سه تفنگدار
کریم ذاتا آدم ساده ای بود ولی خودشو زرنگ میدونست.
اون یکی رفیقم حسن بود. من بودم و کریم و حسن. سه رفیق افسانه ای!
ناف هر سه مون رو با هم زده بودن. سرمون تو کیون هم دیگه بود 24 ساعته !
هر گوهی میخوردیم با هم میخوردیم .
حسن از نظر قیافه از ما دو تا بهتر بود برا همین همیشه دورش کص بود .
منم جدیدا یکی رو تور کرده بودم.
یکی تو کیونم مدام بشکن میزد.
کریم اما همچنان بیخیال بود و هیچ تلاشی برای پیدا کردن کص نمیکرد. بحثشم پیش میومد میگفت خوشم نمیاد با دختر دوست شم !!!
برنامه روزانه مون که مشخص بود. همیشه
سه شنبه ها میرفتیم استخر ,یه استخری بود که سانساش چهار ساعته بود برا همین از بقیه استخرا پنج تومن بیشتر میگرفتن. مام که هیچیمون آپشن اضافه نبود و همین چهار ساعت استخر رفتن شده بود آپشنمون. کسکیشا میدونستن تهش دیگه سه ساعت بتونی تحمل کنی.
اما ما رو دست کم گرفتن. ما تا دقیقه اخر میموندیم شایدم بیشتر .هر سری هم یکیمون بدون پول دادن میرفت تو .
یه بوفه هم داشت که سه تامون عین گشنه ها کمین مینشستیم تا بتونیم یکی رو تیغ بزنیم!
استخر برا من و حسن یه جا بود برا تفریح و کرم ریزی و گذروندن وقت .میومدیم میشاشیدیم تو آب چارتا خراب کاری بار میاوردیم بعدشم دِه برو که رفتی ،اما کریم داستانش فرق داشت از روز قبل رفتن به استخر چنان شور و شوقی داشت که اون سرش نا پیدا (کدوم سرش رو هنو نمیدونم اما ناپیدا بود دیگه :دی )
مثل خری که تیتاب بدن دستش چنان ذوق میکرد و میرفت صورتشو اصلاح میکرد و به خودش عطر میزد. میدونم که عطر زدن تو استخر فایده ای نداره اما کصخلی بود که اون سرش ناپیدا!( کدوم سرش خداوکیلی؟!)
خلاصه ما قرار مدار گذاشتیم و ساعت سه ظهر با موتور کریم سه نفره راهی شدیم سمت استخر. درِ استخرو که وا کردیم طبق معمول با مسئول مالیش روبرو شدیم. خودمون مسئول مالش بودیم، اون بنده خدا مالیش بود. چنان مالی هم بود که اون سرش ناپیدا (بگم کدوم سرش؟)
همین دو ماه پیش بود که کریم زده بود زیر گوشش.
داستان از این قرار بود :
میخواستیم حسنو بدون پول بفرستیم تو ، که کیونده مچمونو گرفت. اومد حسنو هل داد پایین که کریممون جلوش گرفت و زد زیرگوشش.یه بلبشویی بود اون روز که اون سرش ناپیدا! (عن سرشو در آوردم؟)
هفته بعدش پررو پررو دوباره رفتیم همونجا و
پولو دادیم . این سری کریمو مفتی فرستادیم تو.
من کلا عادتمه اول که میرم استخر باید برم سونا جکوزی لش بشم اونجا خیلی کیف میده طبق معمول همیشگی رفتم سمت سونا و از اون دوتا جدا شدم .
کارم که تموم شد اومدم سمت استخر. یکم که گشتم حسنو دیدم اون ور سالن لبه استخر نشسته بود و داشت با یه چاقال صحبت میکرد مث این که میخواست مخشو بزنه و کیونش بزاره.
همون طور که گفتم حسن بچه خوشگل جمعممون بود، خودش یه بار گفته بود با پدرش اومده بود استخر و یه یارویی که میخورد سنش ۴۰-۵۰ باشه با وعده وعید خرش کرده بود و برده بودتش قسمت دوش استخر .
هدف فتح سوراخ کیونش بود منتها برا فریب دشمن که حسن باشه لاپایی رو مطرح کرد. آخرشم به ساک زدن رضایت داد.
رفتنی هم یه کیک و ساندیس خرید و داد دست حسن که اون زمان دوازده سیزده سال بیشتر سن نداشت .
آقا ما حسنو که دیدیم گفتیم مزاحم اختلاطش با اون چاقال نشیم. یکم که این ور اون ور نگاه کردیم کریمم پیدا کردیم .
پکر بود.
+غمت نبینم آق کریم
_اون پسره رو میبینی
نگاش سمت حسن بود
_خیلی وقت حواسم بهش هست هر سریم سه شنبه ها میاد
اینجا بود که زدم پس کلم که ای وای من!!! نکنه این کیونی باشه و پسر دوست داشته باشه؟!
بیشتر که فکر کردم پیش خودم گفتم «چه کصخلایی بودیم باز ما» این که همیشه میگف از دختر خوشم نمیاد، خب معلومه دیگه!!! گی بود.
هیچی دیگه این خبر اینقدر مهم بود که مزاحم اختلاط حسن شیم، رفتم از چاقاله جداش کردم و فکرمو براش گفتم اونم تایید کرد که تا حالا داشتیم پشکل میخوردیم که نفهمیدیم این داستانو.
یه نکته این جا برامون مشهود شد، کریم بعد استخر همیشه میومد مارو تا سر محل میرسوند بعدشم دک میشد. میپرسیدم کجا میری و میگف میرم پیش آقام کمکش کنم. آقاش نجاری داشت. ما هم زیاد در بند نبودیم که راس میگه یا چی! البته فکرمون قد نمیداد که میره پی کیون کیونک بازی.
خلاصه سانس مام تموم شد کریمم این بین حواسش بود که حسن نره سمت چاقال قصه مون ، بیرون اومدیم با موتور ۲۰۰ کریم تا سر محلمون اومدیم .
طبق عادت باهاش دست دادیم و خدافظی.
من و حسن قرار گذاشته بودیم که پیگیر شیم ببینیم کریم کِی و کجا قراره کیون اون بچه بزاره.
تعقیبش کردیم. دیدیم رفت تو یه بقالی بغل استخر. دید واضح نداشتیم به داخلش منتها اون چاقال توش پیدا بود، یه پنج دقیقه که گذشت کریم اومد بیرون و موتورشو روشن کرد و رو کرد سمت مغازه ببینه چاقال ماجرا داره میاد یا نه که یهو یه خانوم نهایتا سی پنج ساله نشست پشتش. کریمم راه افتاد که بره. ما پشمامون ریخته بود که این کیه و بجز کص،چیه !!! دهنامونم وا مونده بود. مو های بلوند لب اناری سینه هشتاد پنج ولی سفت! نه شل وا رفته (اینو مث بچه های انجمن کیر تو کس از رو لباس تشخیص دادیم?) با یه آرایش ملایم خلاصه خوشگل موشگل.
روشن به عمل اومد آق کریممون نه گی (کون دوس)و نه دختر دوست (کص نورس) بلکه یه میلف باز تیره (کص جا افتاده). به روش که آوردیم واسمون تعریف کرد که چه خبره.
این که مارو دک میکرد میرفت کیون این خانوم پلنگه میذاشت.
این که بقالی برا همین خانومس ، شوهرش شب کاره.
وقتیم میخواد رو کریم جفتک بندازه پسرشو میزاره تو مغازه. پسرش همون چاقال قصه مون بود.
کریم برا این پکر بود که حسن میخواس کیون بچه پلنگش بزاره یجورایی حس پدرانش عود کرده بود. زورش میومد یکی کیون پسر خوندش بزاره.
خلاصه کیر خوردیم اساسی معلوم شد نه تنها من، بلکه حسنم انگشت کوچیکه کریم نمیشیم چون ته تهش برا اون کصایی که گفتم میلیسیم اونم نه واقعی بلکه مجازی…
تلخ كنی دهان من
کص به دیگران دهی
نم ندهی به كشت من،
کون به این و آن دهی…
نوشته: shadow