سکس با زندایی جونم

سلام من مهرادم ۱۹ سالمه این داستانی که میگم واقعیته که چند وقت پیش اتفاق افتاده
من ی زن دایی دارم که خیلی تر تمیزه سینه های درش پروپاچه بزرگ و یه کونه گنده خراکه کردنه خب این زن دایی من اول بچه دار نمیشدنو من اصلا تو نخش نبودم یعنی از بچه گیم با اینا بودم داییم که اولا برا کار میرفت تهران خونشون کسی نبود ک پیشش بخوابه بیشتر وقتا من میخوابیدم اونوقت خیلی بچه بودم ، این داستان گذشت تا اینا بچه دار شدن و من وقتی ب بچه هاش شیر میداد دوسداشتم منم بخورم اینقد ک بزرگو خوشگل بودن بعد چند وقت دوباره خونشون کسی نبود و به من گفت ک بیا و خونه ما بخآاب منم با کله قبول کردمو رفتم خونشون این همش با پاهاش ور میرفتو اهو اوه میکرد میگفت ک درد میکنه نمیتآنه بخوابه،گفتم زن دایی میخوای بذات بمالمش. پا پروو ایت تمام دستمو گذاشتم رو رونش ک جفت پاهاش بالا بودن ب ظاهر برای ایکه درد میکردن ،دستمو زدم ب رونش دیدم یجوری شد یهد بهش گفتم برگرد تا بمالم برات بشت من درجا راست کردم (از کیرمم بگم ک ۱۹ سانته قدمم ۱۹۰ هستش ) بر گشتو یذره مالیدم براش بعد گفت دستت درد نکنه و خوابید من که طاقت نیاوردم رفتم دستشوییو خودمو خالی کردم تصور اون پاها و کونه گندش داشت دیوونمم میکرد پیشه من لباس ازاد میپوشید ک شلوارو کونه کندش بیشتر معلوم بشه بیشتتر وقتا پشت بهم میکرد و به بهانه های الکی خم میشد تا از زمین ی چیزایی برداره و کونشو میچسبوند ب کیرم طوری ک ه خم میشد کیرم دقیقا تو کسش میرفت

این قضیه ها گذشت ی روز هیچکس از فامیل تو شهرمون نبودن همه رفته بودن شهررستان بچه هاشم برده بودن با خودشون تو این شهر من بودمو زن دایی عزیزو کون گندم بهش پیشنهاد پدادم ک بیا بریم باهم خونه ما غذا بپز تا بخوریم اولش قبول نکرد بعد راضی شد داشتیم میرفتیم تا لباساشو عوض کنه خم شد تو حیاطو باز من رفتم خوردم ب کونش لباساشو عوض کرد و باهم رفتیم خونمون وقتی بردمش تو خونه خالی خودمون ک کس نبود تو کونم عروسی بود رفت مانتشو در اورد ی لباس خوشگل پوشیده بود بای شلوار تنگ ک ادمو دیوننه میکرد رفت تو اشپز خونه ب بهانه های مختلف بهش میچسبوندم دیگه طاقت نیاوردم رفتم نشستم تو اتاق ک فیلم نگاه کنم.اوردم داشتم نگاه میکردم ک یکدفعه اومد حول شدموفیلمو قط کردم اومد گفت بی تربیت فیلمه چی نگاه میکردی گفتم هیچی گفت همشو دیدم تازه دوهزاریم افتاد ک از لای پر داشته نگاه میکرده گفتم باوجود خانممی مثه شما نمیشه کاری جز این کرد دستمو بردم لای پاش دیدم هیچی نمیگه نم نم بردم سمته کوسش دیدم هیجی نگفت لبمو بدمنز دیکشو ی بوس ازش کردم گفت امروز در اختیاره توام گفتم دمت گرم بابا گفت میدونه از خیلی وقته ک من تو کفشمو میخوامش ک نذاشتم حرفاش قط شه لب ازش گرفتم شرو کردم ب لباساشو در اوردن پیرنشو در اوردم دوتا سینه های خوشگلش افتادن بیرون سوتینش گل گلی بود ک نمیتونستن اون سینه های گندسو نگه دارن درش اوردم سوتئنشو شرو کردم ب خوردنش که صداش بلند شد مهراد اروم تر همش ماله خودته همه لباساشو دراوردم شرتشم کندم از تنش شرو کردم ب مالینده کونه گندش ک گفت بسه حالانوبته منه لباسامو در اورد رفت سراغه کیرم گفت وای چقد بزرگ شده از اون بچه گید میدونستم کیرت لزرگ میشه گذاشت تو دهنش اونقد حرفه ای میخورد ک نگو نپرس ،یه بار ابم اومد و ریختم تو دهنش اونم همشو خورد دوباره کیرم بلند شد گفتم بخواب ک میخوام بکنمت خوابید رو کمر پاهاشو دادم بالا اونقد کیرمو مالیدم ب کسش ک داشت دیونه میشپ با یه حرکتکلشو کردم تو ک دادش در اومد گفت مهراد اروم تر گفتم ببخشبد و شرو کردم ب تلمبه زدن شالاپو شلوپ صدا میومد م گفت بخواب من بشینمرو کیرتو تلمبه بزنم نشست رو کیرم با تمامه سرعت تلمبه میزد ک دیدم شل شدو ابش اومد و خوابید روم .بلندش کردم گفتم چهار دستو پا بشین نشست گفتم میخوام بذارم تو کونت گفت ن نمیشه گفتم فقط اینبار و اجازشو گرفتم معلوم بود از کون نداده ک کیرمو چرب کردمو گذاشتم دم سوراخش فشار دارم با ی فشار رفت تو جبغ کشید گفتم نکش الان درس میشه ک گفت در بیار ب حرفش گوش ندادمو فشار دادم تو شرو کردم ب تلبه زدن حالا دیگه خودشم راضی بود میگفت جرم بده با اون کیرت که ابم داشت میومد همشو بافشار ریختم تو کونش بعد ولو شدم روتخت اومد کنارم دراز کشید لبامو میخورد باهم رفتیم حموم تا شب دولار کردمش از اون به بعدم هر وقت موقعیت باشه میکنمش نبودم برام ساک میزنه…،

نوشته: مهرداد

دکمه بازگشت به بالا