سکس با همکار (۳)
…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه
از روزی که حرف این پیش اومد که افشین قراره بیاد و تو سایت مستقر بشه همه چیز به هم ریخت . شرکت برامون یه خونه جدید اجاره کرد و قرار شد همه به اونجا منتقل بشیم .
افشین یه پسر 34 ساله مجرد بود که تو بخش کنترل پروژه شرکت کار میکرد . من در حد سلام علیک میشناختمش ولی حمید کاملا باهاش آشنا بود . ظاهرا تو دورهمیای بچه های شرکت -که من تو اونا شرکت نمیکردم – چند باری با هم نشسته بودن و درینک زده بودن . من اضطراب داشتم ولی حمید خیلی مساله رو جدی نمیگرفت . باید دوباره اتاقامون جدا میشد و البته من هم باید دیگه دست و پامو جمع میکردم و لباس زنونه و این چیزا هم دیگه کنسل بود . نمیدونستم در مورد بعدش چی باید بگم یا اصولا چی میشه . حمید ولی یه جور دیگه ماجرا رو میدید .
-افشین بچه باحال و با شخصیتی هستش . میتونیم اصلا راحت بهش بگیم . مشکلی نیست .
داشت سعی میکرد از ترس من کم کنه ولی همین حرفش هم برای من ترسناک بود .
-دیوونه شدی ؟؟؟؟؟ خوب یهو بگو به همه شرکت بگیم دیگه
-نه بابا … بچه دهن لقی نیست .
-اصلا موضوع دهن لق بودن نیست . ما از دوستاش خبر نداریم . از بقیه ارتباطاتش هم نمیدونیم .
-تو نگران نباش عشقم …
ازم لب گرفت و نذاشت ادامه بدم . ولی من هنوز نگران بودم . در همون حال که داشت لب میگرفت دستش رو برد زیر پیراهن بلندمو شروع کرد به مالیدن باسنم . لعنتی همیشه میتونست منو حشری کنه . از روی شلوار داشتم کیرش رو که حالا دیگه بهش معتاد شده بودم میمالیدم .
به زور خودمو ازش جدا کردم و رفتم دستشویی که خودم رو تخلیه کنم . اصولا سکس بی هوا و یهویی خیلی مزه داره . وقتی برگشتم لخت خوابیده بود روی تخت . منم لخت شدم و رفتم پایین پاهاش و شروع کردم با زبودنم با آب نبات خوشششششششمزه اش بازی کردن .
صدای ناله هاش بلند شده بود و من داشتم تخماشو لیس میزدم . کیر قشنگش راست راست بود . کامندوم رو کشیدم سرش و اومدم روش نشستم . اولش آروم سرش رو کردم توم و بعدش من باید بالا و پایین میرفتم . یه چند دقیقه ای اینجوری تلمبه زد و بعدش منو محکم گرفت توبغلش . داشتیم لبای همو میخوردیم و منم داشتم ناله میکردم از شهوت. بلند شد و منو به پشت چرخوند . صدای ضربه های محکمش و قربون صدقه هاش و ناله های من … وقتی تموم شد خودم رو جا دادم تو بغلش که دیگه امن ترین جای دنیا بود برام . سرم رو داشت میبوسید و من مغزم هنوز درگیر بود … میدونستم که با اومدن افشین دیگه جایی برای این عشقبازی آزادانه ما وجود نداره …
از صبح نفس ام بالا نمیومد . دیگه حتی جرات شلوارک پوشیدن رو هم نداشتم . یه گرمکن و تی شرت تنم بود . پروازش 11 میشست و احتمالا حول و حوش 12 میرسید به خونه . حمید داشت سعی میکرد عادی رفتار کنه . دیشب اتاقامون رو جدا کردیم . اتاق افشین رو هم مرتب کرده بودن بچه های شرکت . داشتم غذا درست میکردم که اومد ار پشت خودشو بهم چسبوند و دستش رو گرفت دور سینه هام . داشت گریه ام میگرفت . دیگه از اینا خبری نخواهد بود . از اون حسی که تو این چند وقت به عنوان یه زن تجربه کرده بودم . لباس زنونه ، لاک ، آرایش … خیلی برام سخت بود . دلم میخواست با هم سکس کنیم . همین الان . ولی معلوم نبود کی میرسه . برگشتم سمت حمید . از هم لب گرفتیم . محکم . کلی سوال تو ذهنمون بود که …
.
.
.
.
یک هفته از اومدن افشین گذشته بود . ما هم با هم رابطه ای نداشتیم . سبک زندگی من عوض شده بود دیگه . نه خبری از سکس بود نه خبری از بوسیدن و زنپوشی . به پوشیدن لباس های بلند عادت کرده بودم دیگه . پوشیده بودن پاهام هم بود . مجبور بودن همیشه یا جوراب پام باشه یا دمپایی روفرشی که پنجه چام رو پوشونده باشه .
رو تلگرام داشت باهام چت میکرد حمید :
-اینجوری نمیشه
-منم خیلی اذیتم ولی کار دیگه ای نمیشه کرد .
-چرا … میشه ولی تو نمیخوای
-وااااااا… من چیو نمیخوام ؟
-خوب بزار بفهمه . تو چرا انقدر میترسی
-حمییییییییییییید … انقدر اذیتم نکن .
-به خدا اینجوری داریم بیشتر اذیت میشیم جفتمون . اگه بفهمه رابطه من و تو رو و قول بده لو نده چی ؟
-اونوقت چرا باید به قولش عمل کنه ؟ یا اصلا ما چرا باید فکر کنیم سر قولش میمونه ؟
-بالاخره باید قبول کرد دیگه . راه دیگه ای سراغ داری ؟
-حالا بزار در موردش فکر کنیم .
اون روز و روزای بعدش ذهنم به شدت مشغول بود . حمید انقدر شعور داشت که بابت چیزی که خلاف میل منه من رو تحت فشار نزاره . با هم در مورد این موضوع صحبتی نمیکردیم . ولی تو دلم ولوله بود . یه جورایی راست میگفت و باید انتخاب میکردیم بین این دو تا . یا اینکه به کل قید همه چیز رو بزنیم و بی خیال بشیم . و این چیزی بود که من نمیخواستم اتفاق بیفته .
روز بعدش وقتی با هم بیرون داشتیم سیگار میکشیدیم تصمیم گرفتتیم -یعنی من یه جورایی راضی شدم – که در مورد این موضوع حرف رو پیش بکشیم تو یه موقعیتی مثل مشروب خوردن . ببینیم چیه واکنشش .
.
.
.
.
سر هر سه تا مون گرم شده بود . حمید داشت از کص و کونایی که کرده بود حرف میزد . افشین هم پا به پاش میومد . میگقت دوست دختر نداره . ظاهرا تو یه رابطه بوده که یه سالی هست تموم شده . وقتی حمید حرف رو کشید به سمت پسرا و کردن پسر واکنش افشین در نوع خودش جالب بود .
-کردنی رو باید کرد . پسر دختر نداره . اتفاقا من هر وقت کون پسر کردم دردسرش کمتر بوده .
انگار قند تو دل حمید آب شده باشه . اولین چراغ سبز رو گرفتیم .
اون شب گذشت ولی من به خواسته حمید دیگه تو خونه شلوارک میپوشیدم . اولش یه کم چپ چپ نگام میکرد افشین . پر و پاچه سفید و خوش فرمم (که دفعه قبل عکسش رو گذاشتم دیدین ) جلب توجه میکرد براش ولی بعدش دیگه واکنشی نشون نداد . شبا وقتی داشتیم تلویزیون میدیدیم دستش رو مینداخت دور شونه هام و منو به خودش نزدیک میکرد ولی در همین حد بود فقط . افشین هم از روی مبل تک نفره نگاه میکرد به ما ولی نمیدونم چی تو ذهنش میگذشت .
………
بالاخره شب مشروب خوردن رسید . دل تو دلم نبود . داشتم سکته میکردم از هیچان و ترس . حمید گفته بود بسپار به من . منم دیگه باهاش بحث نکردم. من با یه شلوارک و تاپ نشسته بودم و داشتیم ته بطری جانی واکر رو در میاوردیم . همه سرمون گرم بود و حمید هم داشت منو انگولک میکرد . افشین کاملا داشت میدید که دستش رو میکشه رو رونم یا وقتی پا میشم و دولا میشم که از روی میز یه چیزی بردارم منو انگشت میکرد .
-بچه ها بیاین جرات یا حقیقت بازی کنیم
حمید پیشنهاد داد .
افشین انگار منتظر باشه فورا نشست رو زمین و گفت پایه ست .
بازی اینطوری بود که هرکی کمترین ورق رو میاورد باید به اونی که بیشترین عدد رو تو ورق اوره بود گوش میداد (حالا چه جرات بود چه حقیقت )
حمید برنده شد . افشین باید حکم میگرفت :
آخرین باری که سکس داشتی و با چه کسی داشتی ؟
انگار جواب تو جیبش بود افشین :
-خانم مظاهری شرکت … 3 ماه پیش
-کصصصصصصصصصصصصص نگو
-دروغ ندارم بگم که .
من از حمید همینو پرسیدم وقتی نوبتم شد :
-حدود یک ماه پیش بود . نفرشو نمیتونم بگم .
افشین : دبه نداشتیمااااااا. من گفتم تو هم باید بگی .
حمید : نه … حالا بره جلو بازی شاید دیرتر گفتم .
افشین به من حکم کرد که تاپم رو در بیارم .
یه کم خجالت کشیدم ولی قبول کردم . بی اختیار دستم روی سینه هام بود که کنارش هنوز رد گاز حمید مونده بود .
من به افشین حکم کردم که لخت شه با لباس زیر بشینه .
فوری اجرا کرد . انگار اماده بود . اتنگار هممون میدونستیم چی میشه بعدش . و اتفاقا اون دو تا آدم پشمالو و من که بینشون مثل برف سفید بودم اشتیاق داشتن که همین فرمون پیش بره .
حمید به افشین حکم کرد شورتشو در بیاره .
افشین : نه حاجی بیییییییییی خیال . این دیگه فوله
حمید : بازی بازیه … باید هرچی حاکم میگه انجام بدی .
مقاومت حمید فایده نداشت . چند لحظه بعد با کیر و کون پشمالوش لخت جلوی ما نشسته بود . کیر نیمه راستش هم روی زمین بود . انگار نه انگار .
نوبت افشین شد . میخواست از حمید انتقام بگیره .
افشین : حمید باید لخت لخت شه .
از خدا خواسته پا شد و همه چی رو دراورد . من ناخود اگاه حشری شده بودم . دو تا مرد پشم الو با کیر و خایه های آویزوون دو طرفم نشسته بودن .
افشین باید به حمید درکونی بزنه . حکم من بود با خنده .
حمید : نوبت خودتم میشه ها دیوث
افشین : حالا برگرد من بزنم .
یه دونه محکم زد در کونش . همه خندیدیم .
افشین افتاد به من
-آرش باید لخت شه کامل .
قرمز شدم . دست و پامو گم کرده بودم . دیدن کون سفیدم میتونستم تمام بازی رو عوض کنه . میدونستم وقتی همه لخت ان جایی برای جر و بحث وجود نداره . پا شدم و با اکراه لخت شدم . دستمو جلوم گرفتم و یه کوسن آوردم گذاشتم رو پام . برق تو چشای جفتشون دیده میشد .
حمید و بازم من .
حمید : آرش باید بیاد من در کونی بزنمش بهش .
افشین : جووووووووون
من : خیلی بیییییشعورید خداییش.
بهش پشت کردم . صدای شاپالاقش تو فضا پخش شد و در کون من که احتمالا قرمز شده بود . وقتی داشتم میشستم سر جام دیدم افشین دیگه داشت کیرش رو که نیمه راست بود میمالید رسما .
افشین : برای من یکی یه پیک بریزه
حمید : آی گفتی … بزار برم بطری بیارم یکی دیگه . پا شد با همون وضع رفت سمت کابینت بالای سینک که توش بطری مشروب بود . افشین هم تا حمید پا شد با انگشتش نوک سینه منو گرفت .
-آاااااااااااااای نکننننننننننننن
حمید : کسی کاری نکنه تا من برگردمااااااااااا.
پیک هامون رو پر کرد .
افشین به حمید شد کارت .
-حمید باید نوک سینه آرش رو گاز بگیره .
تعحب کردم . فکر کنم دیده بود .
حمید هم که هم مست بود و هم از خدا خواسته میخواست رومون به هم باز شه اومد نزدیک و نوک سینه منو به ندنون گرفت . میدونست چه جوری بگیره که هم من حشری بشم هم دردم نگیره . سرخ شده بودم .
من باید حکم میکردم . میخواستم از هر دوشون انتقام بگیرم .
-افشین باید بره سر کیر حمید رو ببوسه
مثل فنر از جاش پرید . چشاش گرد شد . اصلا انتظار این رو نداشت
افشین : نه حاجی فووووووووووووووله این
من : بازی بازیه … چطور وقتی حکم میکنی نوک سینه منو گاز بگیرن فول نیست ؟
افشین : من عمممممممممممممممرا قبول کنم . باید عوض کنید حکم رو
حمید : من کاری ندارم … نشستم یکی بیاد سر کیرمو ببوسه . (با خنده میگفت در حالی که پاهاش رو باز کرده بود و کیر نیمه راستش ولو بود )
افشین : آرش عوضش کن وگرنه بد بلایی سرت میارمااااااااااا
من : هییییییییییییییییییچ هم عوضش نمیکنم .
افشین سرش رو خم کرد رفت سمت لای پای حمید . کاملا میشد اکراه و نفرت رو تو قیافه اش دید . با هرزوری بود سر کیر حمید رو بوس کرد و برگشت . قرمز شده بود از عصبانیت .
من : بچه ها میخواین بازی بسه ؟
افشین : نههههههههههههههههههههه. تازه به جاهای باحالش رسیده .
حمید باید به من حکم میکرد .
حمید : آرش باید بره دور ناف افشین رو لیس بزنه .
پاهای آرش باز بود و کیرش از اون بوسی که چند دقیقه قبل کرده بود نیمه خوابیده . ولی منتطر بود . من هرجوری میرفتم سراغش ، بدنم با کیرش برخورد میکرد . دولا شدم و نزدیک شکمش با احتیاط (طوری که کیرش بهم نخوره ) شروع کرد م یه دور کامل دور نافش رو لیس زدم . برگشتم سر جام . کیرش راست شده بود . حمید هم داشت با کیرش بازی میکرد .
واااااااااااااای . چیزی که میترسیدم سرم اومده بود . افشین با من …
-آرش باید بیاد کیر منو تا دسته بکنه تو دهنش و 30 ثانیه نگه داره .
داغ شده بودم از خجالت .
افشین : خودت گفتی بازیه … بیا دیگه . حمید هم داشت با دست کیرش رو میمالید . من جلوی افشین خم شده بودم و فقط حواسم به این بود که باید تظاهر کنم که تا به حال همچین اتفاقی برام نیفتاده . دهنمو باز کردم و کیر نمیه راستش رو فرو کردم تو دهنم . همونجا گداشتم بمونه . منتظر بودم سوت پایان این 30 ثانیه رو بزنن که موهام رو قبلش تو دستش گرفت و سعی کرد سرمو بالا پایین کنه ولی من مقاومت میکردم . یه صدایی از حلقم دراورم که یعنی نه … تموم شد وقت ولی اون بی خیال نمیشد . محکم سرمو گرفته بود . وقتی شل تر کرد من اومدم بالا از چشام داشت اشک میومد . برگشتم سرجام . یه حس بین نفرت و شهوت . نمیدونستم دیگه چی میشه .
حمید : پاشیم بریم بخوابیم … بازی بسه …
اون شب وفتی رفتم تو جام آروم و قرار نداشتم . کاملا حشری بودم . تمام مقدمات چیده شده بود . فقط من مونده بودم تو حسرت کیر . شورتم پام بود فقط . به هوای آب خوردن رفتم بیرون . افشین صدای خر و پفش بلند شده بود . همه جا تاریک بود . رفتم از یخچال آب رو ورداشتم . برشگتم تو اتاق . داشتم ریز پتو خودمو جا میدادم در باز شد . حمید بود .
-من میخوام
-فکر کردم خوابی
از دیدنش تعجب کرده بودم . در اتاقش رو قفل کرده بود که کسی نتونه بفهمه تو اتاق هست یا نه . آروم در اتاق منو بست . چفتش رو انداخت و اومد رو تخت کنارم . نذاشت حرفی بزنم یا اعتراضی کنم . وحشیانه داشت لبامو میبلعید . خودمو ازش جدا کردم که برم تمیز کنم خودمو . برگشتم دیدم روی تخت دراز کشیده و داره کیرش رو که راست راست بود میماله . از تو کشو کاندوم رو برداشتم و افتادم به جون کیرش. وحشیانه داشتم ساک میزدم. اونم با صدای آروم داشت ناله میکرد . کاندوم رو سر کیرش کشیدم و اومدم کنارش . لبمو داشت میبوسید و با انگشتش با سوراخم بازی میکرد . منو برگردوند پشت به خودش و با دستش کیرش رو دم سوراخم جا داد . در حالیکه داشت با گازای ریز گردنمو میخورد سر کیرش رو فرو کرد توم . تو دلم خالی شد . چقدر دلم برای این لحظه تنگ شده بود . صدای تخت یه کم بلند بود . ممکن بود اگه افشین بیدار باشه بفهمه چه خبره . کشید بیرون . منو از روی تخت بلند کرد و به دیوار تکیه داد . قمبل کردم براش و یه پامو گذاشتم روی تخت که پوزیشنش مناسب بشه برای سکس (قدش از من کوتاه تر بود . ) دیگه صدای شلپ شلوپ تلمبه هاش از صدای تخت بلند تر شده بود . خدا خدا میکردم افشین خوابش برده باشه و نشنوه این صدا رو . راستش … ته ته دلم تصور اینکه ممکنه شنیده باشه بیشتر حشریم میکرد . از پشت خودش رو چسبوند بهم . صدای تند نفس هاش و حس نبض کیرش تو سوراخم و خالی شدنش …
خودش رو ازم جدا کرد و سریع شلوارک پوشید و رفت تو اتاقش . منم رفتم دستشویی و برگشتم تو جام خوابیدم .
…
از حموم که اومدم لباس پوشیدم و حاضر شدم برم صبحونه . معمولا تو خونه یه چایی میخوردیم و بعدش میرفتیم کارگاه برای صبحونه . دو تاشون دور میز ناهار خوری تو حال نشسته بودن . سلام و صبح بخیر و احوالپرسی کردیم . اصلا حواسم نبود به اینکه جوراب پام نیست .
افشین : شما ها دیشب چی کار کردین .
من شوکه شدم . حمید ولی خیلی ریلکس جواب داد .
-هیچی …من که انقدر خورده بودم نفهمیدم چجوری خوابم برد .
افشین : ولی صدای تخت یه جوری میومد که انگار یکی داشت با فشار جق میزد . (خندید)
لبخند و سنگینی نگاهش طوری بود که انگار میخواست واکنش ما رو ببینه . من خودم رو با لیوان چای سرگرم کرده بودم و نمیذاشتم باهاش چشم تو چشم بشم . صدای زنگ آیفون این مکالمه رو ناتموم گذاشت . انگار از خدا خواسته پا شدیم که بریم . یادم افتاد جوراب پام نیست . موقع کفش پوشیدن سنگینی نگاه افشین روی پاهام معذبم کرده بود .سریع رفتم تو اتاق و پوشیدم و برگشتم . اون روز تو راه و تو محل کار حرف زیادی بینمون رد و بدل نشد . فقط من و حمید داشتیم چت میکردیم :
من : من فکر میکنم یه چیزایی فهمید از دیشب
حمید : شاید … البته اگه میخواست بفهمه از بعد از لخت شدن تو و دیدن بدنت فهمیده .
من : میترسم حمید .
حمید : از چی ؟
من : خوب اگه فهمیده باشه چی کار باید بکنیم ؟
حمید : چی بگم ؟؟؟؟؟ شاید بهتر باشه یه جوری ساکتش کنیم
من : مثلا ؟ بکشیمش 😊))))))))
حمید : نه … تو از قابلیت هات استفاده کن برای ساکت کردنش .
من بهم برخورده بود . فکر میکردم بین من و حمید رابطه عاشقانه تر از اینه که بهم یه همچین حرفی رو بزنه . جواب ندادم .
حمید : ناراحت شدی ؟
من : خوب حالیته چی داری میگی ؟
حمید : ببخشید ولی فکر کنم بعد از اتفاق دیشب و لخت شدنت و دیدن بدنت این میره و میگه به بقیه (اگه تا حالا نگفته باشه ) که تو چه کصی هستی 😊))))
من : خوب ؟
حمید : خوب اگه قرار باشه آش نخورده و دهن سوخته باشه …
من : آهان یعنی میگی برم بهش بدم که حرفی که پشت سرم میگه بی خود نباشه ؟واقعا که …
حمید : نه حالا اونجوری ولی باهاش گارد نباش فعلا تا ببینیم چی میشه .
ته 3- 4 روز اوضاع داشت آروم پیش میرفت . سنگینی نگاه آرش و شیطنت هایی که مثل اوائل ماجرایی من و حمید بود . منم به ظاهر اعتراض میکردم تا اینکه …
دفتر تهران حمید رو برای جلسه خواست . باید میرفتن دفتر مرکزی کارفرما . من میموندم و افشین . حمید برای دو سه روز میرفت …
صبح پرواز داشت . ما هم طبق معمول رفتیم کارگاه . عصر برگشتیم به سمت خونه .
من هم رفتم تو اتاقم یه دوشی بگیرم و یه کم دراز بکشم . اینکه با افشین تنها بودیم من رو یه کم معذب میکرد . واقعا دلم نمیخواست زیاد باهاش مواجه بشم . البته چاره ای نبود بالاخره موقع شام همو میدیدیم . یه شلوارک و تاپ پوشیده بودم و داشتم روی تختم با موبایل ور میرفتم . موقع شام بود .
-آرش !!!
-بله
-بیا شام
پا شدم . خودمو مرتب کردم و رفتم تو حال . شام ما رو از آشپزخونه خوابگاه میفرستادن . امشب هم کتلت بود . موقع قضا خوردن نگاهمو ازش میدزدیدم .
-ولی خوشم اومد .
با لبخند میگفت .
-از چی ؟
-از اینکه منو اون شب پیچوندید .
-کدوم شب ؟
باید انکار میکردم و با تعجب بهش جواب میدادم .
-همون شب که بعدش رفتین تو اتاق تو حال و حول
-برو باباااااااااااااا. چه حال و حولی ؟
-من از اولشم حدس زده بودم یه خبرایی هست .
-چه خبرایی مثلا ؟
-اینکه شما دو تا فقط همکار نیستید دیگه … بخصوص وقتی شلوارک پوشیدی برای اولین بار فهمیدم .
-من که نمیدونم چی می گی .
پا شدم ظرفم رو جمع کردم بردم سمت سینک که بشوورم .
-حالا ازت کم میشه یه …
حرفشو ناتموم گذاشت .
اومده بود کنارم منتظر بود کارم تموم شه که اونم ظرف غداشو بشوره . رفتم روی کاناپه نشستم و داشتم کانال ها رو بالا پایین میکردم . خیلیییییییییییییییی خوابم گرفته بود . ساعت نزدیکای 9 بود . اونم حرفی نمیزد . من پا شدم شب بخیر گفتم رفتم تو اتاقم .
داشتم لخت میشدم مسواک زده بودم و میرفتم تو جام . بی هوا در رو باز کرد . پتور رو کشیدم بالاتر .
من : چیزی شده ؟
افشین : چیزی که نه ولی خواستم یه کم صحبت کنیم .
نشسته بود کنار تختم . نمیدونم چرا دیگه اون حس ترس رو نداشتم ازش . ترس من از خیلی چیزا ریخته بود بعد از اون شب . اصولا هم دیگه معنایی نداشت . مثلا به عنوان بازی کردن کیرش رو خورده بودم . ولی از یه طرف هنوز مشکل داشتم با این موضوع . ترس از ابرو و شرکت و اینا . غرق بودم تو این فکر ها .
افشین : قبول ؟
اصلا حواسم بهش نبود .انقدر تو فکر بودم که اصلا نشنیده بودم چی میگه .
من : چی قبول ؟
افشین : کاری که اون شب نا تموم گذاشتی رو تموم کنی ؟
من : چه کاری ؟
افشین : خوردن کیر من
من : خیلیییییییییییییییی بی شعوری . بازی میکردیم .
پا شد رفت از هال موبالش رو آورد . صفحه موبایل رو گرفت سمت من . عکس لخت من . عکس لحظه ای که داشتم دور نافش رو لیس میزدم . عکس موقعی که کیرش تو دهنم بود . واااااااااااااااااااااای … دنیا رو سرم خراب شد .
من : اینا چیه ؟
افشین : فرض کن من ازت فیلم گرفتم و عکس
من : مگه فیلم جناییه ؟ کجا ؟ برای چی ؟
افشین : بزار وارد این بحث نشیم . فکر کنم حالا بتونی قبول کنی اون کار ناتموم رو تمو کنی .
داشت اتاق دور سرم میچرخید . گر گرفته بودم . میخواستم گریه کنم . وااااااااااااااااااااااااای . بدترین اتفاق دنیا افتاده بود برام . تمام بدنم میلرزید از ترس و استرس .
افشین پا شده بود و لخت شده بود . اومد سمت دیگه تخت که به من نزدیک بود . داشت کیرش رو نزدیک صورت من میمالید با دستاش . هیییییییییییییییییییییییچ چاره ای نداشتم . چند دقیقه ای خیره بهش نگاه کردم . نمیدونم چی تو چهره ام میدید که جسور ترش میکرد . دیگه بی توجه به نگاه من داشت کیرش رو میمالید به لب هام . حسی بین ترس و شهوت . دهنم رو باز کردم و آروم سر کیرش رو کردم تو دهنم . با دستاش پشت موهامو گرفته بود و سعی داشت به زور کیرش رو هل بده تا ته تو حلقم . منم دیگه تسلیم شده بودم .
خیال کردی نمیفهمم به حمید کون میدی ؟ زنش شدی ؟؟؟ زن منم میشی ؟ باید بشی … این فیلما برای همه دنیا بسه .
هم گریه ام گرفته بود هم قلبم داشت مثل گنجشک میزد از ترس. دیگه جلوی اشکام رو نمیتونستم بگیرم . هر لحظه میرش رو بیشتر فشار میداد تا ته حلقم . تا حدی که دیگه داشتم بالا میاوردم . کشید بیرون و ابش رو تا قطره آخر روی صورتم خالی کرد .
-جووووووووووووون .
مثل جنازه خزید روی تخت . من خودمو جمع کردم و کشیدم کنار . نمیدونستم این کاری که با من کرده اسمش چی بود؟ تجاور ؟ رفع نیاز جنسی ؟ یا شایدم هردوش . ولی اثری از دوست داشتن و علاقه تو این کار نبود . من پشتم بهش بود و اون داشت روی تخت نفس نفس میزد .
از پشت خودش رو به من چسبوند . تمام صورتم رو آبش گرفته بود .
-به منم میدی از این به بعد ؟
-این خواهشه یا تهدید ؟
-حالا تو هر جور دوست داری فکر کن. ولی وقتی خودت عین آدم پا نمیدی منم مجبور میشم این کار رو بکنم .
-فکر نمیکنی اگه یکی پا نمیده دلیلش اینه که نمیخواد .
-خوب چرا در مورد حمید میخوای ولی در مورد من نمیخوای؟
-ولش کن بحث فایده نداره .
-اوکی … ولی جواب منو بده .
-چی ؟
-به منم میدی یا نه ؟
-چاره ای دارم ؟؟؟
ادامه…
نوشته: هستی