سرگذشت یک زن بیگناه

اسم من لیلی الان 29 سالمه و متأهلم بیش از 5 ساله که با شوهرم زندگی میکنم و بچه هم نداریم یعنی بچه دار نشدیم تا حالا و مشکل هم از منه . خیلی هم پیگیری کردیم و دارو های زیادی مصرف کردم اما تا حالا نشده . تا الان چند بار هم واسه این موضوع و هم موضوعی که خودتون تا اخر داستان متوجه میشید به شوهرم گفتم که از هم جدا شدیم تا اون بتونه به آرزوهاش برسه اما خیلی دوستم داره و میگه اصلا حرفشوو نزن و همینطور کنار من خوشبخته حتی یک بار به خونوادش گفتم و مادرش و خواهرش ناراحت شدن و هر سه تاشون گفتن دیگه دوست ندارن حرفشو بزنم. سینا یعنی شوهرم مرد با شخصیت ، مهربون ، دست و دلباز ، معتقد ، احساساتی ، با سواد و با اخلاقیه طوری که همه شیفته شخصیت اون هستن از نظر شغلی هم موقعیت خوبی داره و وضع مالی خانوادگیش هم نسبتا بدک نیست . من هم زن خوش اخلاق و مهربونی هستم و تو فامیل به اخلاق خوب و نمونه بودن معروفم و کلا خیلی رو من حساب میکنن و زبونزد همه فامیل و آشناها هستیم. از نظر ظاهری من الان 169 سانت قد و 64 کیلو وزن دارم اصلن شکم ندارم و اندام نسبتا پری دارم و سینه هام کمی درشته(سوتین سایز80 میبندم) و باسنم نسبتا بزرگه و حتی از روی مانتوهای معمولی که میپوشم تابلو هست و بعضی وقتها تو خیابون واسه همین متلکهائی میشنوم یا تو شلوغیها مثل مترو دستائی رو حس میکنم که عمدا به باسنم میخوره وخلاصه بطور کلی هیکلم نسبتا خوبه قیافم هم نمیدونم چی بگم اما دیگرون میگن قشنگم از نظر سکس هم فوق العاده گرم و حشری هستم و از سکس خسته نمیشم. سینا هم مردیه با 175 سانت قد و وزن 80 کیلو یه کم شکم داره و تیپش هم خوبه و به ظاهرش هم خوب میرسه و خوب میگرده اما تو سکس خیلی خیلی سرد و کم علاقه و ضعیفه یعنی هم میل کمی به سکس داره هم تو سکس خیلی زود ارضا میشه و از همه بدتر اینکه فکر میکنه کاملا طبیعیه و همه مردها همینطوری هستن چون همیشه تو عالم درس و تحقیق و علم و پروژه و این چیزا بوده و با آدمهائی میگرده که از خودش مثبت ترن و فکر نکنم تا حالا در مورد سکس صحبتی کرده باشن. البته من خودم هم میشه گفت قبل ازدواج و اوایل زندگی مشترکمون همینطوری بودم و به قول معروف چشم و گوشم بسته بود.
23 ساله بودم که تازه درسم تموم شده بود و خونواده سینا اومدن خواستگاریم اون موقع سینا 28 سالش بود و دانشجوی دکترای فیزیک بود من هم ریاضی خونده بودم خواستگارهای زیادی هم داشتم اما سینا مورد خوبی به نظر میومد وقبول کردیم و خیلی زود عقد سینا شدم. بعد از اون همیشه با هم بودیم مسافرت ، گردش ، تفریح ، پارک سینما و … تو خونه هم که بودیم در مورد همه مسائل با هم صحبت و بحث میکردیم بعضی وقتها هم کمی همدیگرو دستمالی میکردیم ولی اینکه کامل لخت بشیم و کاری کنیم نه اصلن یکی 2 بار هم دستمو بردم سمت …یر سینا که بمالم ولی زود آبش اومد و بی حس شد. من هم که تا اون موقع از این چیزا خبر نداشتم فکر میکردم عادیه راستی یادم رفت بگم اولین بار که …یرشو دیدم چون حتی عکس مردونشو ندیده بودم واسم خیلی جالب بود حدوداً 12-13 سانت میشد قبل از اون فقط مال بچه های 2-3 ساله رو دیده بودم.
سینا خاله ای داشت که وضع مالیشون خیلی خوب بود فقط هم یه پسر داشت به اسم امیر که 2 سال از سینا بزرگتر بود ورزشکار و خوش هیکل . تیپ و قیافش هم خیلی قشنگ و مردونه و جذاب بود ولی میگفتن با اینکه پسر سالمیه اما خیلی رفیق بازه. قرار بود واسه زندگی برن خارج و اونجا بمونن امیر هم اونجا درسشو ادامه بده. شب قبل از رفتنشون یه مهمونی گرفته بودن راستش تا اون شب من امیر رو ندیده بودم . مهمونی خوبی بود و همه فامیل خیلی منو تحویل گرفتن امیر هم وقتی منو دید خیلی گرم احوال پرسی کرد و به سینا گفت بابا این خالت چپ میره راست میاد همش تعریف شما دو تا رو میکنه امیدوارم خوشبخت بشین و از این حرفا . خیلی از امیر خوشم اومد مرد خوبی به نظر میرسید اون شب 3-4 بار نگاهمون به هم درگیر شد و اون لبخندی رو لبش بود اما راستش حس خاصی غیر از یک فامیل نداشتم یعنی فکرشو هم نمیکردم . فردای اون شب خاله جان و خونوادش رفتن آلمان.
24 سالم بود که جشن عروسی مفصلی گرفتیم و رفتیم خونه خودمون دلهره و اضطراب داشتم به قول معروف طبق رسومات باید اون شب بکارتم برداشته میشد. شب که با سینا رفتیم اتاق خواب اون کمک کرد لباس عروسمو در بیارم با شرت و سوتین شده بودم که سینا اومد بغلم کرد و یه بوسم کرد لباسهاشو در آورد و با شرت اومد منو بغل کرد و رو تخت خوابوند سوتینو باز کرد و کمی سینه هامو مالوند بعد اول شرت منو و بعد شرت خودشو در آورد و پاهای منو باز کرد و …یرشو فرو کرد داخل خیلی سخت رفت تو البته نه اینکه مال اون کلفت باشه مال من خیلی تنگ بود . داخل که رفت سوزش زیادی داشت یه دفه حس کردم …بر سینا شروع کرد تکون تکون خوردن سریع کشید بیرون و سرش که خونی هم بود رو گرفت و آبشو ریخت توی دستمال. دلهره و اضطراب و درد و سوزش اصلا جائی برای فکر کردن به اینکه سکس چیه و باید ارضا شد نذاشت . اون شب گذشت و شاید هفته ای یکبار یا دو هفته یکبار سکس میکردیم اما خیلی ساده و به همون شکلی که گفتم لخت میشدیم کمی سینه هامو میمالید پاهامومیبرد بالا و فرو میکرد کمتر از 10 – 15 ثاتیه آبش میومد یعنی از اول لخت شدن تا آحرش 2-3 دقیقه نمیشد . میرفت خودشو میشست و میخوابید . من تازه میخواستم حس پیدا کنم که کار تموم شده بود و تو اوج نیاز دیگه کاری از دستمون بر نمیومد فقط کمی سینا و تنشو نوازش میکردم و اون خوابش میبرد اما خودم تمام تنم نیاز داشت و سکس میخواست . بعضی شبا که هم سینا کمی بشتر دوام میاورد و من هم ناخوش بودم ممکن بود ارضا بشم و میفهمیدم سکس میتونه چه چیز خوبی باشه.
یک سال که گذشت تصمیم گرفتیم بچه دار شیم اما خوب چند بار که سعی کردیم نشد کم کم شک کردیم و رفتیم دکتر و آزمایش واین حرفا که خلاصه نتیجش این شد که دکترا گفتن فایده نداره و مشکل از خانومه یعنی من. حتی مدارک و فرستادیم واسه خاله جان و اون به دکترای آلمان نشون داد و جواب همون بود که فعلا با دارو و درمان معمولی کاری نمیشه کرد.
همون موقع به سینا گفتم منو طلاق بده و بره زن بگیره که خیلی بهش برخورد و گفت دیگه حرفشو هم نزنم که ناراحت میشه…
زندگی به همون روال میگزشت بعضی وقتها میشد که حتی چند ماه یه بار هم ارضا نمیشدم یکبار فکر کنم 9 ماه هم شد و من در حسرت یه سکس کامل مونده بودم از طرفی نه خودم و نه سینا ازاینکه من کار کنم خوشمون نمیومد و من بیشتر به کارای خونه میرسیدم و سرگرمی خاصی نداشتم یا تلوزیون میدیدم یا اینترنت یا کمی تلفن با دوستها و فامیل… یه روز اتفاقی به یه سایت سکسی ایرانی رفتم توش پر بود از داستانهای سکسی و عکس سکسی و… داستانها رو که خوندم دیدم نوشتن چند دقیقه یا نیم ساعتت سکس داشتن تعجب کردم تو عکسها هم که دیدم مردها …یرشون چقدر بزرگه فهمیدم مال سینا خیلی خیلی غیر طبیعیه
کلا فهمیدم سینا تو سکس غیر طبیعیه هم اندازه …یرش هم علاقه اون به سکس هم زمان سکس کردنش و نوع سکس کردنش …
داستانها رو که میخوندم خیلی حشری میشدم یا عکسها رو که میدیدم خودمو جای زنها تصور میکردم … و تو تخیلاتم سیر میکردم کم کم پام به یاهو مسنجر و چت باز شد من ساده اونجا همه چیزو میگفتم و با بعضی ها دوست اینترنتی شده بودم 3-4 تا بودن که بیشتر با اونها چت میکردم خیلی اصرار میکردن همو ببینیم حتی 2-3 بار هم قرار گذاشتم اما نرفتم یه بار هم رفتم اما جرأت نکردم برم جلو و معرفی کنم آخه من اینکاره نبودم میترسیدم از آبروم میترسیدم گفتم که تو فامیل چه جور آدمی بودم کم کم به سینا اصرار میکردم که ما مشکل داریم و باید بریم دکتر ولی میگفت این حرفا چیه میزنی همه مردم همینطور هستن. از یک طرف با حسابی که دوستها و فامیل رو من میکردن نه کسی پیشم حرف سکس رو وسط میکشید نه من میتونستم این کارو بکنم . کارم شده بود دیدن عکسها و فیلم سکسی تو اینترنت و آتیش گرفتن از محرومیت تو سکس کامل بخصوص وقتی داستانها رو میخوندم حالم بدتر میشد که اونها با آب و تاب از سکس و فانتزیهای تو سکس میگفتن و من فقط هر 10-15 روز یکبار اونهم سکس ناقص داشتم و این داشت منو دیوونه میکرد. کارم بجائی کشیده بود که حتی وقتی عکس سکس یه زن با چند تا مرد رو هم میدیدم هوس میکردم جای اوون باشم. دیدن عکسائی که زنها ساک میزدن یا از پشت سکس میکنن یه حس مبهمی بهم دست میداد چون تجربشو نداشتم خیلی دوست داشتم تجربه کنم شاید حتی اون چند نفره ها رو … چند بار به سرم زد برم با یه مرد غریبه اما باز هم نرفتم تو خیابون که بعضی ها بهم متلک میگفتن کیف میکردم منی که قبلا ناراحت میشدم و فحش بهشون میدادم یا زود از اونجا دور میشدم حالا بیشتر میموندم بیشتر بشنوم … اما باز هم کاری نمیکردم فقط یکی دو بار عمدی رفتم جای شلوغ مثلا یه بار رفتم مترو تو واگن مردا … از برخورد مردا با تنم بخصوص باسنم کیف میکردم … دیگه عوض شده بودم چشم و گوشم حسابی و بیش از حد باز شده بود اما چاره نداشتم …
زندگیمم به همین صورت میگذشت تا اینکه یه اتفاقائی تو زندگیم رخ داد که کلا نوع و مسیر زندگی منو عوض کرد …
راستی یه چیزی یادم رفت بگم مامان سینا بعضی وقتها کمی فراموشی بهش دست میداد واسه همین بچه هاش نمیزاشتن تنها بمونه و خونه ما و خواهر سینا و برادر سینا میومد بعضی وقتها 7-8 روز خونه هرکدوم میموند زن مهربون و با محبتی بود و بیشتر طرف ما ها بود تا بچه های خودش . خونه ما هم خیلی راحت بود و معمولا بیشتر میومد یا میموند.
و اما اون اتفاقات : …
2 سال پیش از خواهر سینا و مامانش شنیدم که امیر پسر خاله جون قراره برگرده ایران ظاهرا فوق لیسانس گرفته و میخواد بیاد اینجا کارخونه باباشو راه بندازه ولی خاله اینا فعلا نمیان 2-3 هفته بعد قرار شد امیر بیاد تهران و ما رفتیم استقبالش اون موقع مامان سینا خونه ما بود تو فرودگاه امیر گفت میخواد بره هتل که سینا و مامانش ناراحت شدن و با اصرار اومد خونه ما . امیر آلمان بهش ساخته بودو خوش تیپ و خوش هیکل که بود بهتر هم شده بود . هنوز هم وقتی با دیگرون حرف میزد لبخندی رو لبش بود تو فرودگاه تا همو دیدیم حال و احوال و چاق سلامتی که کردیم من یه لحظه به چشمم یکی از مردای تو عکسای اینترنتی دیدمش نمیدونم این حس ناشناخته چرا و به چه دلیل در من پیدا شد هرچند همین حس شروع آتشی شد در زندگی من و کیفیت زندگی منو کاملا عوض و دگرگون کرد
شاید یه لحظه شیطون رفت تو ذهنم اما سریع فکرمو عوض کردم و مشغول صحبت با مینا (خواهر سینا) و سمیرا (زن داداش سینا) شدم اومدیم خونه ما و سریع پذیرائی و … سینا رفت از بیرون شام سفارش داد و همه آخر شب رفتن خونه خودشون سینا و امیر 1-2 ساعتی باز نشستن و امیر از خاطرات آلمان تعریف میکرد خونه ما 3 تا اتاق خواب داره یکیش مامان سینا هست یکیش هم خودمون یکی هم واسه مهمون من گفتم با اجازه من برم تختخواب ها رو آماده کنم که مامان سینا گفت امشب امیر جان اتاق من میخوابه من هم گفتم مادر جون آخه رو زمین که نمیشه گفت من که میدونی هر شب رو زمین میخوابم دخترم! امیر رو تخت بخوابه گفتم چشم مادر جون و امیر هم گفت شرمنده لیلی خانم زحمت دادیم با لبخندی گفتم خواهش میکنم و رفتم اتاق خواب رختخوابو انداختم … اون شب رفتن و خوابیدن اما من تو ذهنم دوباره یکی از عکسها و چهره امیر تجسم شد … وای خدا این چه حس بدیه … صبح سینا رفت سر کار صبحونه ردیف کردم و امیر و خالش صبحونه خوردنو امیر رفت یه دوش گرفت و رفت بیرون ظاهرا رفت کارخونه باباش …
و امیر عصر برگشت خونه سینا هنوز نیومده بود مامانش خونه بود من یه بلوز نسبتا گشاد و دامن بلند پوشیده بودم بلوزم هم تا روی رونهام بود و یه شال سرم بود که روی سینه هامو هم که بعلت بزرگیش از روی لباس مشخص میشد را پوشش میداد. کلا یه لباس پوشیده و مناسب تنم بود. امیر اومد رو مبل نشست ازش در مورد ناهار پرسیدم که گفت توی کارخونه خورده . براش چای آوردم و به اون و خالش تعارف کردم . امیر لبخند همیشگیش رو لبش بود ولی نگاهاش با قبل از خارج رفتنش فرق میکرد حس میکردم بیش از حد نگاهم میکنه شاید قبل هم همینطور بوده ولی من دقت نکرده بودم یا حس نکرده بودم . به هر حال اومدم نشستم و کمی 3 نفری صحبت کردیم. امیر در مورد کار از من پرسید که گفتم سر کار نمیرم و خوشم نمیاد و این حرفا و اون هم گفت حوصلتون سر نمیره تو خونه؟ و اینکه چطور وقتهای بیکاریمو پر میکنم و این حرفا … ولی اون با لبخند و نگاههای خاصش دیوونم میکرد نه اینکه ناراحت بشم بلکه منو یاد اون عکسها و … مینداخت و اونو توی اون عکس تصور میکردم که داشت با اون زنه سکس میکرد.اون شب گذشت وسینا اومد شام خوردیم و بعد از صحبت و شب نشینی سینا زودتر رفت بخوابه مامانش و امیر هنوز بیدار بودن . اون شب خیلی دلم هوس سکس کرده بود هرچند همون سکس ناقص و مختصر با سینا باشه آخه 12-13 روزی میشد که با سینا سکس نکرده بودم تازه آخرین بار هم از اون سکسای ناقص بوده که بجای آرامش فقط آدمو داغون میکنه. سینا عذر خواهی کرد و رفت بخوابه من و مامانش هم یه سریال دیدیم و امیر هم با اسناد و مدارکش ور میرفت. اما تو ذهن من سکس بود و عکسهای سکسی که تو نت دیده بودم و نیازم به سکس یه دفعه سرمو برگردوندم دیدم امیر داره خیره نگاهم میکنه تا منو دید لبخندی زد و روشو برگردوند به اسناد و مدارک. دوباره اونو اون عکسو اون صحنه اومد تو ذهنم و حالا من اونو زیاد نگاه میکردم و بعضی وقتها بهش خیره میشدم . یکی دو بار هم که سرشو بلند کرد متوجه نگاه من شدو باز لبخند زد. من سریع نگاهمو میدزدیدم اما دفعه سوم که نگاهمون بهم درگیر شد من هم جوابش لبخندی زدم و رومو برگردوندم.
ساعت 12 امیر و خالش رفتن بخوابن این شب دیگه امیر رفت اتاق مهمون. من هم رفتم اتاق خودمون کنار سینا دراز کشیدم سینا مثل جنازه خواب بود. یه ساعتی قلط خوردم ولی خوابم نمیبرد. اومدم تو سالن و رو مبل نشستم و فکر میکردم. برق ها هم خاموش بود. یه دفعه در اتاق مهمون باز شد و امیر با زیرپیرهن رکابی چسبون و یه شلوار تنگ اومد بره دستشوئی. وای چه هیکلی داشت ورزیده محکم . اول که میرفت منو ندید اما از دستشوئی که برمیگشت متوجه من شد. سلام کردیم و اومد سمت من پرسید چرا اینجام باز هم با لبخند و نگاههای خاص. گفتم که خوابم نمیبره اومدم اینجا . یه دفعه دیدم خیره شده به من و باز داره میخنده . پرسید چی شده که خوابت نمیبره . کمی خودمو جمع و جور کردم و گفتم راستش نمیدونم چرا . و لبخندی زدم . گفت حدسم درست بود به نظر من واسه اینه که سر کار نمیری و تو خونه بیش از حد بیکاری باید بیشتر خودتو سرگرم کنی. سینا خوابه؟
گفتم اره اون که همون موقع که رفت تو اتاق خوابش برده مثل جنازها افتاده اصلا نفهمید من رفتم تو اتاق.
گفت همینه دیگه سر کار میره ذهنش جای دیگه مشغوله و پره! راستی نگفتی بیکاریهاتو چطوری سپری میکنی !
گفتم که با تلوزیون و اینترنت و تلفن و اینا دیگه
پرسید سینا که معلومه زیاد وقت واست نمیزاره دوستی چیزی نداری برید با هم گردش و وقتتون رو سپری کنید؟ گفتم با زنهای فامیل و دوستای دانشگاه تلفنی صحبت میکنم اما بیرون و گردش نه !!!
یه دفعه لبخندی با حالت خاص مثل تمسخر زد و گفت خوب بسه دیگه الانه که سینا یا خاله بیدار شن شبتون بخیر گفتم که بنده خدا خاله که با این قرصائی که میخوره تا نزدیک ظهر خوابه سینا هم که مثل جنازه افتاده توپ در کنی بیدار نمیشه . شب شما هم بخیر!! یه دفعه خیره شد به منو خنده ای کرد و همینطور که نگاهم میکرد رفت .
من هم کمی به اون عکس و امیر و حرفاشو و حالتهای خودم فکر کردم و بعد رفتم بخوابم اما این دفعه علاوه بر اینکه امیر رو جای اون مرده تصور میکردم ناخودآگاه خودمو هم جای اون زنه تصور کردم که مرده از پشت تو …وسش فرو کرده بود. وای این چه حالت و فکر و خیالیه
وای من چی شدم اینا چه فکر و خیالاتیه یعنی چی میشه !!! با همین فکرا و اینکه جلوی امیر خم شدم و اون فرو کرده تو …وسم خوابیدم.
صبح زود سینا رفت سر کار من هم به جای شال یه روسری سر کردم طوریکه روی سینه هام پوشیده نبود و حدود ساعت هشت و نیم بود که امیر بیدار شد میخواست بره کارخونه منو که دید نگاهی خریدارانه به سینه هام کرد و لبخندی زد. گفتم صبحونه حاضره تشکر کرد و گفت با اجازه من یه دوش بگیرم بعد واسه صبحونه مزاحم میشم . لبخندی زد من هم جوابشو با لبخندی دادم. صبحانه رو روی میز چیدم از حمام اومد بیرون و لباساشو پوشید و آماده شده بود. اومد آشپزخونه واسه صبحونه. سلام کرد من رفتم چای بریزم اون هم اومد از پشت سرم رد بشه بره سر میز بشینه که من اومدم برگردم چای ببرم یه دفعه باسنم خورد به دستش . جا خوردم اما اون عکس العملی نشون نداد و فقط یه خنده ای کرد و رفت نشست. صبحونشو که میخورد هر از گاهی سرشو بلند میکرد و منو میدید من هم که خیره بودم بهش سعی میکردم نگاهمو بدزدم دفعه سوم چهارم نگاهمون درگیر شد لبخندی زد و چشمکی بهم زد.من هم جوابش خندیدم با اشاره چشماش و حالت صورتش پرسید چیه من هم با اشاره سرو چشم گفتم هیچی. صبحونه رو خورد و رفت بیرون . من مونددمو افکارم و نیازمو وسوسه هامو …
رفتم کامپیوتر رو روشن کردمو رفتم اینترنت سایت سکسی xnxx و یک سری عکس اوردم و دیدم و تو همه عکسها خودمو جای زنها و امیرو جای مردا تصور میکردم و فرض میکردم با هم داریم سکس میکنیم حالتهای مختلف و …
یه دفعه تلفن زنگ زد و سینا بود مامان سینا جواب داد و سینا گفته بود که باید بره مأموریت فوری و 3-4 روز نیست. شب که امیر برگشت رفت تو اتاق و بعد که اومد بیرون گفت سینا کجاست و خالش گفت رفته مأموریت و چند روز نیست یه نگاهی به من کرد و برقی توی نگاهش دیدم و لبخندی زد. شب بعد از شام امیر زود عذرخواهی کرد و رفت بخوابه خیلی حالم گرفته شد دوست داشتم میموند بیشتر صحبت کنیم و ببینمش . داشتم کلافه میشدم رفتم لباسامو عوض کردم یه تی شرت تنگ پوشیدم با یه شلوار استرج چسبون که واسه خواب راحت باشم مادر جون هم ساعت 12 بود که قرصاشو دادم رفت بخوابه خودم هم کلافه بودم رو مبل نشسته بودم داشتم فیلم میدیدم یه سریال تکراری طنز بی مزه شبکه 3 داشتم میدیدم . حدوده ساعت 1 بود خیلی حالم گرفته بود علتش هم این امیر بود که زود رفت خوابید تو فکرای خودم بودم که یه دفعه صدای در اتاقش اومد دیدم امیر اومد بیرون و اومد رو مبل نشست. جا خوردم سلام کردم گفتم مگه نخوابیدید گفت نه شما چطور که گفتم من که خوابم نمیبره گفت میدونستم واسه همین هم اومدم بیرون چون میدونستم خوابت نمیبره گفتم از کجا میدونستی گفت آخه دیشب که سینا بود تو کلافه بودی و خوابت نمیبرد امشب که اون هم نیست. گفتم چای میخورید گفت آره حواسم به لباسم نبود رفتم آشپزخونه چای آوردم وقتی بر میگشتم دیدم داره انداممو نگاه میکنه یه دفعه دیدم وای با چه لباسی جلوش هستم خجالت کشیدم دیگه نمیشد کاری کرد چای که اوردم گذاشتم رو میز و خواستم برم گفت کجا میری با همین لباسا دیدنی تری. جا خوردم نگاهی بهش کردم و خندمون گرفت گفتم از کجا فهمیدی گفت خوب دیگه ما اینیم دیگه گفتم خیلی تیزی گفت کجاشو دیدی
دستمو گرفت و گفت بیا اینجا بشین سست شدم و رفتم کنارش نشستم نگاهی به سینه هام کرد و گفت سینا این چیزا رو داره بعد میره میخوابه که گریم گرفت و نا خودآگاه رفتم توبغلش اون هم با دستش پشتمو نوازش میکرد و صورتمو میبوسید یه دفعه منو زد عقب گفت خاله بیدار نشه گفتم تازه قرصاشو خورده تا 10 صبح قطعی خوابه . اون هم روسریمو باز کرد وکمی نگاهم کردو گفت چطوری خوشگل خانم و لبشو گذاشت رو لبم شروع کرد به مکیدن دستاش هم پشتمو نوازش میداد من هم همراهیش میکردم دیگه تو آسمونها بودم و اصلاً به خیانت به سینا و اعتقاداتم و آبرو و عواقبش فکر نمیکردم فقط به سکس و محرومیتهام فکر میکردم.
دستاشو تو موهام میکشیدو گردن و کمرمو ناز میکرد و با لباش لبها و گوشمو صورتمو میمکید استاد بود کارائی که تا اون روز کسی با من نکرده بود. من هم بازوهاشو میمالیدم و میبوسیدمش. دوباره منو عقب زد و اینبار سینه هامو از رو لباس گرفت کمی نوازش کرد و شروع کرد به مالیدن گفت لیلی جون اینا دیگه چیه گفتم بده! گفت محشره و شروع کرد مالیدن سینه هام دیگه داشتم حسابی حال میکردم که تی شرتمو کشید بالا و درآورد سینه هامو تو سوتین دید و مثل وحشی ها درآورد و شروع کرد به مکیدن . حدود 5 دقیق داشت سینه میمالید و میخورد من هم به سرو صورتش دست میکشیدم . بهش گفتم اینجا جاش خوب نیست گفت آره بریم رو تخت منو بغل کرد و برد تو اتاق خواب جلوی تخت ایستاده بودیم که گفت لخت میشی یا لختت کنم بعد خودش گفت تو زحمت نکش خودم لختت میکنم سوتین و شلوارمو درآورد حالا با یه شرت سفید جلوش ایستاده بودم کمی جلوش منو چرخوند و گفت وای لیلی جون تو چی هستی ! وای خدای من ! کوفتت بشه سینا که من گفتم سینا که قدر نمیدونه گفت چطور مگه من هم داستان سکسمونو گفتم از تعجب داشت شاخ در می آورد . گفت خودم واست جبران میکنم و لخت شد و با شرت شد بعد منو بغل کرد شروع کرد خوردن سینه هام همزمان دستاش پشتم بود و باسنمو میمالید باور کنید 10-12 دقیقه فقط همین کارش بود. بعد منو خوابوند رو تخت و پاهامو باز کرد و شرتمو در آورد من هم با توجه به سکس سینا فکر کردم الان میخواد فرو کنه تو …سم اما اون جلوم نشست و سرشو برد لای پاهامو شروع کرد لیسیدن و خوردن …سم . وای ی ی ی ی ی ی ی داشتم دیوونه میشدم تو اوج آسمونها بودم تا همینجا 2 بار ارگاسم شده بودم بعد چند دقیقه که دیگه نیاز رو تو تن من دید و دید دارم بخودم میلرزم نگاهی بهم کرد بهش گفتم ممنونم خیلی باحالی که گفت لیلی این هنوز در حد صفره صبر کن ببین چه کارها که با تو باید بکنم تازه به تو رسیدم لیلی. خنده ای کردمو کشیدمشش سمت خودم شرتشو کشیدم پائین وای چی میدیدم شاید 2 برابر مال سینا بود حدود 22 سانت میشد و کلفت گفتم این دیگه چیه گفت خوب مگه ندیدی تا حالا!!! اینو که دیگه سینا داره گفتم داره اما نصف اینه که خنده محکمی کرد و اومد سمت من گرفتم تو دستم کمی واسش مالیدمو براندازش کردم گفت مقبوله لیلی؟ که سرمو تکون دادمو اونو ول کردم اون هم پاهای منو گذاشت روی شونه هاشو فرو کرد تو …سم خیلی درد داشت پرسید لیلی چه تنگی من هم لبخندی زدو گفت تو همه جوره ردیفی واسه من و با فشار فرو کرد دردی تو خودم حس کردم اما لذت میبردم دستاشو فشار دادم مکثی کرد و بعد که آروم شد تا ته فشار داد داخلو منو بغل کرد افتاد روم حدود 5 دقیقه همین طور ثابت بود . من که تا حالا بیشتر از 10 ثاتیه …یر داخلم نرفته بود . بعد کشید بیرون و دوباره فروکرد دوباره و دوباره هر دفعه هم نسبت به دفعه قبل تند تر و محکمتر . چند دقیقه همینطور تلمبه میزد من برای چندمین بار ارضا شده بودم یعنی یک شب به اندازه تمام عمرم . حرکاتش دیگه تند و تندتر میشد حس کردم داره بزرگتر و داغتر میشه گفت بریزم گفتم بریز خودت میدونی که امیر هم با سر اشاره کرد و تند تر تلمبه زد یه دفعه با چند تا تکون آب داغشو خالی کرد تو …وسم. آروم روی من خوابید. یک ساعتی تو بغلش خواب بودم بعد پاشدم با بوس ازش تشکر کردم اون هم منو بوسید از اتاق اومدم بیرون و خودمو شستمو لباسامو پوشیدم و بعد عمری یکشب با آرامش خوابیدم.
2 شب بعد که سینا نبود هم برنامه ما این بود که امیر زود میرفت بخوابه من هم قرصای خالشو زود میدادم و بعد چند ساعتی با امیر سکس داشتیم . شب دوم بعد از مالیدن سینه و باسنم روی مبل نشست و منو نشوند جلوش و خودش هم لخت شد و گفت شروع کن گفتم چی گفت بخورش و …یرشو گرفت دستش نگاش کردم گفت زود باش دیگه ساک بزن گفتم بلد نیستم گفت مگه تا حالا اینکارو نکردی گفتم نه گفت خاک بر سر سینا و سرمو گرفت کشید طرف خودش گفت بخور تا یاد بگیری گفتم اگه بد شد گقت شروع کن یاد میگیری من هم شروع کردم اول زبون میزدم و بعد کم کم مکیدنو خوردن . بعضی وقتها هم گیر میکرد به دندونهام دردش میومد با نگاه عذر خواهی میکردم میگفت اشکال نداره یاد میگیری 3-4 دقیقه اینکارو که واسش میکردم موهامو کشیدو سرمو عقب و جلو میکرد خیلی حال میداد بهم بعد دوباره بغلم کرد و برد رو تخت و دوباره مثل شب قبل حسابی بهم حال داد و چند بار کامل ارضام کرد. شب بعد هم همینطور همین برنامه روداشتیم . فرداش عصر سینا اومد از مأموریت من خیلی سعی کردم رفتارم و تیپمم با قبل فرقی نکنه طوری که نه سینا و نه مادرش تغییری رو حس نکنن همینطور هم امیر خوب مراعات میکرد و نقش یک مرد خجالتی و مهربون و چشم پاک رو خوب بازی میکرد. سینا که اومد امیر تا اخر شب نشست و با سینا از هر دری سخن گفتن . یه دفعه امیر گفت کارای کارخونه تقریبا رله شده و باید 2 -3 روز برم آلمان و برگردم باید یه خونه گیر بیارم سینا گفت اینجا مگه بد میگذره که امیر گفت نه بابا اینجا که غیر زحمت ندارم واستون به من خیلی داره خوش میگذره اما سینا جون هر دومون میدونیم اینی که گفتی فقط یه تعارفه و هر دو خندیدن. فردا صبحش سینا که رفت اداره دیدم امیر اومد تو اتاق خواب نوازشم کرد جا خوردم با تعجب نگاهش کردم گفت نترس سینا رفته من زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم گفتم قبل رفتن یه حال کوچیک بکنیمو صبحونه با هم بخوریم بعد من برم کارخونه . خیلی کیف کردم کشیدمش رو خودمو سریع دستمو بردم سمت شرتشو .یرشو گرفتم مالیدم و بزرگ که شد شروع کردم خوردن اون هم چرخید و شروع کرد لیسیدن …وسم میگفت اسمم این حالت 69 هستش . بعد از خوردن اونجام …یرشو فرو کرد تو و همزمان که تلمبه میزد سینه هامو هم میمالید و چنگ میزد. بعد که ابشو خالی کرد دوش گرفت و صبحونه خوردیم و رفت من هم بعد صبحانه رفتم حمام. دیگه نه چت و نه دیدن سایتهای سکسی بهم حال نمیداد. عصر که برگشت واسه فردا یعنی سه شنبه بلیط گرفته بود و قرار بود 3 شب بعدش یعنی جمعه برگرده. 4 شنبه خونه یکی از همسایه ها بودم که شنیدم واحد طبقه بالای ما رو قرار اجاره بدن و خیلی هم عجله دارن یاد امیر افتادم سریع به سینا زنگ زدم خیلی خوشحال شد و ظاهراً با امیر تماس گرفته بود. ظهر تلفن زنگ زد امیر بود از آلمان زنگ زد و بابت اینکه به فکرش بودم تشکر کرد و گفت به سینا گفته حتما اون واحدو براش اجاره کنیم من خواهش کردم و گفتم همش هم به فکر اون نبودم و بیشتر فکر خودم بودم اون هم خندیدو گفت البته من هم الان زنگ زدم که همینو یادآوری کنم. اون واحد رو واسه امیر به صورت مبله گرفتیم و قرار شد هفته بعد 2 شنبه تحویل بدن .
جمعه شب امیر برگشت و اومد خونه ما از شنیدن موضوع خونه خیلی خوشحال شد و یواشکی یه چشمک به من زد. فرداش سینا که رفت دوباره یه سکسی صبحانه کردیمو رفت سینا هم 2-3 روز مرخصی گرفته بود تا با هم خونه امیر رو تجهیز کنه و این فصلی جدید بود در زندگی من چرا که تقریبا خیلی از روزها بعد رفتن سینا من و امیر برنامه داشتیم تا حدی که بعضی روزها امیر به کارخونش نمیرسید حتی روزهائی که پریود بودم هم پیش هم بودیم ولی فقط منو میمالید. با توجه به اینکه آپارتمان ما تک واحدی بود و واحدهامون روی هم هیچکس از اومدن امیر به خونه ما یا رفتن من خونه اونها با خبر نمیشد و شک هم نمیکرد. بعضی وقتها هم که سینا میرفت مأموریت برنامه شبونه هم داشتیم.
تقریبا 14-15 روز بعد از اینکه امیر تو خونش مستقر شد سینا یه مأموریت 2 روزه رفت و قرار بود شب نیاد . موقعی هم بود که مادر سینا خونه برادر شوهرم بود. شب ساعت 7 بود که به امیر زنگ زدم و گفتم سینا امشب نمیاد خوشحال شد و گفت لیلی میدونی که من خیلی دوستت دارم و همیشه به فکر تو هستم که بیشتر حال کنی و لذت ببری گفتم خوب آره و واسه همین هم همیشه ازت ممنونم گفت پس امشب یه کار ویژه باهات دارم نه نگیا گفتم خودت میدونی که من برابر تو تسلیم هستم هر چی بگی میگم چشم مطمئن باش گفت پس 9 میام گفتم شام حاضر میکنم گفت نه پیتزا میگیرم با هم میخوریم فقط حمام یادت نره گفتم باشه میگی برنامت چیه و اون گفت فقط بگم امشب واسه همیشه یادت میمونه و خداحافظی کرد.
کنجکاو بودم بدونم چکار داره که اینقدر محتاط مطرحش میکنه نمیتونستم حدس بزنم برنامش چیه دوست داشتم زودتر شب برسه بفهمم چی میشه ولی مطمئن بودم امیر حرف الکی نمیزنه تازه 2 روز از دوره پرودم گذشته بود و اوج نیاز بودم. رفتم کمی خونه رو مرتب کردم و بعدش هم رفتم حمام حسابی خودم و تمیز کردم میدونستم چون میخواد بخوره دوست داره حسابی تر و تازه و تمیز باشم یه سوتین و شرت ست که امیر از آلمان واسم آورده بود پوشیدم خیلی فانتزی بود روی سینه ها و جلوی …وسم شکل برگ نارنجی بود و بقیش همه بندی بود اونو پوشیدم و یه تاپ و شلوارک زرد خیلی تنگ پوشیدم و کمی آرایش کردم و منتظر امیر شدم رآس ساعت 9 با 2 تا بسته پیتزا و یه بطری اومد در و که باز کردم تا منو دید گفت اوووووووووووه جگر طلا رو ببین چی شده و اومد داخل دست دادیم و روبوسی کردیم یه فشار کوچیک به سینه هام داد داخل شد گفت سریع بیا شامو بخوریم که کلی کار داریم امشب. گفتم امیر جان اوون چیه گفت هیچی روغن زیتون آوردم با سالاد بخورم. شامو خوردیم سالادشو هم که خورد و بساط شامو جمع کردیم کمی صحبت و چای و … حدود 9:45 گفت حاضری لیلی جان؟ گفتم بعععععلهههههههههه و پریدم تو بغلش اون هم شروع کرد لب گزفتن و نوازش کردن سینه و رونهام. خیلی قشنگ سینه هامو میمالید من هم تو بغلش آروم گرفته بودم کلا وقتی امیر پیشم بود آرامش داشتم. ازش پرسیدم برنامت چیه گفت صبر کن میفهمی عزیزم و دوباره سینه هامو مکید تاپ و شلوارکمو درآورد و انداخت رو مبل کنارش تا منو با اون ست دید ذوق کرد و بوسه باروونم کرد من هم …یرشو گرفتم تو دستم حس کردم از روزای دیگه بزرگتر و کلفت تر به نظر میاد. گفتم امیر امروز بزرگتر شده؟؟؟؟؟با خنده گفت معلومه مگه؟ گفتم از رو لباس که اینجوریه بزار ببینمش و دستمو بردم تو شرتش و دیدم وااااای حدسم درست بود گفتم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و گفت امروز یه قرص خاص خوردم که هم بزرگترش میکنه هم طولانی تر. گفتم جوووووووووون چه شود همینطوریش کلی حال میکردم حالا که بهتر هم شده و یه زبون از سر تا تهش کشیدم و برگشتم تا سرش امیر گفت جاااااااان !!! عزیزم حاضری بریم رو تخت من هم با اشاره آمادگیمو اعلام کردم بعد منو بغل کرد و روی شونه هاش گذاشت و برد تو اتاق خواب گفت لیلی میخوام برنامه رو شروع کنم گفتم در خدمتم من چکار باید کنم گفت برو رو تخت دراز بکش و من هم قفا خوابیدم روی تخت امیر اومد جلو نگاهی به سر تا پام کرد و گفت سوتینت رو در بیار و خودش رفت بیرون و با اون بطری روغن زیتون برگشت اومد و لخت شد با شرت کنارم نشست و سینه هامو دو دستی گرفت تو دستشو کمی بالا پائین کردو مالید بعد در بطری رو باز کرد و کمی روی شکم و سینه هام ریخت بعد دو دستی شروع کرد روغن رو پخش کنه رو تنم حسابی چرب شده بودم و امیر دو دستی سینه هامو شکمو اطراف کسمو میمالید تو اوج آسمون بودم خیلی خوشم اومده بود از برنامش (فکر میکردم برنامش همینه) حدود 20 دقیقه اینطوری منو میمالید خیلی حال میداد انتهای سینه هامو میگرفت و اونها رو که خیلی چرب شده بودن به سمت بالا میکشید تا از دستش لیز میخوردن و دوباره تکرار میکرد بعد از همونجا ادامه میداد بسمت بالای رونهام و اطراف کسم از طرفی نمیزاشت من کاری کنم و فقط میگفت لیلی تو کاری نکن و تکون نخور فقط حال کن. بعد 20 دقیقه اومد روی شکمم نشست و شرتشو در آورد و اون کیر بزرگشو که دیگه باید ازش میترسیدمو گذاشتت لای سینه هام و با دستاش سینه هامو گرفت و کیرشو بالا و پائین میکرد تا سر کیرش به دهنم میرسید میگفت یه دونه مک بزن و من این کارو میکردم خیلی حال میداد چند دقیقه اینکارو کرد و کم کم روی بدن چربمم لیز خورد و رفت پائین سرشو برد لای پاهام و شروع کرد لیسیدن کسم دیگه داشتم ارگاسم میشدم ولی اون کارشو بلد بود و همینطور میلیسید اینبار دیگه زبونشو داخل هم میبرد و در میاورد. کم کم چرخید و 69 شدیم و کیرشو کرد تو دهنم من هم قشنگ اون کیر دراز و کلفتو میمکیدم و زبون میزدم مثل یک بستنی اما از بستنی لذتش خیلی بیشتر بود 5-6 دقیقه هم همینطور بودیم که یه دفعه امیر چرخیدو رفت لای پاهامو اونها رو داد بالا توی یه لحظه کیرشو محکم فرو کرد تو و بیش از نصفشو فرو کرد از لذت و درد و هیجان آتیش گرفته بودم چه حالی داشت میداد امشب این امیر بعد چند ثانیه مکث که من آرومتر شدم بقیه کیرشو فرو کرد وااااااااااای خیلی بزرگ شده بود خیلی درد داشت اما من که عاشق سکس متنوع با امیر بودم داشتم کیف میکردم. بعد 2-3 دقیقه که کیرش داخل بود و روی من دراز کشیده بود وو سینه هامو میمالید و میخورد بلند شد و حالت نشسته گرفت و آروم شروع کرد تلمبه زدن اروم آروم و کم کم سرعتشو زیاد کرد نمیدونم چه قرصی خورده بود اما خیلی قوی شده بود خیلی بیشتر از دفعه های دیگه تلمبه زدو شاید 15 دقیقه فقط به حالتهای مختلف تلمبه میزد. برای سومین بار ارضا شده بودم و اون از لرزش تنم فهمید و آهسته بیرون کشید و کنارم نشست. و نگاهم کرد من هم نگاهش میکردم و گفتم چرا آبت نیومد گفت بخاطر همون قرصه دیگه خیلی تعجب کرده بودم و مات و مبهوت نگاهش کردم بعد مدتی ازش تشکر کردمو گفتم ممنونم عزیزم امشب خیلی حال دادی. که گفت ولی هنوز که تموم نشده تازه میخوام اون برنامه که گفتمو اجرا کنم که یدفعه از تعجب دهنم باز موند گفتم چی؟؟ برنامه ؟؟؟ مگه همین نبود که خنده بلندی کرد و گفت نه بابا اصل مطلب از الان به بعده البته اگه تو قبول کنی و اجازه بدی!!! نظرت چیه؟؟؟؟؟ با اینکه خیلی لذت برده بودم اون شب و 3 بار ارضا شده بودم اما خیلی دوست داشتم بدونم برنامش چیه گفتم میدونی که لیلی همیشه سکس رو دوست داره و نه نمیگه بخصوص مقابل امیر جان خندیدو گفت پس صبر کن کمی آب میوه بخوریم بعد ادامه بدیم من هم همونجور لخت رفتم و 2 تا لیوان آب پرتقال آوردم و با هم خوردیم و کمی حرف زدیم. خیلی دوست داشتم بدونم برنامه اصلیش چیه که از همه این حالی که امروز داده بود قرار بود بهتر باشه حتما کار جالبیه گفتم امیر بریم گفت برو روی تخت دمرو بخواب و من رفتم و دستامو زیر صورتم گذاشتم اومد کنارم و روغن زیتونشو روی کمر و باسن و رونهام ریخت و با دستاش روی پوستم پخش کرد طوری که همه پشتم چرب شده بود حالا شروع کرد از بالای کمرم و گردنمو ماساژ داد وکم کم تا پائین کمرم میکشید کمی اینکارو تکرار کرد بعضی سری ها هم از بالای کمر میمالید تا پائید و روی باسن و رونها و پشت زانو هم ادامه میداد. بعد از چند بار بلند شد و اومد روی قسمت بالای کمرم و زیر گردنم رو به پاهام نشست شروع کرد ماساژ دادن کمر و باسن و رونهام . هر از چند گاهی هم که باسنمو میمالید دستشو وسط باسنم نگه میداشت و فقط لای اونو میمالید. حس خیلی قشنگ و غیر قابل وصفی داشتم. تو آسمونها سیر میکردم اصلا سنگینی تنش رو روی کمرم حس نمیکردم تنها چیزی که حس میکردم لذت ماساژ دادن پشتم بود. خیلی تو کارش استاد بود. کم کم که زمان میگذشت ماساژ کمرم کمتر میشد و مالیدن و ماساژ باسن و لای اون و لای پاهام بیشتر میشد. باز بلند شد و جهتشو عوض کرد و رفت لای پاهام نزدیک زانوهام نشست و دوباره شروع کرد به مالیدن اما اینبار از پائین به بالا. از رونهام شروع کرد تا باسن و لای باسن بعد پائین کمر کمی تو این قسمتها متمرکز شده بود و تکرار میکرد. تو همین حالها بودم که دوباره ارضا شدم وآب کسم راه افتاد. خیس خیس بود و اون هم متوجه شده بود چون یکی دو بار دستشو به کسم زد و با آب اون دستشو خیس کرد و به کارش ادامه داد. اینو هم بگم که تمام این مدت امیر لخت لخت بود و کیرش سفت و دراز آویزون بود. کم کم از قسمتهای پائین به قسمتهای بالاتر کمرم هم میومد مثلا دستشو روی سوراخ پشتم میذاشت اونجا میچرخوند البته فرو نمیکرد بعد لای باسنم میکشید و ادامه میداد تا بالای کمرم میکشید و به کتف و گردن میرسید. وقتی میخواست بالای کمرمو بماله کیرش به برجستگیهای باسنم برخورد میکرد. کم کم بیشتر گردن و بالای کمرمو میمالید یا از باسنم تا اونجا میکشید طوری که بیشتر کیرش به باسنم بخوره و کمی هم مکث میکرد یا خودشو جابجا میکرد تا کیرش بیفته اون وسط چاک باسنم. بعد یه بار دیگه روغن زیتون ریخت کف دستش و از زیر باسنم شروع کرد مالیدن اومد بالا انگشت شصتشو دور و بر سوراخم کشید بعد لای باسن بعد کمر بعد کتفها بعد گردن درست وقتی که کیرش نزدیک باسنم رسید دهنشو اورد نزدیک گوشم کمی زبون زد و یواش گفت لیلی!!! گفتم بله. و چند بار این تکرار شد. باز گفت لیلی جاااااان !!! گفتمم بعععععلله !!! گفت عزیزم تو نمیخوای کامل مال من بشی!!! گفتم هستم که!! مگه نیستم؟؟؟؟ یواش گفت هنوز کامل مال من نشدی که !!! گفتم چرا؟؟ یه تکون به کیرش روی باسنم داد و گفت واسه این. گفتم چی؟ دوباره کیرشوو لای باسنم کشید و گفت این دیگه!!! گفتم واضح بگو گفت یعنی نمیدونی؟؟ گفتم فرض کن نمیدونم تو بگو!!! و گفت لیلی این کونتو نمیشه نکرد امشب میزاری بکنم؟؟؟؟؟؟؟ سکوت کردم. حس عجیبی داشتم قبلا دوست داشتم تجربه کنم از طرفی هم با مالشهائی که داده بود حس خاصی داشتم اما تو داستانها خونده بودم که درد داره بخصوص وقتی یاد کیر کلفت و باد کرده امیر افتادم میترسیدم نمیدونستم چی بگم ساکت بودم هم دوست داشتم هم از دردش و بزرگی کیر امیر میترسیدم. دوباره تکرار کرد گفت میزاری؟ باز جواب ندادم یه بوسم کرد و گفت میزاری؟؟؟ باز هم چیزی نگفتم حس عجیبی بود دوست داشتن همراه با ترس!!! دوباره گفت لیلی!!! لیلی جوونم؟؟؟؟؟؟ عزیزم !!! بکنم؟؟؟؟؟؟؟؟بکنمش؟؟؟؟؟؟؟ حیفه ها؟؟؟؟؟؟؟ 10 سال اگه با تو باشم ولی این کونو نکنم یعنی هیچی خیلی دوست داشتم اینطوری حرف میزد لبخندی زدم فهمید که از تعریفش خوشم اومده باز گفت عزیزم میدونی چیه خيلي از زن‌ها باسنشون فقط به درد نشستن مي‌خوره. باسن بعضي از زن‌ها علاوه بر اين به زيبايي و جذابيتشون هم كمك مي‌كنه اما به نظر من باسن تو یا بهتر بگم کون تو ضمن اینکه جذابترت کرده فقط براي لذت دادن ساخته شده مثل این کون تا حالا حتی تو فیلمها هم ندیدم پرسيدم: مگه باسن من چه جوريه؟
گفت: هم سفته هم گرم و چاقه هم خوش فرمه يعني بهترين جاي ممكن براي آلت يك مرد. مردم خودشونو واسه همچین کونی میکشن اون وقت من جلوم خوابیده اگه نکنم باید برم خودکشی کنم . لیلی جووونم!!! عزیزم !!! بکنم؟؟؟؟ میزاری ؟؟؟ یه لبخندی زدم گفتم میگن درد داره آخه گفت میدونم اما یواش یواش جلو میریم با کوني كه تو داري حيفه كه لذت ارضا شدن با اون و بالاتر از اون لذت ارضا كردن رو تجربه نكني بعد گفت اصلا صبر کن من یه چند دقیقه کار دارم تو هم فکراتو بهتر میکنی و از روم بلند شد فکر کردم میخواد بره جائی اما همونجا رو زانوهاش نشست و با شصت دستاش لای کونمو باز کرد و دورو بر سوراخشو مالید سرشو آورد پائین و زبونشو روی لمبرهای کونم کشید و یه گاز کوچیک با لبهاش گرفت بعد زبونشو در آورد و اطراف سوراخمو لیسید وای قلقلکم میشد خیلی دوست داشتم وایییییییییی خدای من این چکار داره میکنه داشتم از لذت و هوس میمردم قشنگ سوراخ کونمو اطرافشو میلیسید زبونشو روی سوراخم فشار میداد از کسم تا سوراخ کونمو زبون میزد داشتم دیوونه میشدم تکون ریزی توی کونم دادم دوباره پرسید لیلی جان قبوله؟؟ قبوله عزیزم؟؟؟ میزاری بکنم ؟؟؟؟؟؟؟؟ خنده ای کردمو سرمو تکون دادم. با اون کارائی که اون اون شب کرده بود مطمئن بود جواب مثبت میگیره. ناقلا کارشو بلد بود و خوب میدونست کی باید موضوع رو مطرح کنه. کم کم یکی از انگشتاشو روی سوراخم فشار دادو اونو مالید داشت سوراخم باز میشد کمی که باز شد دستاشو زیرم انداخت و کمی شکم منو کشید بالا و سریع یه بالش گذاشت زیر شکمم دو دستی لای کونمو باز کرد بعد گفت لیلی جان کمک میکنی؟؟؟ گفتم چکار کنم گفن خودت لای کونتو باز ک

دکمه بازگشت به بالا