سرگروهبان
سلام من اسمم حسین بود .تو خدمت راننده قسمت مهندسی هنگ مرزی بودم سال ۸۹تا۹۱.رفته رفته با کادر ها گرمتر میشیدیم .سرگروهبان عباسی که مسئول کار بود و همسن خودم بود تازه عروسی کرده بود .با سرگروهبان و چند سرباز با لندکروز میرفتیم پاسگاه مرزی لوله بخاری رو عوض میکردن و نقاشی و تعمیرات و ساخت برجک و آخر هفته میومدیم .یک روز تو ماشین گفت که زنش تنهاست و حوصلش سر میره و ای کاش از مسئول کار بودن در بیاد و هر روز خونش بره …و من گفتم که جات خوبه اگه بفرستن پاسگاه مرزی اونوقت چی میگی .گفت راست میگی حسین .بهش گفتم ماهواره نصب کن تا مشغول باشه .سرگروهبان عباسی صورتش مو نداشت و کمی خوشگل بود .وبا من شوخی دستی داشتیم…و با همکاراش انگشت بازی میکرد و فلان….قرار شد یک روز بعد تموم کارهای بالا بگم دوستم ماهواره نصب کنه .اقا یک روز رفتیم ماهواره رو نصب کنیم زنش خونه نبود با کمک من زود نصب کردیم و چک داد و دوستم بخاطر من قبول کرد …فرداش اومد هنگ گفت که کانال ها حذف شدند و زنگ زدیم دوستم که گفت کانال های مسیر سیروس حذف شدن و دوستم گفت بهش که گوشیرو بده به من و بهم گفت که اینطوریه و فلان و ساده هست خودت برو من فرکانس رو میگم تلفنی …بعد از وقت اداری منم خونه بودم زنگ زد و من رفتم خونشون دیدم تنهاس و گفتم شیطون کانال سکسی میبینی .چیزی نگفت و گفت اضاف میزنم ها منم گفتم عه…کانال ها رو پیدا کردم و رمز گزاشتم و کمی نگاه کردیم تو رمز گزاری و دیدم آقا راست کرده از رو پیژامه و من دیدم و شروع کردم به مسخره کردن و فلان و گفتم کیر بی جنبه و کوچکی داری تو .گفت خفه .من هم گفتم به رییس و حفاظت میگم ماهواره داری.گفت کیرمو میخوری که بهم بر خورد و پاشدم نشستم سینش و گفتم میکشمت ها گفت گیرمو نخور دا پاشو ننه جنده …منم اعصاب شدم و مطمئن بودم که مدرک دارم ازش …بهش چسبوندم و مالیدمش گفت خجالت بکش …من ول کن نبودم زورش بهم نمیرسید برشگردوندم و پیژامشو در اوردم و با کیرش بازی کردم و و اون زیرم دست و پا میزد و میگفت راست بشه باید جرمشو بکشم .من گفتم چشم شورتشو دراوردم و مال خودمو هم دراوردم .میمالیدم به هم .که زود گزاشتم لای پاش و اون میگفت خجالت بکش آشخور فردا پدرتو درمیارم از مهندسی میندازمت بیرون و اضاف میزنم.منم گفتم هر طور دوست داری.یکم دیگه ساکت شد و به زور با تف مالی کردم توش نگو که آقا قبلنا میدادش…یک ربع دیگه همه آبمو ریختم کونش …و بعد مالوندم کیرشو با دستم که اونم خالی شد .و گفتم اگه ادا در بیاری تو یگان به همه میگم که گفت نمیگم و تو هم نگو .اون موقع ۶ماه مونده بود خدمتم و هر بار فرصت میکردمیم اونم تو یگان بعد وقت اداری میکردمش …الان که گاها تو خیابون میبینیم همدیگرو من خجالت میکشم…
نوشته: حسین