سکس با فیروزه (۱)
من امیرعلی هستم. چهل سالمه با قد ۱۸۰ . داستانی که میخوام براتون تعریف کنم یه خاطره است از سال ۹۴. اون موقع ۳۲ ساله بودم.
من طبع شعری دارم و گاهی برای جشنوارهها شعر میفرستم. اون سال دو تا شعر برای جشنواره اهواز فرستادم. بعد از مدتی از ارشاد زنگ زدند گفتند شعرای تو و خانم فیروزه … انتخاب شدن و باید سه روز دیگه برید اهواز. مسیرش از شهر ما خیلی طولانیه و یک روز با اتوبوس طول میکشه. همون روز تلفنم زنگ خورد. شوهر فیروزه خانم بود. گفت: خانم من باید بره اهواز منم نمیتونم باهاش برم. شنیدم شما هم باید برین. لطف کن حواست بهشون باشه. گفتم چشم. اون لحظه اصلاً فکر سکس نداشتم.
اینم بگم فیروزه خانم یه زن چادری محجبه بود و توی جلسات مذهبی زنانه مداحی میکرد. گاهی هم توی انجمن شعر میدیدمش. یه زن تپل و سرخ و سفید بود. بعد که همسفر شدیم فهمیدم هم سن هستیم.
فرداش یه پیامک ناشناس روی گوشیم اومد. دیدم فیروزه خانمه. نوشته بود اگه میخوای بلیط اتوبوس بگیری لطفاً دوتا بگیر بعد باهاتون حساب میکنم. منم قبول کردم.
موقع خرید بلیط به سرم زد یه جفت صندلی بگیرم. زمانش رو هم از ساعت ۸ شب گرفتم که فرداش نزدیک ظهر برسیم. چون جشنواره از ظهر پذیرش داشتند. بلیطها رو خریدم و به فیروزه اطلاع دادم.
روز حرکت با یه تاکسی اومد ترمینال و بهم زنگ زد. باهاش هماهنگ کردم و نیم ساعتی روی نیمکت توی ترمینال منتظر اعلام حرکت نشستیم. توی این فرصت کمی تنقلات خریدم. وقتی سوار اتوبوس شدیم صندلی رو بهش نشون دادم نشست کنار شیشه منم نشستم کنارش. اتوبوس از اون قدیمیها بود که صندلیهاش چسبیده به هم هستن و فاصله بینشون نیست. اول با تعجب نگاهی کرد ولی چیزی نگفت. حرکت کردیم. یکی دو ساعت اول از هر دری صحبت کردیم. بیشتر برای هم شعر خوندیم. کم کم یخمون آب شد ولی اصلاً با هم شوخی نمیکردیم. تا اینکه خستگی راه شروع شد. نگاش کردم دیدم سرشو تکیه داده به صندلی و چشماشو بسته. نگاه صورتش که کردم شهوتی شدم. تا حالا اینقدر دقیق و مستقیم و از نزدیک صورتشو ندیده بودم. خداییش خوشگل بود. دل رو زدم به دریا و خودمو زدم به خواب و یواش یواش سرم رو گذاشتم روی شونهش. اول خودش رو کنار کشید ولی من توجهی نکردم. اونم دیگه جا نداشت عقبتر بره. ناچار تحمل کرد. کمی بعد پای راستم رو هم چسبوندم به پاش. دیدم تکون نخورد. چون پای من بلندتر بود رفت روی رونش. گاهی پاشو تکون میداد و میزد زیر پام. نمیدونم خوشش اومده بود یا میخواست من پامو بردارم. ولی من بیشتر پامو روی رونش مینداختم. آروم آروم سرم رو کشوندم روی سینهش. دیدم اونم انگار خوشش اومده باشه سرش رو گذاشت رو شونهم. دیگه مطمئن شدم پا میده. چند دقیقهای که گذشت کمی به سمتش مایل شدم و همونطور که خودمو به خواب زده بودم مثل بغل کردن دست چپم رو گذاشتم روی سینهش. هوا هم تاریک شده بود و کسی حواسش به ما نبود. اگرم بود فکر میکردن زن و شوهریم. چند دقیقه بعد فیروزه دستشو گذاشت روی رونم. معلوم بود باهام همراه شده. تا رونم رو مالش داد سریع سرم رو برگردوندم و لباشو بوسیدم. گفت: چته؟ چکار میکنی؟ گفتم: هیچی، بوسیدمت. ناراحت شدی؟ گفت: آخه زشته. گفتم: نترس کسی با ما کاری نداره. دیگه چیزی نگفت. اون شب تا صبح به هم ور رفتیم. دم دمای صبح چادرش رو انداخت روی دوتاییمون و سرش رو گذاشت روی پاهام و از روی شلوار با کیرم که حسابی شق شده بود بازی میکرد. از فرصت استفاده کردم و دکمه و زیپ شلوارم رو باز کردم و کیرم رو گذاشتم جلوی صورتش. اونم آروم آروم و حرفهای برام ساک میزد. انگار توی آسمونها بودم. کی فکرشو میکرد یه زن مذهبی محجبه مداح به این کار راضی بشه؟ منم همزمان دستمو از زیر شلوارش رسوندم به کسش. خیلی داغ بود و آب ازش سرازیر شده بود. از گرمای بدنش داشتم میسوختم. کمکم داشت آبم میاومد. یواش توی گوشش گفتم: داره میاد. گفت: بذار بیاد. راحت باش. منم که از خدام بود خالی کردم توی دهنش. همشو قورت داد و کیرم رو مکید.
هوا که روشن شد خودمون رو جمع و جور کردیم. از اون لحظه به بعد اونقدر باهم راحت بودیم انگار باهم زن و شوهر بودیم. اتوبوس که توقف کرد فیروزه گفت: حالا کجا حموم کنم؟ با تعجب پرسیدم: حموم حالا؟ بذار وقتی رسیدیم شاید توی محل اسکان امکانات داشته باشه. گفت: پس نماز صبحم رو چکار کنم؟!!! من که دهنم باز مونده بود گفتم: ول کن توی این موقعیت. بعد قضاشو میخونی. توی ادامه مسیر برام تعریف کرد که خیلی از دست شوهرش ناراضیه. معتاد به تریاک شده و خونه هر کس و ناکسی میره که بشینه پای منقل. چند بار هم هم فهمیده با زنای دیگه دوست شده و سر و سری داره. اینجا بود که دلیل پا دادن فیروزه خانم رو فهمیدم.
ساعت حدود ۱۱ صبح بود که به محل اسکان رسیدیم. از بخت بد گفتند خوابگاه خانمها و آقایون جداست. جشنواره دو روزه بود و یک شب باید میموندیم. بعد از ناهار، یه استراحت کردیم و ساعت ۴ عصر افتتاحیه بود. اصل برنامه صبح روز بعد برگزار میشد. به فیروزه پیشنهاد دادم شب نمونیم خوابگاه، بریم یه سوییتی اتاقی جایی کرایه کنیم شب پیش هم باشیم ولی قبول نکرد. گفت: میفهمن آبرومون میره. فرصت زیاده.
خلاصه جشنواره تمام شد و شعر ارسالی فیروزه هم انتخاب شد و جایزه گرفت. ناهار رو که دادند به همهمون هدایایی دادند و حرکت کردیم به سمت ترمینال. بلیطها رو از قبل رزرو کرده بودم. توی مسیر برگشت هم داغتر از قبل بوسهها و ساک زدنها ادامه داشت. با این تفاوت که منم زیر چادر سینههای بزرگش رو حسابی خوردم و با انگشتام توی کسش ارضاش کردم.
این آغاز دوستی من با فیروزه بود. اگه خوشتون اومد با لایکهاتون بگین که قسمتهای بعدی رو براتون تعریف کنم که چطور و کجاها فیروزه رو در آغوش گرفتم و به آرزوم رسیدم.
ادامه دارد…
نوشته: امیرعلی