سکس با زن دایی بعد از ۱۵سال

مستقیم بریم سر اصل داستان
اسمم محمد (الان که داستانو مینویسم ۳۴سالمه
زن داییم سمیرا ک الان ۴۱سالشه (قدش حدود۱۷۰ لاغر اندام و سبزه )
من حدود ۱۹سالم بود ک داییم ازدواج کرد داییم خونه مادرم بزرگم (تو یه اتاق )زندگی میکرد ک با ما تو یه کوچه بودن و اون زمان من شاگرد داییم بودم و همین باعث شده بود ک من با داییم رفت و امد بیشتری داشته باشم
یه روز ک منو داییم تنها خونه بودیم ((مادر بزرگم و زنداییم باهم رفته بودن پیش خالم ک تاره بچش ب دنیا اومده بود ))من خسته خواب بودم ک بعداز شام ناخواسته همونجا خوابم گرفت بود
حدود ساعت ۱بود ک با صدایی داییم و زنداییم بیدار شدم .ک همونجا ی پتو زده بودن رومن (چشامو نیمه باز کردم و برای اولین بار زنداییمو با ی ساپورت تنگ و ی تیشتر استین کوتاه دیدم )همون لحظه تپش قلب گرفتم و خودمو زدم ب خواب .چون اتاقشون نصبتا کوچیک بود من زیر پایی اونا خوابیده بودم .داییم .و زندایم هم کنار هم خوابیدن و من همش به این فکر بودم ک دستمو بکشم رو پای زندایی ولی جرعتشو نداشتم یکی دو ساعتی منتظر موندم و مطمئن شدم که خوابن یواش یواش دستمو بردم سمت پای زن دایی خیلی اروم دست میکشیدم رو پاهاش و از شهوت و تپش قلب ب خودم میلرزیدم اروم اروم دستمو بردم سمت رونش همزمان کیرمو هم میمالیدم یواش یواش جرعتم بیشتر شد و دستمو بردم نزدیکی کوسش ک تا نرمی رونشو حس کردم ارضا شدم و ابمو ریختم رو قالی و مجبور شدم با جورابم پاکش کنم .از اون شب به بعد کلا زن داییم کامل تو ذهنم بود و چشمم دنبالش بود ؛ی روز ک زن داییم رفت حموم ((لوله کشی حموم مادربزرگم از اشپز زیر سینک ظرف شویی رفته بود و دیوار حموم و اشپز خونه یکی بود))منم به بهونه ظرف اوردن رفتم اشپر خونه از سوراخ لوله تونستم از ساق پایی زندایم تا وسط روناشو دید بزنم اونم در حد چند ثانیه ک سوژه جغم شده بود
گذشت تا زنداییم حامله شد و یه پسر اورد
هروقت ب بچش شیر میداد میرفتم دید میزدم و سینه هاشو میدیدم
و همین باعث شد ک داییم محبور بشه بره کوچه جلویی یه خونه رهن کنه و مستقل بشه و من همچنان شاگرد مغازه داییم بودم و هروقت زندایی چیزی نیاز داشت دایی منو میفرستاد ی روز منو فرستاد رفتم خونشون که یه سری وسیلع بیارم.رفتم زنگ زدم زن دایی درو باز کرد (خونشون دوطبقه بود و اینا طبقه بالا زندگی میکردن ک راه رو کاملا جدا از طبقه پایین بود و حموم هم انتهایی راه پله بود دم در وردی پزیرایی )وارد راه پله ک شدم دیدم صدای اب حموم میاد و فهمیدم ک زندایی حمومه رفتم بالا و پشت در حموم زن دایی رو صدا زدم م اومد پشت در حموم شیشه مات بود ولی میشد ی چیزایی رو تشخیص داد و همون لحظه رفتم دستشویی و ی جغ درست حسابی زدم خیلی از این مدل دید زدنا پیش اومد و گذشت تا من ازدواج کردمو بعد از دوسال زنمو طلاق دادم و زن داییم صاحب ی دختر هم شده توی این گذر زمان
من اوایلی بود ک جدا شده بودم خیلی حال روحیم خراب بود
ی استوری واتساپ گذاشتم اخر شب بود ک دیدم زنداییم جواب استوریمو داد ک نبینم اونقد دلت گرفته باشه
و گرم صحبت شدیم ک لابلای حرفاش فهمیدم ک داییم برای مشگل قلبش با پسرش رفتن تهران و خودش و دخترش تنهان
از همه جا دم زدیم و پرسید اخرش چقدر مهریه دادی ک من شیطنتم گل کرد و گفتم والا کاش کنتر روش میزاشتم ((منظورم کوس زنم بود))شاید کمتر میشد حسابم
ک کلی خندید و گفت مگه نصبت ب پولی ک دادی کمتر بغلش رفتی
و…
چتمون رفت رو حرفای سکسی و گفت پس یادت باشه از این به بعد اول پول بده بعد برو بغلشون ک اندازه پولت باهاشون …
گفتم کس رو ندارم ک بغلش کنم
گفتم یه بالشت دارم ک اونم دیگه بهم حال نمیده
گفتم دلم یه بغل خوب میخواد الان
ک گفت ادم دنبال نداشته هاشه
داییت منو داره و قدرمو نمیدونه ک مفت و مجانی همیشه بغلشم
گفتم خوش ب حالتون
الان ک داییم نیست چکار میکنی
گفت ک منم یه بالشت بغل میکنم
گفتم کاش من الان جای اون بابشت بودم ک سیر دل بغلت میکرد
گفت ک اه دلت خواست
تا صبح حرف زدیم
ک نزدیک صبح زنداییم از خودش و بالشت یه عکس گرفت و فرستاد
گفتم جوننننننننن میخوام
گفتم بهاشم هرچی باشه پرداخت میکنم
گفت ک جان مادرت پیاما بین خودمون بمونه
گفت منم دلم خواست ولی…
گفتم بیام🙈
گفت ک دخترم 🙊
گفتم بفرستش خونه مادر بزرگ 🤔
گفت جان مادرت قسم بخمر ک به کسی چیزی نگی
قسم خوردم و گفت من یک ساعتی بخوابم و دخترمو بفرستم خونه مادر بزرگ و بهت زنگ میزنم
من رفتم ی دوش گرفتم و خوابیدم و منتظر زنگ
حدود ساعت ده صبح بود ک زنگ زد
بیا بینم چ مرگت بود
رفتم دم خونشون و زنگ زدم
درو باز کرد رفتم داخل ک دیدم دم در ورودی وایساده و منتظر
نصیب همتون بشه اون لحظه
با یه شلوارک و یه تیشرت ست شلوارک
تا رفتم بغلش کردم
موهاش خیس بود
لاغر بود محکم بغلش کردم و بردمش سمت پزیرایی
سینهاش سایز۸۰ولی افتاده
گفتم دلم بغل میخواد بیا سرتو بزار رو سینم
بدون حرف اومد و یغلش کردم
اول لپاشو بوسیدم و لبامو گذاشتم رو لباش
زبونشو تند تند میفرستاد تو دهنم
دستمو کشیدم رو کمرش و زانمو فشار دادم رو کوسش
دستمو بردم رو کونش و همچنان زانومو فشار میدادم رو کوسش
لباسشو در اوردم و شروع کردم ب خوردن سینهاش کیرم داشت میترکید
دسامو بردم رو کوسش
کوس لاغر ولی نرم و خوش فرم و چنان صافش کرده بود ک انگار از اول مو نداشته
سرمو بردم سمت کوسش و مثل ندید بدبد میک مبزدم و زبون مبزدم بهش
صداش در اومد
خودمم لخت شدم و شروع کرد ب خوردن کیرم چند دیقه ای خورد
و دمر خوابید و از پشت کیرمو گذاشتم لای پاش چند دیقه ای با کوسش بازی کردم و شروع کردم ب کردنش
ک داشتم ارضا میشدم گفتم بریزم گفت بریز
ابمو ریختم تو کوسش
گفت چی شد پس
گفتم چند وقتی سکس نداشتم سست شدم
بغلش کردم و شروع کردیم ب حرف زدن بعد از نیم ساعتی باز کیرم شق شد
رفتیم حموم جلوش زانو زدم و شروع کردم کوسشو اونقد خوردم و همزمان انگشتمو میکردم تو کونش اونقد کوسشو خوردم ک ارضا شد
دستاشو گذاشت رو شیر حموم و از پشت شروع کردم ب کردنش
این بار تا میخواستم ارضا بشم کیرمو از کوسش در میوردم و اب سرد میریختم رو کیرم
حدود نیم ساعتی تلنبه زدم ک باز زندایی صداش بلند شد و ارضا شد
منم ارضا شدم و اومدیم بیرون
از اون روز به بعد هفته ای یکی دوبار قرار میزاریم و میکنمش

نوشته: ممد

دکمه بازگشت به بالا