سکس با زن دوست صمیمیم
اسم من بابک هست از خودم بگم ۳۵ سال سن دارم ، قدم ۱۸۲ همیشه ورزش میکنم و همیشه به تیپ و قیافه اهمیت میدم . تو کار ساخت و ساز هستم و بیشتر کارام هم منطقه یک و پنج تهران هست . میخواستم یکی از خاطراتمو براتون بگم که هر چند واقعا خلاف میلم بود ولی واقعا لذت بخش بود . یه دوست دارم به اسم سعید که طلا فروشه و خیلی با هم ندار هستیم . دوساله که سعید ازدواج کرده و اسم زنش بهار . از بهار بگم که یه دختر فوق العاده زیبا قد بلند و خوش برخورد . خیلی جاها با سعید و زنش رفتیم خیلی مهمونیا با هم بودیم یه بار هم سال گذشته یه برنامه داشتیم با هم سفر آنتالیا رفتیم که واقعا سفر خاطره انگیزی شد برامون . توی این سفر خوب با هم استخر می رفتیم ساحل میرفتیم دیسکو و … بهار هم همیشه وقت شنا یه مایوی بندی خیلی ظریف میپوشید که فقط یه سوتین کوچیک و یه شورت خیلی ظریف داشت و کون قلمبه و سینه های سفت سایز ۸۵ ادمو دیوونه میکرد ، کلا دختر با کلاس و راحتی بود به خاطر صمیمیتی که باهم داشتیم پیش من همیشه لباسای کوتاه و راحت و اینجور چیزا میپوشید ولی من دیگه اینجوریشو ندیده بودم . بدن زیبا و جذابش اینقدر خودنمایی میکرد توی این مایو که من از دیدنش دیوونه میشدم ولی خب بالاخره زن رفیقم بود و به خودم اجازه نمیدادم که فکر بدی در موردش بکنم . خلاصه اون یه هفته رو کلی عشق و حال کردیم با هم و خیلی بیشتر از قبل با سعید و خانمش صمیمی و راحت شدم . مخصوصا وقتایی که دیسکو میرفتیم و مشروب میخوردیم بهار اینقدر جذاب و لوند میشد و به خاطر رقص زیبایی هم که بلد بود نظر همه رو به خودش جلب میکرد ولی خب همش با من و سعید سه تایی در کنار هم بودیم و کلی حال میکردیم . دو ماه بعد از اون سفر متوجه شدم که سعید و بهار خیلی ناجور با همدیگه دعواشون شده و کار به جاهای باریک کشیده شده که سعید به من زنگ زد و از من خواست که خیلی فوری برم خونشون و وساطت کنم ، منم که که دیدم اوضاع اینقد بده حرکت کردم سمت خونشون . خونه سعید سعادت اباد بود و من ولنجک میشینم . دم غروب بود ترافیک یه کم سنگین بود حدود ۴۰ دقیقه طول کشید که برسم توی راه هم سعید یکسره زنگ میزد که زودتر خودتو برسون . بالاخره رسیدم دیدم که اوضاع خیلی خرابه بهار اینقدر گریه کرده بود که تمام صورتش از خط چشم سیاه شده بود و همش داد میزد وسایلشو جمع کرده بود که بره و سعید هم همش میگفت اشتباه فکر میکنی و از این حرفا متوجه شدم سعید یه گندی بالا آورده. چند تا چت روی گوشیش بوده که زنش دیده بوده . خلاصش کنم کلی با بهار حرف زدم که کوتاه بیاد و بعدش هم من با ماشین بردمش یه دوری زدیم با هم و یه کم صحبت کردیم قرار شد یه فرصت دیگه به سعید بده که اشتباهشو جبران کنه سعید هم با کلی کادو و عذرخواهی بالاخره راضیش کرد که بمونه . دو سه ماهی از این داستان گذشت که بهار تو این فاصله هر از چند گاهی یه پیامی به من میداد یه درد دلی میکرد و منم آرومش میکردم . تا اینکه یه روز زنگ زد و بهم گفت میخوام ببینمت. تو یه کافه قرار گذاشتیم یه غروب که سعید مغازه بود اومد پیشم بعد چند دقیقه دیدم باز داره گریه میکنه . گفتم باز چی شده گفت که تو این مدت مچ سعید و با دو نفر دیگه گرفتم ولی زیر بار نمیره و جوری برخورد میکنه که انگار من اشتباه میکنم ولی مطمئنم که سعید داره به من خیانت میکنه منم که به خاطر سعید تو روی خانوادم وایسادم اگر خانوادم بفهمن یا بخوام جدا شم ابروم میره . منم باز مثل همیشه آرومش کردم و گفتم زمان همه چیو حل میکنه . بعد از چند روز دیدم که بهار داره بهم پیام میده البته نسبت به قبل پیامش بیشتر شده بود و یه رنگ دیگه ای داشت خب منم چون شرایطشو درک میکردم دل به دلش میدادم که شاید اروم تر بشه . خلاصه یه روز دلو زد به در و پیام داد که من دیگه تحمل خیانت های سعید و ندارم و تنها چیزی هم که میتونه منو آروم کنه اینه منم مث خودش بهش خیانت کنم . راستش دروغ چرا تو کونم عروسی شد وقتی این حرفو شنیدم ولی باز اولش گفتم که این کارو نکن و از این کوص شعرا. که دیدم نه قصدش خیلی جدیه گفتم اگه نزنم تو گوشش یکی دیگه خیرشو میبینه . اومدم بهش پیشنهاد بدم که دیدم خودش پیام داد که بیا حضوری ببینمت. خلاصه یه قرار گذاشتیم با ماشین رفتم دنبالش که بریم یه دور بزنیم که بعد از کلی صحبت و آسمون ریسمون گفت که من میخوام به سعید خیانت کنم و خودت هم شرایط منو میدونی تنها راهیه که میتونم خودمو اروم کنم . منم که دیدم تنور داغه گفتم که حیف تو که سعید قدرت رو نمیدونه راستش من خیلی وقته که تو کفتم ولی ولی به خاطر دوستی و رفاقت به خودم اجازه ندادم حتی بهش فکر کنم . دیدم که بدش نیومد و خیلی هم استقبال کرد بعد کلی صحبت و مخ زنی قرار گذاشتیم برای فردا به از ظهر ساعت پنج برم دنبالش و با هم بیایم خونه من. من که دل تو دلم نبود لحظه شماری میکردم برای اون ساعت . بالاخره ساعت پنج رفتم دم خونه دنبالش. دیدم وای چه تیپ و استایل خفتی زده لامصب یه ست سفید با دامن بلند و یه پیرهن روش و یه میکاپ خفن که من تا الان ندیده بودم بهارو اینجوری . همون جا کیرم پاشد و آبم داشت میریخت که خودمو کنترل کردم و بهار اومد نشست تو ماشین بوی عطرش داشت دیوونم میکرد . اصن یه بهار دیگه شده بود . خلاصه رفتیم سمت خونه من ، منم حسابی تدارک دیده بودم رمانتیک بازی و چند تا شمع روشن کرده بودم با عود و… روی میز پذیرایی هم چند تا گل رز قرمز پرپر کرده بودم با یه شیشه مشروب و کلی مخلفات . پرده های خونه رو کامل بسته بودم خونه تاریک شده بود با چند تا نور لایت که خیلی خفن شده بود. بهار هم از دیدن این فضا خیلی حال کرد و گفت از این کارام بلد بودی ما نمیدونستیم بالاخره نشستیم پای میز و دیدم که بهار خیلی استرس داره و احساس کردم حالش خوب نیست ازش پرسیدم گفت که اوکی هستم و عادت میکنم گفتم اگه برات سخته میخوای اینکارو نکنیم که گفت نه باید هر طور شده من خودمو آروم کنم . بعد از اینکه چند تا پیک مشروب خوردیم شروع کردم به لب گرفتن از بهار دیدم که اونم با کلی اشتها لبهای منو داره میخوره . لباساشو شروع کرد به درآوردن دیدم که یه تاپ بالا ناف سفید تنشه و لی هنوز دامنه پاش بود . سینه های خوشگل و درشتش داشت زیر تاپ میترکید که من سینه هاشو کشیدم بیرون شروع کردم به لیس زدن . وااای که چقد سفت و خوشمزه بودن دیدم نفساش خیلی تند و گفت نقطه ضعف من سینه هامه منم شروع کردم حسابی خوردن و لیسیدن که دیگه داشت بیهوش میشد که دامنشو یه کوچولو زدم بالا از زیر شورتش دستمو کردم توی کوصش که دیدم وای چه خبره انگار یه لیوان آب جوش ریخته بودی توش . شروع کردم به مالیدن چوچولش و همزمان سینه هاش هم میخوردم که بعد چند دقیقه دیدم داره میلرزه و داد میزنه فهمیدم که ارضا شد یکی دو دقیقه راحتش گذاشتم لب و لوچه میگرفتم ازش اونم داشت حال میکرد. بعدش بلندش کرد رفتم اتاق خواب . لباساشو کلا درآوردم نشوندمش لبه تخت شلوارمو که کشیدم پایین دیدم که یه لیتر آب پاشیده روی شورت و شلوارم کیرم هم که داشت میترکید واقعا . کیرم ۱۸ سانته و خیلی هم صاف و صوفه بهار که این صحنه رو دید یه برق توی چشاش دیدم ولی باز یه کوچولو شرم توی نگاهش بود منم خیلی ازش توقع پر رویی نداشتم چون میدونستم براش سخته .
خلاصه گفتم الان نوبت توئه ببینم چی بلدی . بهش نزدیک شدم کیرمو گذاشتم دهنش دیدم وای چقدر حرفه ای ساک میزنه دیگه داشتم ارضا میشدم که کشیدم بیرون از دهنش و گفتم داگ استایل وایسا بغل تخت کیر خیسمو بردم دم سوراخش اینقدر هر دومون خیس بودیم که علی رغم کوص تنگش با یه فشار کوچولو کیرم تا ته رفت و بهار یه اه سکسی کشید کون گنده و کوص تنگش داشت دیوونم میکرد شروع کردم اروم اروم تلمبه زدن که بهار هم با حرکتای عقب جلو رفتنش و آه کشیدنای سکسیش منو همراهی میکرد این وسط چشمم به سوراخ کون تمیز و خوشگلش افتاد همزمان با کردن یه کم با انگشت با سوراخ کونش ور رفتم دیدم خیلی تنگه ازش پرسیدم با سکس پشت اوکیه که گفت تا حالا این کارو نکردم و علاقه ای هم ندارم که منو بیخیالش شدم شروع کردم به تلمبه زدن . چند تا پوزیشن دیگه رو هم روش انجام دادم که داشت دیوونه میشد و میگفت تا حالا همچین سکسی نداشته . بعد از حدود بیست دقیقه سکس از تخت آوردمش پایین و بصورت سرپایی از پشت شروع کردم به گاییدن کس خوشگلش دستاش روی تخت بود ازش خواستم وقتی آبم اومد برگرده که بریزم روی صورتش خلاصه داشتم دیوونه میشدم شروع کردم به تلمبه های محکم و تند تر که احساس کردم آبم داره میریزه گفتم برگرد، همه آبمو پاشیدم روی صورت خوشگل و سینه های جذابش اونم همراهیم میکرد و سر کیرمو لیس میزد .بعد از اینکه اروم شدم و همه آبم پاشید روی بهار ، یه اه کشید و گفت اخییییش اونجا بود که احساس کردم واقعا عقده اش رو از سعید خالی کرد بهارو فرستادم یه دوش گرفت لباساشو پوشید چند دقیقه ای پیش هم نشستیم یه عصرانه با هم خوردیم و بعد منم بردم رسوندمش خونه که البته سعید هنوز نرسیده بود اون شب کلی با بهار پیام بازی کردم و ازم خواهش کرد این راز بین خودمون بمونه و البته چند بار دیگه هم ما این کارو تکرار کردیم و هنوز رابطمون خیلی خوبه سعید هم بی خبر از همه جا جنده بازی خودشو میکنه بهار هم خیلی کمتر بهش گیر میده و از زندگیش لذت میبره. امیدوارم این داستانو دوست داشته باشید.
نوشته : بابک