سکس با شوکت خانم در ویلا
سلام
اسم من حمیدو 25سال سن دارم مجرد هستم و ورزشکار و 6ساله که بدنسازی کار میکنم خاطره ای را که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به تابستان سال گذشته که خانوادگی سه چهار تا ماشین شدیم با خاله و دختر خاله مرجان که عاشقش بودم و دائی و پسر دائی هارفتیم چند روزی شمال که خیلی خوش گذشت خصوصا به من بعد از رسیدن به یکی از شهر های شمال دنبال ویلای اجاره ای بودیم و بعد از کلی گشتن و چند تا ویلا را دیدن پسر بچه ای پیدا شد و راهنمای ماشد خلاصه رفتیم به ویلائی که معرفی کرده بود خیلی قشنگ و تمیز بود چند تا اتاق داشت که برای ما مناسب بود و صاحب ویلا ( کریم آقا که کارگر یه کارگاه چوب بری بود صبح میرفت سرکار و شب میومد ) که پسرک هم پسر اون بود پشن ویلا توی دو تا اتاق کوچیک زندگی میکرد و اجاره ویلا هم کم خرج زندگیش بود . و تصمیم گرفتیم یک هفته ای رو اونجا باشیم .
اولین روز همه خوره شنا توی دریا بودیم و رفتیم دریا تا میتونستیم شنا و آب بازی کردیم و من هم که ورزشکار بودم مدام میرفتم توی آب و میومدم توی ساحل تا بدنم حسابی برنزه بشه شب همگی خسته و مونده بودیم و رفیم بخوابیم
نیمه های شب بود که تمام بدنم درد میکرد و سردم شده بود حالم خیلی خراب بود پدر را صدا کردم و خلاصه با شوهر خاله منو بردن بیمارستان چند تا قرص و آمپول خرجم شد تا کمی آروم شدم و برگشتیم ویلا و گرفتم تخت خوابیدمصبح همه بلند شدن و حال منو میپرسیدند خصوصا مرجان که اونم منو خیلی دوست داشت پدر گفت چیزی نیست بچه ورزشکاره بدنش چربی نداره رفته توی آب اومده بیرون یه باد خورده سرما خورده .
قرارربود روز دوم همه برن جنگل و بازار من گفتم حال ندارم شما ها برید و من استراحت میکنم تا حالم بهتر بشه مرجان گفت میخوای منم پیشت بمونمم. یه دفعه همه ساکت شدند بعد از چن لحضا تازه فهمید چی گفته و یه جورائی حرفشو خورد و خاله هم یواشکی میخندید . گفتم نه همه برید و اونها هم قبول کردند و من هم تصمیم گرفتم دوباره بخوابم با یه شلوارک و زیرپوش رکابی دراز کشیدم و مدت کوتاهی خوابم برد که احساس کرم کسی بالای سرم هست از زیر پلکها نگاه کردم دیدم زن صاحب ویلا ایستاده داره بدن منو نگاه میکنه یه لحضه ترسیدم از جا پریدم گفت نترسید اومدم حالتون رو بپرسم . چیزی احتیاج وندارید ؟ حالتون خوبه گفتم ممنونم ( اون یه زنه 30ساله بود با پوست سفید لباس آبی رنگ به تن داشت با یک دامن بلند سینه هاش بقدری بزرگ بود که قلمبه از روی لباس بیرون زده بود صاحت 2 بچه یکی همون پسرک و یکی هم نوزاد )چیزی نمی خوام و سریع رفت و من دوباره خوابیدم .
شب همگی کل خانواده دور هم جمع شده بودیم و تولد نازنین خواهرم بود و جشن گرفته بودیم کریم آقاهم با زن و بچه دعوت کردیم بصرف شام و کیک که خیلی خوش گذشت توی جشن مدام چشمم به سینه های شوکت زن کریم آقا بود.
روز بعد صبح باز رفتیم بیرون جنگل و تله کابین و گردش و بعد از نهار همه تصمیم گرفتن بریم یکه از شهر های مجاور من خسته بودم و بی حوصله گفتم همه برید من باید استراحت کنم خاله جون گفت نمیشه ما اومدیم که به همه خوش بگذره پسرم و همه تائید کردند و گفتم خاله هنوز کامل خوب نشدم من استراحت کنم برام بهتره خلاصهن توی ویل موندم وهمه رفتند اومدن بخوابم که دیدم توی حیات صدای آب مکیاد از پشت پنجره دیدم پسرک ( جواد) دست و صورتشو میشوره و لباسهای تمیز به تن کرده و مادرش شوکت خانوم داره راهیش میکنه انگار میخواست خونه کسی بره و اون رفت شوکت خانوم لباس قرمز و تنگ با دامن بلند پوشیده بود دل رو زده به دریا و اومدم توی حیات
سلام
ا… شما نرفتید بیرون
نه … همه رفتند و من موندم تا استراحت کنم
چیزی میخواهید براتون بیارم
نه ممونن
رفت بسمت اتاقشون
دنبالش رفتم گفتم شوکت خانم
ترسید گفت بله
گفتم راستی یه سوال
گفت بفرمائید
شما چطور توی شمال زندگی میکنید ولی بدن هاتون سفیده ولی ما که میاییم سریع آفتاب میسوزونه
خندید و گفت ما که مثل شما عقده آبو آب بازی را نداریم شما که میائید دائم مثل ماهی توی آب دریا هستید
خندیدم و گفتم راست میگی
گفت چیه بدنت سوخته
گفتم آره با عشوه خندهای کرد و گفت بیا توی اتاق
دنبالش رفتم از توی کمد یه شیشه کوچیک آورد و گفت زیر پوشت را در بار و من هم مثل برده ها به حرفشگوش کردم نگاهی به بدن عضلانیم کردو گفت بخواب و من دمر خوابیدم با روغن کمرم را حسابی چرب کرد و بعد گفت برگرد و شروع کرد از زیر گردن آروم آروم امد پائین
گفت ورزش میکنی
کفتم آرزه بدنسازی گفت چه بدی
حرکت دستاش ااروم و آروم تر میشد و و دستهاش به طرف پائین اومد دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم کیرم مثل چوب شده بود و داشت شلوارک را میترکاند خندید و گفت این چیه گفتم بگیر دستت ببین چیه دستشو برد زیر شورتم و کیرم را گرفت و گفت آه شورتم را پائین کشید و سرش را به طرف پائین برد و شروع به ساک زدن کرد در حال خوردن کیرم بود که با دو دست لباسش را درآوردم سوتین سفیدی داشت که تا آخرین دکمه کشیده بود تا سینه های گندش جمه بشه و من بازش کردم شروع به خوردن نوک سینه هاش کردم و با دستهام پستوناشو میمالیدم و اون آه و ناله ضعیفی میکرد بعد نوبت من شد که دامنش رو در بیارو با دندونام شورتش رو پاره کنم از اینکار لذت برد چه کس سفیدی شروع به لیسیدنش کردم ناله هاش بیستر میشد و بعد سر کیرم را گذاشتم روی کسش و پاهاش رو روبه آسمون و شروع به تلمبه زدن کردم اون فقط میگفت جون منو بکن بکن بکن ول کنش نبودم بعد از کون شروع به تلمبه زدن کردم میگفت ترو خدا مردم فقط از کس بکن دوباره برگردوندمش و از جلو کردم و آبم ریختم توش چه حالی کرد یم هم اون و هم من بلندشدم رفتم یه دوش گرفتم تا عصر که همه اومدند
نوشته: حمید