سکس با زندایی در مطبم
سلام این داستانی که تعریف میکنم کاملا واقعیه اسم من علیه و میخوام داستان سکسم با زنداییم رو براتون تعریف کنم.
داستان از اونجایی شروع میشه که این زن دایی ما زمانی که من بچه بودم میرفتم خونشون تا با پسرداییم پلی استیشن بازی کنم با لباسای سکسی و جذاب جلوم بود و من از همون بچگی که حس شهوت خاصی هم نداشتم خیلی تو کفش بودم
تا زمانی که به سن بلوغ رسیدمو چون این تصویرای ذهنی از زنداییم از سرم بیرون نمیره فقط میتونستم به یادش جق بزنمو تو کفش باشم.
خلاصه گذشتو گذشت تا من مدرک دکترای فیزیوتراپی رو گرفتم و مطب زدم
یه روز که داییم اینا خونه ما مهمون بودن زنداییم به من گفت که شکمش چند روزه درد میکنه و صبحا که از خواب بیدار میشه دردش بیشتره من با این که میدونستم مشکلش چیه و میدونستم که با یه قرص ساده و بی خطر مشکلش رفع میشه ولی یه جرقه ایی تو ذهنم خورد که بهش گفتم فردا بیا مطب تا با دستگاه چک کنم ببینم مشکلتون چیه.
اونم از همه جا بی خبر خوشحال شد که یه ویزیت مفت گیرش اومده و گفت حتما میام.
منم تو کونم عروسی بود که حداقل اگه نتونم بکنمش میتونم بمالمش و حداقل عکس العملشو ببینم …شاید خودش چراغ سبز نشون داد بهم…
خلاصه فردا قبل از اینکه برم مطب بهش گفتم ساعت ۸ بیا تا سرم خلوت باشه…و تاکید کردم که حتما ۸ بیا …چون میخواستم وقتی میاد بیماری تو مطب نباشه و راحت بتونم کارمو انجام بدم
رفتم مطب و به منشی هم گفتم که بیمار ها رو جوری راهنمایی کنه که تا قبل هشت همه رفته باشن.
خلاصه ساعت ۸ شد و زندایی ما اومد .خداروشکر که تنها اومده بود بلافاصله که اومد براش یه قهوه آوردم که بخوره و خیلی صمیمی باهاش شروع به صحبت کردم
موقع معاینه گفتم مانتو رو در بیار اونم بدون اعتراض در آورد و دراز کشید
منم دستگاه رو روشن کردم که شک نکنه و یه پد کوچولو رو شروع کردم به زیر نافش کشیدن و به دستگاه نگاه میکردم تا تابلو نشه که چیکار میکنم
کم کم دستمو میبردم پایین تر که رسیدم به شلوارش …خیلی جدی به زندایی گفتم شلوارتونو باز کنید باید پایین تر هم چک کنم
اونم بازم بدون اعتراض دوتا دکمه شلوارشو باز کرد و دقیقا تا زیر کصش کشید پایین…من دیگه راحت به بدنش نگاه میکردم کیرم شروع کرد به شق شدن وقتی پوست سفید و بدون مو زندایی رو دیدم مست شهوت شدم و یه کم دل جرئتم بیشتر شد.
همینطور که داشتم میمالیدم با پد اون قسمتو انگشتم با همون پد کردم رو کصش و به مانیتور رو به روم خیره شده بودم ولی چهره متعجب زندایی رو میتونستم بفهمم. باورم نمیشد الان دقیقا انگشتام رو کص زندایی بود… با خودم گفتم الان وقتشه باید ببینم زندایی چراغ سبزو نشون میده یا نه
شروع کردم با انگشتام مالیدن کصش تا جایی که یهویی انگشت وسطمو کردم داخل کصش …زندایی بازم هیچی نگفت یواشکی به چهرش نگاه کردم از چهرش شهوت میبارید و لباشو محکم به هم چسبونده بود تا لو نره.
با خودم گفتم این بهترین فرصته … همینطوری که داشتم میمالیدم کصشو گفتم بهش که باید شلوارتو بکشم پایین تر و بدون اینکه منتظر جواب زندایی باشم شلوارشو با شرتش تا زیر زانو کشیدم پایین… زندایی که شوک شده بود گفت لازم بود تا بکشی پایین؟منم با پرویی گفتم آره لازمه و با خنده ریز گفتم دکتر محرمه راحت باشین تا اینجا کع من همچیو دیدم پس شما هم راحت باشین تا کارم تموم شه
اونم با اکراه قبول کرد گفت سریع تمومش کن…منم باز شروع کردم کصشو مالیدن و انگشت کردن توش…وقتی دیدم داره به نفس نفس میوفته …خیلی سریع لبامو گذاشتم رو لبه های کصش و شروع کردم به لیسیدن…
زندایی تا دید گفت چیکارر میکنی و خاست سرمو جدا کنه و بلندد شه ولی من پا هاشو کشیدم سمت خودم دوبارع خوابید و شروع کردم لیسیدن دیگه واقعا از خود بی خود شده بودم.
زندایی شروع کرد به گریه کردن و فهش دادن و تهدید کرد اگه ولش نکنم جیغ میزنه. بهش گفتم هر چقدر میخوای جیغ بزن الان ساعت ۸:۳۰ شبه و هیچکس تو مطب نیست صداتم بیردن نمیره.
شروع کردم دوباره کصشو میخوردم اونم اولش سعی میکرد جلومو بگیره بعد آروم شد و فقط میگفت سریع تمومش کن کارتو منم گفتم ای به رو چشم زندایی جون … همونطور که کصشو میخوردم یواش شلوارمو کشیدم پایین و کیر شق شدمو در آوردم پاهاشو محکم گرفتم و کیرمو تا ته کردم تو کصش …یه آخ بلند گفت که من گفتم جوووووووون و شروع کردم به تلمبه زدن…باورم نمیشد که زندایی که چندین سال تو کفش بودمو به یادش جق میزدم الان زیرمه و دارم میکنمش تلمبه میزدم و زندایی هم کم کم شل شد و ریز ناله میکرد و من لذتم چند برابر شده بود…نزدیک بود آبم بیاد که گفتم حیفه به این زودی تموم شه و پوزیشنو عوض کردم آوردمش پایین تخت و دمر رو تخت خوابندمش و خودمم پایین تخت از پشت کردم تو کصش دیگه زندایی کامل بدنشو در اختیارم گذاشته بود و اعتراضی نمیکرد…همینطور که تلمبه میزدم دست کردم زیر تاپش و از روی سوتین شروع کردم ممه های کوچلوو سایز ۷۰ رو مالیدن…نمیخواستم بدون دیدن اون ممه ها این سکسو تموم کنم همینطور که تلمبه میزدم تاپ و سوتینشو در آوردم دیگه لخت لخت شده بود زندایی و سفیدی پوستش بد جوری شهوتمو میبرد بالا…دیگه داشت آبم میومد سریع درش آوردم و زندایی رو مجبور کردم به زانو بشینه …کیرمو میخواستم بکنم دهنش تا اونجا ارضا شه ولی نمیذاشت منم یه چک بهش زدم که طفلک به گریه افتاد ولی دهنشو باز کرد کیرمو تا ته کردم تو دهنش و سه چهار تا تلمبه زدم سرشو محکم گرفتم و آبمو پاشیدم تو دهنش و ازش تشکر کردمو رفتم رو صندلیم نشستم تا انرژیم برگرده…بهش دستشویی رو نشون دادم گفتم بره خودشو تمیز کنه اونم با دو تا فهش رفت سمت دسشویی و خودشو تمیز کرد…موقع رفتن قرص هایی که برا شکم دردش خوب بودو بهش دادم و گفتم انگار نه انگار که اتفاقی افتاده اونم گفت اگه بازم از این غلطا بکنی قید آبرومو میزنم و همچیو به داییت میگم…منم گفتم باشه عزیزم
با این که قبول نمیکرد با ماشین رسوندمش خونه و توی مسیر سعی کردم از دلش در بیارم و چون میخواست برای خونه خرید کنه واسش خریداشو کردم.
ولی خیلی کیف داد فعلا دارم مخشو تو تلگرام میزنم تا دوباره بکنمش اگه کردمش بازم براتون مینویسم.
نوشته: علی