سکس آمیزش دو روح
ولو شدم روی تخت و کرمم کرفت که بهش پیام بدم، با خودم گفتم یکبار برای همیشه پقتی ادم خوبیه بهت حس داره بهشم حس داری خب اگه پی شو نگیری مشکلی چیزی داری دیگه، آدم ساللم اشنایی خوبو محکم تر میکنه، مشغول همین حرفای انگیزشی به خود احمقتر و املام بودم که دیدم یه اس ام اس دارم از شمارهای ک سیو نیست، دیدم یکی نوشته “سلام رسیدی؟” و خب کی میتونست باشه دوسپسر خیالیمممم؟ نه معلومه که جناب اقای حلالزادهس :).
نوشتم سلام خوبین اره رسیدم و تشکر کردم از اینکه اومد و وقت گذاشتو این تعارفات. گفت خیلی راحت بود باهامو فک نمیکرد انقد گرم بگیریم باهم تو دیدار اول و منم تایید کردم و یجوری جواب دادم ک منم اوکی بودم و مثلن بدم نیومده ولی خیلی نشون ندادم ک حول ظاهر نشم. همینطوری حرف کشید ب این ک درچهحالی و فردا کی باید پاشیمو اینا ولی مشخص بود جفتمون میخایم یکم یخامونو اب کنیم تو چت ولی هیشکدوم روش نمیشه اینکارو بکنه… تا اولین گیفو فرستاد ک یه پسره لپ اون یکی رو ماچ میکرد، منم براش ریپلای کردم یه استیکر بود ک دو تا پسر دست همو گرفتن رو مبل دراز کشیدن بغل هم. که شروع اب شدن یخهای ما بود تا جایی که اخر داشتیم ذوب میشدیم. بعدش گفت اخ ک چ خوبه یکی رو سفت بغل کنی رو مبل خیلی میچسبه و منم دم به دمش دادمو گفتم مخصوصن اگه از پشت بغلت کنه که عالیه، با رد بدل شدن پیامای این شکلی مدام بیشتر ب سمت چیزای که خجالتمون رو میریخت پیش میرفتیم…
تا اینکه رسیدیم ب یه گیف که دوتا مرد فقط با شورت بودن و داشتن رو تخت لب تو لب از بدن هم مستفیض میشدن. با فرستادن اون گیف همهچی رنگ بوی سکسیتری بهخودش گرفت و ما اجازه دادیم بریم به فاز جدیدتری از اشناییمون ک دیر یا زود بالاخره باید قفلش باز میشد طبیعتا.
بعدش با جواب من و استقبالم از چنین موقعیت و گیفی برگشت گفت “اریا تو خیلی کیسمی خیلی تحریک شدم وقتی دیدمت از لحظهای ک تو کافه بودیم تا موقعای که خدافظی کردیم، ببخشید اینارو میگم ولی واقعن روت حس دارم” آدم بالغی بود و میدونست اگه خحسی داره باید ب زبون بیاره، کلن رسم اسنایی اینه اگه خوشت میاد پس بگو برعکس من ک بروز نمیدم دقیقن:)). منم همینارو گفتمو تایید که بدونه دو طرفهاس و منم واقعن حس دارم.
فردای اونروز پنجشنبه بود و خب من نمیرفتم شرکت پس ازاد بودم ، پرسید فردا چهکارهای؟ منم میدونستم ک همون طور ک من زیر دوش تا مرز ارضا شدن با فکر بدنش رفتم اونم تو ذهنش برنامههای با من داشته و الان میخواد عملیشون کنه…
دوباره ذهن امل و جقیم پیداش شد ک الان اگه بگی ازادی میخواد دعوتت کنه خونش و تورو بکنه و …. و همون ترسا و حصار کشیدنای این سالهام دوباره خودشونو داشتن نشون میدادن. دوباره بین چیزی ک میخواستم و ترسم دودل شده بودم، هرچقدر خاستم بهش غلبه کنم نشد و صرفن بهش جواب دادم ک نمیدونم احتمالن بخام بخابم و یکم خونه بمونم استراحت کنم هفته پر کاری داشتم و بستگی ب فازم داره، ک اونم با حالتی ک مشخص بود خورده تو ذوقش جواب داد آها، گفتم تو چکارهای فردا، گفت خونهام و فیلم و سریال اینا میخوام ببینم، منم یه استیکر فرستادم و دیگه هیشکدوم چیزی نگفتیم…
چند ثانیه تو صفحه چت موندم دیدم دیگه چیزی نمیگه.
از طرفی بخش امل مغزم داشت کیف میکرد از طرفی اون بخش از مغزم ک سرکوب شده بود داشت به خودم لعنت میفرستاد، که دوباره چرا چیزی ک میخواستم رو از خودم روندم، اتفاقی ک قلبن دوست داشتم رقم بخوره رو چطور نادیدهش گرفته بودم. من بهشدت بد بودم توی در رحظه بودن بد بودم، تو لذت بردن بدون درنظر گرفتن این که جی پیش میاد بد بودم، اینکه نمیتونستم ترسهام رو کنار بذارم و کاری ک میخوام و دلم میگرهرو انجام بدم، من همیشه تو زندگیم ریسک کردم خونواده رو ترک کردم تا به تهران بیام با تنهایی جنگیدم کارایی ک ادم بزرگا از انجامش میترسیدن رو انجام داده بودم رفته بودم دنبال عکاسی دنبال علاقهم اما همیشه تو ارتباط با احساسات و شهوتم خودم رو سرکوب کرده بودم. و حالا که شده بود بیست و پنج سالم هنوز همه جیز ادامه داشت. و این خشمگین ام میکرد، خشمگین از خودم از احساساتم ازینکه نمیدونستم چه مرگمه، گیهای دیگه رو میدیدم ک چطور با کسی ک میخوان میخوابن لذتشو میبرن و اتفاق بدیهم نمیافته براشون، پس چرا ذهن من انقدر یه تجربه ساده سکس رو برای خودش سخت میکرد… از طرفی بدنمم شیو نبود چون موزرم چند وقتی میشد ک خرابه با خودم گفتم بخوای بری هم باید با تیغ بیافتی ب جون خودت ک سه ساعت طولمیکشه و تیز تیز درومدنای بعدش ک عذابه، با اینا خودمو قانع کردمو خوابیدم.
اگه دوست، داشتین ادامهش رو مینویسم…
نوشته: Artlove