سکس حشری و داغ من با آزیتا

سلام خدمت شما. حتما تا آخر بخوانید. این داستان خیلی خیلی سکسی است.
این داستان من کاملا واقعیه و چند سال پیش اتفاق افتاده.
اسم من نصرالله، من ۵۶ سالمه و اهل تهرانم.
من با یکی از خانم ها به اسم آزیتا در رستورانی در بالاشهر آشنا شدم و شماره او را گرفتم بعد از گفتگویی که شماره اش را به من داد. من به خونه رفتمو بهش زنگ زدم یکم حرف زدیم بعد قرار گذاشتیم تا دوباره همو اونجا ببینیم. من خوشتیپ کردم و یه لباس خفن پوشیدم تا برم دنبالش و بریم اونجا. وقتی دم در خونشون دیدم نگو جون بابا چقد این بشر سکسی شده بود. مانتوی خفن روسریه خفن و کفش خفن. بعد ما رفتیم اونجا یکم حرف زدیم و قرار گذاشتیم یه شب بیاد خونه من. در آن شب که آمد به خانه من ما بسیار راحت بودیم و آن خانم شلوارک پوشیده بود و ران های سفید و تپل انداخته بود بیرون. من دستمو بر روی ران های آن خانم گذاشتم و شروع کردم مالیدن. در اقدامی وحشیانه آن زن بلند شد و لباس های مرا جر داد و شلوار مرا پایین کشید. کیر مرا درون دستانش بالا و پایین میکرد و من بسیار حشری بودم. یهو دیدم کیر من را درون دهانش کرده و ساک پر تف دارکوبی میزند. من آبم آمد و آبم را درون دهان آزیتا خالی کردم. چه لذت دلنشینی داشت آن لحظه… آزیتا را بلند کردم و روی کیرم گذاشتم. چه کس تنگی داشت ماشاالله قربان آن کس سفید و تپل زیبا بروم. سرتان را درد نیاورم. بر روی کیرم گذاشتم و کص خانم را بالا و پایین میکردم. صدای ناله های آن زن من را دیوانه کرده بود و من تلمبه هایم را سریع تر از همیشه میزدم… من بعد چهار دقیقه آبم آمد و ریختم درون کس زیبای آزیتا خانم. دوباره بعد از چند دقیقه بلندش کردم و خواستم که کیرم را درون کون آزیتا قرار دهم. کیرم راه به راحتی درون کون آزیتا خانم جا دادم و عقب و جلو میکردم. یهو یک صدای گوز مهیبی آمد و من بسیار حشری و پر تلاطم شدم که یهو آبم آمد و ریختم درون کون آزیتا خانم.آزیتا را بلند کردم و دراز کردم و کیر دراز و کلفتم را لا به لای ممه های سایز ۸۵ آزیتا خانم قرار دادم و عقب و جلو میکردم. بعد از چند دقیقه دوباره آبم اومد و ریختم بر روی صورت و موهای آزیتا خانم. بعد از آن بلند شد و لباس هایش را پوشید من با کیرم یک در کونی به آن خانم زدم و راه افتاد تا به منزلشان برود…
ممنون که این داستان را تا آخر خواندید اگر تمایل داشتید به من بگویید تا داستان های فوق سکسی و واقعی بیشتری برایتان بنویسم.

نوشته: نصرالله

دکمه بازگشت به بالا