سکس با مینا خانم روشندل
با سلام خدمت دوستهای عزیزم…من سینا هستم 35 سالمه و یه پسر خیلی معمولی
این ماجرای سکسی واقعی هست و فقط نام افراد تغییر کرده است.
ماجرا از جایی آغاز شد که پدر همسر یکی از دوستانم (مهرداد)فوت کرد و به دلیل اینکه در شهرستان بود…باید به همراه همسرش جهت مراسم تدفین میرفت…از اونجایی مهراد راننده بود و چند جایی سرویس داشت…از من خواست که چند روزی سرویس هاشو انجام بدم و پولشم بهم بده…من هم ناچارا قبول کردم…یه روز همراهش رفتم تا مسیر ها و کسایی که قرار بود بهشون سرویس بدم رو بشناسم…یکی از سرویس ها مربوط به پرسنل یه شرکت بودن و 3 تا خانم و یک آقا رو باید جا به جا میکردم…یکی از خانم ها (مینا) خانمی بسیار زیبا و خوش اندام بود و خیلی صمیمی و دوستانه برخورد میکرد…مینا خانم 30 سالش بود(175 قد، 65 وزن، کمی سبزه با موهایی نسبتا بلند) و مجرد و در تصادفی در 25 سالگی مشکلاتی در بینایی داشت و خیلی به سختی میدید…اما همچنان روحیه خوبی داشت و در اون شرکت تدریس زبان انجام میداد…مینا اولین نفری بود که سوار میشد و آخرین نفری بود که پیاده میشد…چند روزی گذشت…عصر یکی از روزها هنگام برگشت…مینا ازم خواست اگر ایرادی نداره…جایی برای خرید برم تا یه سری وسایلی که لازم داره خرید کنه…من هم از سر دلسوزی …قبول کردم و به هایپرمارکت بردمش…ازش خواستم که اگر لیستی داره به من بده تا براش خرید کنم…اما مینا گفت دوست داره که خودشم بیاد…ماشین تو پارکینگ هایپر پارک کردم…هنگام پیاده شدن دستشو گرفتم و کمکش کردم…دستانی بسیار نرم و لطیف و گرمی داشت… ازش خواستم که پشت سرم حرکت کنه تا به جایی برخورد نکنه…فروشگاه خیلی شلوغ بود و ناچارا دستشو گرفتم…مخالفتی نکرد و تا حدودی رضایت داشت…شروع به چرخیدن و خرید در فروشگاه کردیم…یک ساعتی مشغول خرید بودیم…و مثل زن و شوهر ها دستاشو گرفته بودم…حس خیلی خوب بود…یه وسایلی هم برای خودم خریدم…هنگام خرید مینا ازم خواست که به سمت لوازم بهداشتی بریم…بنده خدا نمیدونست که چجوری نیازشو بگه و خجالت میکشید…من هم متوجه شدم که نوار بهداشتی میخواد …و براش خریدم تو سبد گذاشتم(بالدار متوسط) خریدارو حساب کردیم و راه افتادیم به سمت خونه…وقتی به مزلشون رسیدیم…افکار سکسی به ذهنم رسید…نوار بهداشتی رو از وسایلش برداشتم…و بقیه لوازمشو تو آسانسور گذاشتم و ازش خداحافظی کردم…ساعت حدود 9 شب بود که موبایلم زنگ خورد…مینا بود…کلی ازم تشکر کرد و از این جور حرفا…منتظر بودم که تمام حرفشو بگه…اما مشخص بود که خجالت میکشه…من خودم گفتم که یکی از کیسه های خرید تو ماشین جا مونده و اگر نیاز داره براشون ببرم…اولش کمی مکث کرد و گفت فعلن نیازی نداره…و فردا بهشون بدن…تیرم به سنگ خورد…فردا عصر هنگام برگشت کیسه رو بهش دادم و کلی تشکر و عذرخواهی کرد…ازم خواست که اگر امکان داره لوله کش مطمن بیارم تا چند تا ایراد رو برطرف کنه…گفتم خودم انجام میدم…و به منزلشون رفتم…یه سوییت کوچیک 60 متری بود…با دو تا اطاق خواب کوچیک…مینا گفت که خونه برای خودشه …اما یه همخونه داره که اونجا زندگی میکنه … هم کمکش میکنه در کارهای خونه…هم از تنهایی در میاد…هم خونش دانشجو بود …که اونروز نبود…دو تا از شیرهای آب چکه میکرد و دوش حموم هم خراب شده بود…بیرون رفتم و لوازم خریدم و با جعبه ابزارم برگشتم…زنگ زدم و درب باز کرد…وای با چه صحنه ای روبرو شدم…مینا لخت…با سوتین و شرت تو خونه بود…اولش خودشم متوجه نبود…اما بعد رفت یه تاپ و شلوارک پوشید…چه بدنی داشت…سینه ای 80…کمر باریک…موهای مشکی یه دست…تا شانه…اندامی بسیار زیبا و ظریف…کیرم شق شق شده بود و حشری…کار تعمیراتم انجام شد و خواستم برم که گفت شام بمونه و از بیرون سفارش میده…با اصرارش قبول کردم و شروع به لاس زدن باهاش کردم…باید یه جوری مخشو میزدم تا بکنمش…چون همچین فرصتی دیگه گیرم نمیومد…اولش مطمن شدم که دوستش نمیاد(رفته بود شهرستان) و سر صحبت با مشروب باز کردم…مینا گفت که اهلش هست و قبلنا میخورده اما بعد از تصادف دیگه نخورده…تو ماشینم مقدار عرق سگی داشتم…رفتم آوردم و با غذایی که سفارش داده بود…کم کم شروع به خوردن کردیم…غدا تموم شد ومن تقریبا مست بودم…مینا هم داغ کرده بود و از رنگ چشماش و حالتاش میشد فهمید که مسته…یه اهنگ گذاشت و شروع کردیم با هم رقصیدن…دستاشو محکم گرفته بودم که زمین نخوره…کم کم بهش نزدیک شدم و از پشت بقلش کردم…بدن نرم و گرمی داشت…برگشت و تو بلقم آروم گرفت…یه بوس از لباش کردم…اون هم ادامه داد و شروع به لب بازی کردیم…مست مست مست بود…بلندش کردم بردمش تو تخت…روش خوابیدم و شروع کردم به خوردن لباش و گردنش…هیچ مقاومتی نکرد…تاپشو درآورم و سوتینشو باز کردم…عجب سینه ای…خوش فرم با نوک قهوه ای کوچیک…تقریبا سفت و سر بالا…شروع کردم به خوردن و مالیدنشون…حسابی داشت حال میکرد…و صداس آه آهش فضای اطاقو پر کرده بود…دستمو اروم بردم سمت شلوارک و از زیر شلوارک به شرتش رسیدم…خیس خیس شده…با انگشتم شروع کردم نوازش کسش…حشری حشری بود…گاهی وقتها یه حرفاهی نامفهموی زمزه میکرد…هرچقدر بیشتر میمالوندم…صداش بیشتر میشد…شلوارک و شرتشو با هم در آوردم…اوف…چه کس محشری داشت…انگار دختر 18 ساله بود…بدون مو و خیلی کوچیک بدون زائده اضافی(احتمال زیاد لیزر کرده بود تا راحت بشه)…شروع کردم لیس زدن چوچولش…با هر بار لیس زدنم…بدنشو سفت میکرد و در اوج لذت بود…چند دقیقه ای برای حسابی خوردم و خواستم که به شکم بخوابه…کون خوش فرم و نسبتا نرمی داشت…شروع کردم و مالوندن کونش…بعد سوراخ کونشو حسابی لیس زدم و با انگشتم تو کسش میکردم…داشت زجه میزد و حسابی شهوتی…برگردوندمش و کیرمو که حسابی شق شده بود دادم دستش کمی باهاش بازی کرد و یهو تا آخرش کرد تو دهنش و شروع به میک زدن کرد…من هم همزمان سینه هاش و کسشو میمالوندم…دیگه آماده فرو کردن کیر در کس بود…مضطرب از نداشتن کاندوم…نمیدونستم بکنم یا نکنم…مینا گفت که دوستش تو اطاقش احتمال زیاد داره…بگردی پیدا میکنی…سراسیمه به اطاق دوستش رفتم و پس از بررسی کشوها…دو تا پیدا کردم و برگشتم…کیرم خوابیده بود و دادم برام بخوره…حسابی شق شده بود…کاندوم کشیدم سرش و یکم تف زدم و آروم تو کسش فرو کردم…خودشو یکم جمع کرد…مشخص بود که خیلی وقته هیچ کیری فرو نرفته بود توش…کم کم شروع به تلمبه زدن کردن…محکم بقلم کرده بود و آه میکشید…سرعتمو بیشتر کردم …5 دقیقه ای همینجوری تلمبه زدم…بعد خواستم که روم بشینه…شروع به بالاو پایین کرن کرد…من هم بقلش کرده بودم و لباشو میخوردم…چند دقیقه تو همین حالت بودیم که آه اوه بلندی کرد…بدنش لرزید و بی حال شد…ارضا شده بود…یکم با هم لب بازی کردیم تا حالش جا بیاد…به حالت داگی کردم…و شروع به تلمبه زدم… سوراخ کونش و کونش آدمو دیوونه میکرد…اما دلم نمیومد که از کون بکنم…10 دقیقه ای تلبمه زدم و ارضا شدم…همونجوری خوابوندمش و شروع کردم به نوازشش…خیلی حال لذت بخش بود…بلندش کردم و بردمش حموم و حسابی شستمش و با بدن نازش بازی کردم…تو حموم هم برام خورد تا آبم اومد…خیلی دوست داشتم تو حموم هم بکنمش …اما حمومشون کوچیک و امکانش نبود…البته سرپایی میشد…اما حال نمیداد…موهاشو براش سشوار زدم و شونه کردم…ازم خواست که شب پیشش بمونم…صبح بیدار شدم و صبحانه آماده کردم و خوردیم و با هم رفتیم دنبال همکاراش تا شرکتشون…ظهر باهام تماس گرفت و گفت که دیشب بهترین روز عمرش بوده…من هم کلی ازش تعریف کردم…با هم دوست شدیم…بعد از دوسال…یکی از پزشکان بسیار چیره دست به ایران اومده بود…با عمل سختی که انجام داد…تونست بینایی کامل یکی از چشماشو بدست بیاره و اون یکی هم تفریبا 50% که با عینک و لنز خوب میبینه…وقتی اولین بار تونست منو ببینه…اشک از چشماش سرازیر شد…الان 5 ساله با هم دوست هستیم و رابطه بسیار خوبی با هم داریم…از دوستتم مهرداد هم متشکرم که باعث شد این رابطه شکل بگیره…بعد از یک سال بهش گفتم…اون خیلی خوشحال شد…ممنون که داستانمو خوندید…منتظر نظراتتون هستم…
نوشته: سینا