسلان : کسی حرفی نداره ؟ گندم جان تو اگه بخوای میتونی با خسرو باشی و از آزادیهات لذت ببری . بازم میگم ، باید هرچی که هست باعث بهم خوردن زندگی کسی نشه و چیز پنهونی بین کسی نباشه .
از چهره خسرو و گندم چیزی نمیشد فهمید ، که راضی هستن یا نه اما میتونستم حدس بزنم که ستاره بدش نمیاد همچین اتفاقی بیافته .
خسرو: ممنون ارسلان که بهمون اعتماد داری ولی دوس دارم حرف دلتو بزنی . نباید بخاطر کسی معذب باشی و یا صرفا بخاطر گندم بخوای پا رو اصول شخصیت بذاری . من پیشنهاد میکنم بسپریم دست زمان !! ببینیم با گذشت زمان چه اتفاقی میافته . اینجوری ذهن هرچهارتامون آماده پذیرفتن همچین اتفاقی میشه ولی خب منم اگه تو و ستاره بخواین باهم رابطه داشته باشین مشکلی ندارم .
البته این خیلی مهمه که خانوما نظرشون چیه .
ستاره: منم از اینکه خسرو و ستاره خلوت دونفری داشته باشن مشکلی ندارم
گندم : منم در مورد شوهرم با ستاره همنظرم .
خلاصه کمی دیگه پای بساط مشروب نشستیم و خوردیمو خندیدیم وقتی خسرو رفته بود سرویس بهداشتی و گندم هم داشت یه سری ظرف میبرد آشپزخونه ستاره بهم گفت
ستاره: ارسلان چیکار داری میکنی ؟ مطمئنی از این تصمیمت که بعدا پشیمون نمیشی ؟ داری گوشتو میدی دست گربه . خسرو بدجور چشمش دنبال گندمه .
ارسلان: مثل من که چشمم دنبال توئه ؟
ستاره کمی سکوت کرد و تو چشام خیره شد و با صدایی آرومتر از قبل گفت :
ستاره : عزیزم منم دوست دارم با تو باشم ، از همون بار اول که دیدمت دوس داشتم باهات باشم اما زندگیم رو بیشتر دوس دارم .
ارسلان: فقط مونده به ظرفیت و جنبه خودمون . اینکه بچه ها پاشون رو فراتر از خط قرمزها نذارن .
ستاره که روبروی من نشسته بود خم شد طرفم و لبامو بوسیدو گفت
ستاره: همیشه منتظر این بودم که تمام تنت رو با تنم لمس کنم
با این حرفش کیرم تو شلوار یه تکونی خورد و همین موقع بود که خسرو و بعدشم گندم به جمعمون برگشتن .
اون شب تموم شد و زندگی همچنان در جریان بود تا اینکه قرار شد یه روز که جمعه بود و فرداش هم که شنبه و بمناسبت عید قربان تعطیل بود چهارتایی باهم بریم باغ خسرو که پشت باشگاهش بود . پنجشنبه ساعت 4بعدظهر راه افتادیم و بعد حدو 70 یا 80 دقیقه رسیدیم . خسرو تو باشگاه بود و قرار بود بهمون ملحق بشه . ستاره رفت درو باز کرد و ماشینو بردیم تو باغ وسایلا رو از ماشین پیاده کردیم و هرکی به یه وری رفت
ارسلان : پس خسرو نیومده ؟
ستاره : الان ز میزنم بیاد
گندم : ارسلان اجازه میدی من برم دنبالش ؟
کمی فکر کردم بعد با یه لبخند که خیال گندم رو راحت کنه گفتم
ارسلان: آره عزیزم برو بیارش منو ستاره هم وسایلارو میبریم تو عمارت باغ
گندم رفت دوچرخه ای که گوشه باغ بود و برداشت و رفت دنبال خسرو که باشگاهش با باغ یکی دو دقیقه بیشتر فاصله نداشت.
بعد رفتن گندم منم داشتم زغال میریختم تو باربیکیو که ستاره از پشت سرم صدا زد … ارسلان
وقتی برگشتم ستاره لبشو گذاشت رو لبام و خودشو رو پنجه پاش کشید ، با این کارش میخواست تقریبا هم قد بشیم و سینه به سینه م بچسبونه و کسشو جلو کیرم قرار بده . منم یه دستمو گذاشتم پشت کمرش و بیشتر به خودم فشارش دادم و یه دستم هم رو صورتش بود که آروم دستمو آوردم پاینتر . رو گردن ، بعدش رو قفسه سینه و بعد بردم زیر مانتوش ، دستم که به سینه ش خورد هردو یه لحضه بی حرکت موندیم و چشامون بسته شد . ستاره داشت کسشو رو کیرم فشار میداد و دستاشو پشت کمرم قلاب کرده بود .
ستاره: در گوشم خیلی آروم نجوا کرد)میدونی چقدر منتظر این لحظه بودم
ارسلان : بیشتر از من ؟
ستاره : خیلی بیشتر از تو
دستشو از رو شلوار رسوند به کیرم و همونجوری کیرمو چسبید و گفت
ستاره : منتظرشم
ارسلان : الان که نمیشه خانوم خوشگله
ستاره : چرا میشه . از کجا میدونی شاید اون دوتا هم الان با هم مشغولن
این حرفا رو میزد و آروم داشت زیپ شلوارمو باز میکرد و دستشو میبرد تو . همینکه دستش از رو شورت به کیرم رسید یهو یه صدایی اومد .
ارسلان : فکر کنم فرضیت غلط از آب دراومد . بچه ها اومدن
از هم جدا شدیم و هر کی مشغول کار خودش شد .
خسرو : به به ارسلان خان خودمون خوش اومدین
ارسلان : ممنونم . خوبی ؟ خسته نباشی
خسرو : ممنون ارسلان جان . زغالارو هم که داری براه میکنی . ستاره خانوم شماهم خسته نباشید
خسرو وقتی به ستاره گفت خسته نباشید با دستش اشاره کرد به گردنو صورت ستاره
ای وااااای دستم که سیاه بود مالیده شده بود به سروصورت ستاره و حالا خسرو و گندم داشتن غش غش میخندیدن . من که داشتم از خجالت آب میشدم . خودم بهشون گفته بودم که عجله نکنن برا رابطه ولی حالا …
گندم : ستاره جون خوش میگذره ؟؟؟؟(با خنده)
ستاره که هول شده بود اومد درستش کنه گفت
ستاره: زغال میریختم تو منقل ندونستم سیاهی دستم مالیده شده به سرو صورتم
گندم : عه … بمیرم . عزیزم پس چرا دستت سیاه نیست ؟؟؟
ستاره بدجور سوتی داده بود . همه زدیم زیر خنده .
کمی گوشت و مخلفات اورده بودیم که کباب کردیمو زدیم به بدن .
شب بود و داشتم تو باغ قدم میزدم تنهایی ، بچه ها هم یه آتیش روشن کرده بودن و دورش جمع شده بودن و قلیون میکشیدن و داشتن در مورد دعوت پروانه و شوهرش حرف میزدن .
ستاره : یروز بگیم پروانه و شوهرش بیان تهران دور هم جمع بشیم
گندم: آره خیلی حال میده . این نزدیکیا دیگه تعطیلی نداریم ؟
خسرو: اونی که زیاده تو این تقویم ما تعطیلیه . به نظر منم یه روزی که تعطیل باشه بگین بیان . من که با احمدرضا خیلی جورم
ستاره : با احمدرضا ؟؟؟
خسرو : پس با کی ؟
ستاره در حالی که موزیانه داشت خسرو رو تماشا میکرد گفت : خودت میدونی چی هستی
خسرو پاشد رفت سمت ستاره از پشت سر با پنجه گردن ستاره رو گرفت و گفت
خسرو : بگو غلط کردم .
ستاره : وااای خسرو ولم کن . گردنم درد گرفت (با خنده)
خسرو : تا نگی ولت نمیکنم . زودباش بگو
ستاره: نه نمیگم . آآآآییییییی
خسرو : پس تا صبح همینجوری نگهت میدارم
گندم : خسرو ول کن دوستمو .
خسرو : باید بگه غلط کردم
ستاره : کور خوندی
گندم : خسرووووو ولش کن دردش گرفت
خسرو : چون تو میگی ، چشم .
گردن ستاره رو ول کرد و رفت نشست رو چهارپایه خودش
ستاره : چی شد چی شد ؟ من دوساعت دارم میگم ول کن ، عین بیلچه ی لودر قفل کردی گردنمو اما همینکه گندم گفت زود میگی چشم ؟؟؟؟ حالیت میکنم
منم داشتم صحنه رو نگاه میکردمو میخندیدم
خسرو : حالیم میکنی ؟؟؟ هه هه هه هه هه … مثلا چیکار میکنی ؟؟؟ (خنده)
ستاره : الان بهت نشون میدم تا بفهمی یه من ماست چقدر کره داره
ستاره در حالی که از جاش داشت بلند میشد و میومد سمت من که ده قدمی باهام فاصله داشت گفت : ارسلان جان یه لحضه بیا
منم با خنده رفتم به طرف ستاره و همینکه بهش رسیدم
ارسلان : چی میگی ؟ باز قاطی کردی
ستاره بلافاصله لبش رو گذاشت رو لب من و مثل چندساعت پیش خودشو رو پنجه پا کشید بالا و دستشو انداخت دور کمرم و لبمو ول نمیکرد . بعد حدود سی چهل ثانیه که لبشو برداشت سکوت بینمون حاکم شد . گندمو خسرو ماتشون برده بود . هر دو هنگ کردن تا بالاخره …
گندم : هورااااااااااااااا . آفرین ستاره خوشم اومد . لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی
خسرو

دکمه بازگشت به بالا