سکس با همکارم ستاره
سلام. من ارسلانم و این داستان اولین روزیه که من با کسی غیر از زنم خوابیدم؛ کاری که هیچ وقت بهش افتخار نمیکنم، ولی ازش پشیمون هم نیستم. بعد اون داستان من خودم رو بهتر شناختم و نهایتا از همسرم جدا شدم.
ما حدود 3 سال بود که با هم زندگی میکردیم. اول یه خواستگاری سنتی و بعدم عقد و عروسی خیلی سریع. اوایل رابطمون خوب بود، اما خیلی زود مشکلات جدی پیدا کردیم. خیلی خلاصه بخوام بگم، سال آخر زندگیمون، دعوا و قهرامون بیشتر از روزای خوبمون شده بود. تا قبل اون روز هیچوقت به خیانت حتی فکر هم نکرده بودم؛ اون روز توی شرکت اما، همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد…
من حسابدار شرکت بودم. غیر از مدیرعامل و 2-3 تا مدیر دیگه، همه توی سالن بودیم و فقط اونا بودن که اتاق مجزا داشتن. مدیر مالیمون – خانم رضایی – چند ماهی رفته بود مرخصی و یکی از بچههای تیم به اسم ستاره شده بود جانشینش. ستاره تقریبا همسن من بود و بین بچهها خیلی معروف بود به خوشگلی و محل ندادن. همه میگفتن چون قدش بلنده و هیکل خیلی خوبی داره، خودشو واسه ما میگیره و فقط با پولدارا میپره؛ ولی واقعیت این بود که ستاره با من اصلا بد برخورد نمیکرد. البته من ترجیح میدادم جلوی بقیه نشون ندم که برخوردش با من متفاوته.
اون روز پنجشنبه بود؛ من با چند تا از دوستای قدیمیم قرار ناهار داشتیم و بعدشم گشت و گذار؛ تا شب قرار نبود برم خونه. به خاطر همین زنمم رفته بود خونهی خواهرش. نیم ساعت تقریباً مونده بود به تعطیلی که ستاره تلفن زد و گفت برم اتاقش. تا رفتم گفت «چطوری ارسلان؟» محیط شرکت اونقدری صمیمی نبود؛ ولی وقتایی که تنها بودیم، میشدم ارسلان و اونم ستاره.
+چی بگم؟ بد نیستم، یکم خستهم، منتظر تعطیلات آخر هفته.
-پس یه خبر بد دارم برات؛ البته بخش خوب هم داره.
+خبر بد با بخش خوب؟ بگو ستاره، منتظرم.
-خانم رضایی خواسته حسابای فصل امروز بسته شه.
+یا خدا! این که میشه خدا ساعت کار!!!
-خیلی مهمه به خدا، گفت از تو و آقای پارسا کمک بگیرم و بهتونم بگم که به جز اضافهکاری، یه پاداش کوچولو هم داره این کمک آخر وقت…
+من ناهار باید برم جایی نمیتونم نرم. ولی زود تمومش میکنم و برمیگردم دیگه تا هر وقت بکشه وایمیسم تمومش میکنم.
زنگ زدم با خانم رضایی صحبت کردم و اوکی شد. بعد از ساعت کاری رفتم با بچهها ناهار، ولی برای ادامهی برنامه معذرت خواستم و برگشتم شرکت. وقتی برگشتم فقط ستاره تو دفتر بود.
+پس امیر پارسا کو؟
-همین 10 دقیقه پیش رفت. تلفنش چند بار زنگ خورد، دیگه داشت با زنش دعواش میشد، گفت هر چی بشه من میرم، پاداشم نمیخوام. اتفاقا گفت زنگ بزنی که بهت توضیح بده چه کرده.
گفتم بسیار عالی! زنگ زدم به امیر و کلی معذرتخواهی کرد که زود رفته. برگشتم پیش ستاره که ببینیم چه کنیم. مطمئنا حداقل 5 ساعت باید دو نفری کار میکردیم تا تموم شه. ساعت حدود 3 بود و باید میجنبیدیم. قبل شروع بهش گفتم:
+تو اوکیای؟ هر وقت خواستی میتونی بریا، من میتونم تمومش کنم.
-نه بابا من که کاری ندارم. تو مطمئنی قرار نیست با زنت دعوات بشه؟
اینو گفت و ریز ریز خندید. شاید اگه کس دیگهای بود قیافه میگرفتم براش، ولی از ستاره خوشم میومد و یه وقتایی که اینطوری یه چیزی میگفت، منم استقبال میکردم. من برگشتم تو سالن، ستاره هم تو اتاق. هنوز یک ساعت نگذشته بود که زنگ زد و گفت که برم پیشش. وقتی رسیدم تو اتاق، گفت:
-بیا اینجا پیش من بشین، هم جا هست هم کامپیوتر، خودم با لپتاپ کار میکنم. حوصلهمون سر رفت؛ تو اونجا من اینجا.
+خب تو بیا تو سالن، جای اونجا که بیشتره.
صداش رو آروم کرد و با یه لحن شیطونی حالت در گوشی گفت:
-آخه اونجا دوربین داره، اینجا که نداره…
یکم به هم نگاه کردیم و دو تایی زدیم زیر خنده، بعدم نشستم همونجا به کار کردن. شروع کردیم به حرف زدن از زمین و زمان تا مسائل خصوصی زندگیمون. یکم شیطونیم گل کرده بود، مثلا چایی که ریختم برای ستاره ببرم، گفتم: «تقدیم به یگانه همکار زیبای خودم که دست تقدیر من و اون رو تنهایی گذاشته تو یه اتاق.» مشغول کار بودیم تا اینکه ستاره پا شد؛ گفت میره دستشویی. وقتی برگشت یه چیزایی عوض شده بود. شالش رو برداشته بود و موهای بلوند تازه رنگشدهش رو مرتب کرده بود، و مشخصا آرایش کرده بود. این دفعه یخورده جسورانهتر شروع کردم از رابطههاش و … پرسیدن، و اونم گفت که چند وقتیه تنهاس به خاطر اینکه پسر خوب نیست و … ساعت حدود 8:30 بود و کار داشت تموم میشد، ولی بحث تازه داشت به جاهای خوبی میرسید. گفتم: «من خیلی خسته شدم، بیا یکم استراحت کنیم و بعد ادامه بدیم.» ستاره میدونست که حتی نیم ساعت هم کار نمونده، ولی بدون هیچ حرفی قبول کرد.
من بدو رفتم پیتزا خریدم. گوشهی سالن جا برای غذا خوردن بود، ولی ستاره توی اتاق خودش بشقاب و … گذاشته بود. یه حسی ته دلم هم همینو میخواست، واسه همین بی حرف اضافه وارد اتاق شدم، درو بستم و پیتزاها رو گذاشتم رو میز. ستاره دکمههای مانتوش رو دیگه کامل باز کرده بود. یه تیشرت مشکی پوشیده بود یکم بالای ناف و شلوارشم که ساق سیاه بود. سینههای درشت و شکم تقریباً تختی داشت، و حالا که دکمهها رو باز کرده بود، اصل قضیه هم حسابی تو چشمم بود. رفتم نزدیکش نشستم و مستقیم رفتم سراغ ادامهی سوالاتم که تنهایی چطوره و راضی هستی یا نه و …
همینطور که بیشتر حرف میزدیم و کمتر غذا میخوردیم، به ستاره گفتم دور لبت سسی شده. آینهی کوچیکش رو برداشت و نگاه کرد، بعدم گفت «خب!» و پاکش نکرد. اومدم حرف رو ادامه بدم که یهو یه جرقه خورد تو ذهنم. دستم رو بردم سمت لبش و آروم سس رو از روی صورتش پاک کردم. آروم گفت: «باریکلا». دستم رو حرکت دادم تا لبش، یه بار دور لبش حرکت دادم، و صورتم رو بردم جلو و آروم شروع کردم لب گرفتن. تنها فکری که توی سرم بود این بود که امشبو بذار هر چی میشه بشه. کمکم به خودم جسارت دادم و دستمو گذاشتم روی تیشرتش و آروم شروع کردم به مالیدن سینههاش. اونم دستشو از روی شلوار گذاشت روی کیرم و شروع کرد به مالیدنش.
یکم که گذشت، دو تایی داغ کردیم. من دستمو برده بودم زیر لباس و سینهش رو میمالیدم، اونم به زحمت دستشو کرده بود توی شلوارم و با کیرم مشغول بود. یهو پا شد وایساد گفت «اینطوری نمیشه؛ چقدر وقت داری؟» گفتم امشب همهی وقتم مال توئه. زنگ زدم به زنم، یخورده خالی بستم از اینکه دوستای زیادی جمع شدن بعد سالها و … شاید خیلی دیر بیام امشب خونه، اونم سریع گفت «پس من هستم خونه خواهرم. تو صبح برای صبحونه بیا اینجا.»
ستاره گفت خونهی من خیلی نزدیکه، میدونی که. نفهمیدیم چطوری سریع همه چیو جمع کردیم و خودمونو با ماشین ستاره رسوندیم اونجا. تو راه دست همو گرفته بودیم و هی به هم نگاه میکردیم ولی هیچی نمیگفتیم. وقتی رسیدیم، گفت «جدا جدا بریم بالا بهتره، طبقه 4 واحد 10.» خودش رفت و در ساختمون رو نیمهباز گذاشت. چند دقیقه که تو ماشین من نشسته بودم، یه افکار پریشونی اومد تو سرم، ولی خیلی راحت خودمو قانع کردم و رفتم بالا.
وارد خونه که شدم، ستاره صدام زد که برم توی اتاقش. توی اتاق بوی عطر معرکهای میومد، و ستاره با همون تیشرت مشکی ولی بدون شلوار و با شورت لا-کونی سفید توری روی تخت نشسته بود. قبل اینکه برم روی تخت پیشش، شلوار و پیرهنم رو درآوردم. تا رسیدم روی تخت، ستاره زیرپیرهنیم رو هم درآورد و منم تیشرتش رو درآوردم. باز شروع کردیم به لب گرفتن و جفتی دستمون توی شورت اون یکی بود. در حالی که حشر جفتمون وحشتناک بالا بود و به شکل عجیبی لب همو میخوردیم، یه لحظه ستاره بریده بریده گفت بریم خودمونو بشوریم که برای هم بخوریم؟ گفتم آره حتما.
ستاره بلند شد و بدو رفت دستشویی. همینطوری که میرفت نگاهش میکردم و لذت میبردم. شورت سوتین سفید تنش بود روی پوست یه کوچولو سبزه، سینهها و کون خوشگل و پاهای کشیده، موهاشم بلوند خیلی خوشحالت. همونطوری ادامه میدادم به نگاه کردن، آبم میومد. وقتی برگشت من سهسوت رفتم دم و دستگاه رو حسابی شستم و برگشتم. زنم از سکس اورال خیلی بدش میومد چون یه جا خونده بود غیر بهداشتیه، و هر چی بهش میگفتم حداقل بعد از حموم، میگفت نه و خیلی چندشه و … با خودم گفتم آقا ارسلان وقتشه یه دل سیر کص بخوری.
برگشتم تو اتاق. ستاره همونطوری روی تخت نشسته بود. یهو گفت: «من نمیتونم ارسلان، ببخشید.»… یخ زدم! پیش خودم گفتم گه تو این شانس… که یهو گفت: «چی شد دیوونه؟» شروع کرد با بندهای سوتینش بازی کردن و ادامه داد: «اینا رو باور میکنی یا حرفمو؟ شوخی کردم خره»… حرفش تموم نشده بودم زدم زیر خنده و حمله کردم سمتش. لبم رو لباش کامل ننشسته بود که سوتین رو باز کردم و پرت کردم اون طرف. یکم با دستام با سینههاش بازی کردم و بعد صورتمو بردم پایین و شروع کردم به گاز-گازی کردن نوک سینههاش. سینههاش رو با دست آوردم بالا، گفتم بیا با هم بخوریم؛ اونم زبونشو دراز کرد تا رسید به بالای سینهش. حالا من نوک سینهش رو میخوردم و اون بالاش رو. دیوونهبازی با ممهش که تموم شد، پریدم پایین و شورتش رو درآوردم و شروع کردن به لیسیدن کصش. صورتم لای پاش بود، دستام رو هم دراز کرده بودم و به مالیدن ممههاش ادامه میدادم.
مشغول کصلیسی پر تفی بودم و ستاره هم بدجوری آه و ناله میکرد و دستام که روی سینههاش بودن رو محکم فشار میداد. بعد چند دقیقه یکم خودشو جمع کرد، منو کشید بالا و خودش رفت پایین و شورتم رو درآورد و کیرم رو محکم گرفت تو دستاش و چند بار بوسش کرد. گفتم «من بازم میخوام برات بخورم.» اونم سریع همونجا چرخید و کصش رو دوباره گذاشت تو دهنم. پوزیشن شد 69 و دو تایی مشغول خوردن دم و دستگاه هم شدیم. کصش ذرهای مو نداشت، با خودم گفتم این با هیچکس نیست محض احتیاط پشماش رو زده، زن ما… خودم حواس خودمو پرت کردم و گفتم ولش کن. با ولع بیشتری کصش رو میخوردم و کمکم زبونم رو هم کردم تا ته توی کصش. ستاره هم کم نمیذاشت و همچین پر تف مشغول ساک زدن بود. خوبیش این بود از تخمام هم غافل نبود و با اونا هم بازی میکرد. نگران بودم توش نکرده آبم بیاد انقدر که این ستاره خوب بود.
پا شد نشست و بهم گفت:
-بلدی آبمو بیاری؟
+همچین یه خورده …
-اشکال نداره کامل یادت میدم.
رفت یه ژل مخصوص آورد، داد بهم و خوابید. گفت:
-دستتو مرطوب کن، بعد دو انگشتی بکن تو و حرکت بده تا جاشو پیدا کنی…
+اونقدرام تعطیل نیستم…
با کمک خودش حول و حوش نقطه Gش رو پیدا کردم و شروع کردم به مالوندن، چند لحظهای بیشتر نگذشته بود که آبش اومد، البته نه اندازهی فیلما ولی دستم قشنگ خیس شد. یه آخییییی بلندی گفت، پا شد دستمال آورد دستمو تمیز کرد، خوابوند منو رو تخت و شروع کرد به بوسیدن سر تا پام. از پیشونی و لبام شروع کرد رفت پایین. نوک سینههام رو چنان خوشگل لیس زد و من حال کردم که کسی میدید فکر میکرد کونیام! ولی واقعا حال داد. دوباره برگشت سروقت کیرم و چند باری تا ته خوردش، ولی دیگه خیلی تف کرده بودم کیرم و اذیتش کرد، ول کرد رفت پاهام رو هم بوسید و بعدم پرید پایین تخت. بدو رفت کاندوم رو آورد، کشید سر کیر ما و بدون هیچ حرفی نشست روش و شروع کرد بالا پایین کردن.
دستاش رو برده بود بالا و موهای بلوند قشنگش رو نگه داشته بود، این بود که بالا پایین شدن سینههاش بیشتر جلب توجه میکرد. لامصب بلد کار بود، گاهی دستاش رو ول میکرد، چند تا محکم میزد در کون خودش یا سینههاش رو نگه میداشت، زل میزد توی چشمام و دوباره موهاش رو جمع میکرد. بعد چند دقیقه گفت: «اگه مثل سگ هم بتونی منو بکنی، دیگه صد از صدی.»
با یه حرکت از روی خودم بلندش کردم، مثل فنر پریدم پشتش و اونم چهار دست و پا افتاد جلوم روی تخت واسه داگی. پروردگارا عجب کونی. کیرو گذاشتم تو کص و تا ته کردم تو، بعدم محکم زدم در کونش. با دستم کمرش رو فشار میدادم به پایین که هم کونش قلمبهتر شه، هم دردش بیشتر شه براش. پرسیدم:
+دردش کافیه یا نه؟
-لامصب کیرت خیلی کلفته، ولی دردشو دوست دارم.
+پس بذار بیشتر بهت حال بدم.
یه پام رو بردم جلو طوری که فشار و درد به حداکثر برسه، دیگه رسما داشت جر میخورد کصش ولی وسط آه و اوهش هی میگفت «آره همینه». منم نامردی نمیکردم و با تمام توان کیرمو میکوبیدم تو کصش و درکونیش هم فراموش نمیشد؛ کونش قرمز شده بود. دیگه یخورده تلمبهها رو یواش کردم، بدن ستاره رو گرفتم کشیدم سمت خودم، شروع کردم سینههاش رو مالوندن و بعدم لب گرفتیم از هم.
همینطوری که لب میگرفتیم، سینههاش رو میمالیدم و داگیاستایل تلمبه میزدم، احساس کردم آبم داره میاد. کامل خوابوندمش رو تخت و افتادم روش و چند تا تلمبهی آخرو محکم زدم و یهو گفتم: «آخخخ» و اومد…
کیرو کشیدم بیرون رفتم بغلش کردم و دراز کشیدیم کنار هم. خیلی آروم برگشت، و باز شروع کرد به لب گرفتن. بعد از چند دقیقه هم پا شد دستمال آورد و کاندوم رو کشید بیرون و کیرمو تمیز کرد.
+ماشالا خوب آبت زیاد بود؛ چند وقت بود نکرده بودی؟
-با کیفیت امشب، تمام عمرم!
+اگه قول بدی همیشه انقدر آماده و روفرم باشی، این جانب همیشه در خدمتم!
پا شد شورتش رو پوشید، شورت من رو هم پام کرد و اومد کنارم دراز کشید. یکم حرف زدیم و دیگه خوابمون برد. صبح که پا شد، آروم سینههاش رو گذاشت توی دهنم و گفت :«دیرت نشه جناب ارسلان خان کیر کلفت». گفتم واقعا وقت ندارم وگرنه به اندازهی حداقل 3 راند دیگه آمادگی دارم. خلاصه حاضر شدیم، منو رسوند شرکت، ماشینو برداشتم و رفتم خونه یه دوش گرفتم و رفتم خونهی خواهرزنم، ولی فکرم مدام پیش ستاره بود. توی شرکت که میدیدیم همو، یه خندهی خوشگلی میزد و زود از جلوی چشمام دور میشد، ولی تو ذهن من اصلا جایی نمیرفت. این شد که به هفته نرسیده، سر یه چیز الکی دعوا راه انداختم و از خونه زدم بیرون و مستقیم رفتم پیش ستاره.
چند وقتی که با ستاره بودم، تازه فهمیدم که توی زندگیم اصلا خوشحال نیستم. دوستیم با ستاره خیلی جدی نشد، چون ستاره اصلا و ابدا اهل تعهد و رابطهی جدی و … نبود و در حد همون گاهگاهی سکس باقی موندیم، ولی دیگه یه روز دلو زدم به دریا و بحث طلاق رو پیش کشیدم. توافقی بخشی از مهریهش رو گرفت و جدا شدیم. الان که حدود 4 سال از طلاقم میگذره، هنوز مجردم. گاهی با ستاره و گاهی هم با دخترای دیگه میخوابم ولی هنوز نتونستم کسی رو پیدا کنم که کنارش اندازهی وقتی که با ستاره هستم خوشحال باشم. شاید در آینده یکیو پیدا کردم که اینطوری باشه، شایدم بالاخره خود ستاره به فکر رابطهی جدی بیفته.
نوشته: ماهان م م