سکس خانومم با دوست خانوادگی مون

یکی از دوستان با حال این داستان رو بهم داده بذارم تو سایت
خودش که میگه واقعیه دیگه باقیش با خودتون
مرد باشی فحش ندید
سکس خانومم با دوست خانوادگی مون

قسمت اول:

من فرید38 ساله و خانومم یلدا 28 سالشه من تو یه شرکت کارمندم و خانومم آرایشگره ،یلدا خیلی خوش استیل و خوشگله قدش 160 وزنش 60 و سایز سینه ش 75 هستش . با چشمای شهلا و باسن نسبتا گنده اندام و چهره ی سکسی داره…
اشکان یکی از دوستهای قدیمی منه که الان دیگه دوست خانوادگیمون محسوب میشه. اشکان هم سن و سال خودمه و خیلی ساله که با همدیگه دوستیم. قبلا چند باری من و اشکان خونه همدیگه رفته بودیم. اشکان متاهل و خانمش پرستار بود.
بخاطر شرایط کار و زندگی مدتی بود که اشکان رو ندیده بودم و ازش بی خبر بودم یه روز تو اداره بیکار پشت میزم نشسته بودم یهو ناخودآگاه گوشی رو برداشتم و شماره شو گرفتم.خیلی ابراز خوشحالی کرد و گفت اصلا انتظار نداشتم که بعد از این مدت (حدود دو سال) سراغ منو بگیری. منم گفتم بی معرفت تو هم که احوالی از من نگرفتی ؟! گفت آره راست میگی، بازم گلی به گوشه جمال تو.

خلاصه بعد از خوش و بش و احوالپرسی گفتم حال خانومت چطوره؟ دختر گلت خوبه؟ با یه حالت خاصی گفت ای بدک نیستن.انگار موقع گفتن این حرف زیاد خوشحال نبود.گفتم اشکان چیزی شده ؟خدا بد نده؟
گفت راستش خیلی وقته که با خانمم مشکل داریم و الانم قهر کرده و با بچه رفتن خونه باباش، گفتم ای بابا چقدر شما سخت میگیرید زندگی رو، پس بهتره یه وقتی بذاری و شام بیای خونه ما و بیشتر حرف بزنیم،هم باهات کار دارم،هم به یاد گذشته میشینیم دور هم لبی تر می کنیم .اولش تعارف میکرد و قبول نمی کرد ولی در نهایت با اصرار من قرار شد که شب جمعه به صرف شام و مشروب بیاد خونه ما ،ولی باهام طی کرد که به شرطی که مشروب با اون باشه.
گفت چند وقته یه وودکای خیلی خوب و اصل گرفته ولی تنهایی حس خوردنش رو نداشته و قرار شد همون وودکا رو با خودش بیاره و خداحافظی کردیم.

غروب اومدم خونه و بعد از خوردن شام به خانومم گفتم: یلدا ، اشکان دوستمو یادته؟
گفت: آره ،همون اشکان که دو سه باری اومد خونمون؟
گفتم: آره، شب جمعه برای شام گفتم بیاد خونه ما یلدا گفت: وا،چطوری بعد این همه مدت یه دفعه‌ای؟
گفتم: ببخشید همه چی یهویی شد ، باهم تلفنی حرف زدیم بعدش فهمیدم که با خانمش مشکل پیدا کرده و اوضاع روحی خوبی نداره،واسه همین گفتم همدیگه رو ببینیم و به یاد قدیما گپی بزنیم و لبی تر کنیم شاید یکم دلش باز بشه.

دیگه فرصتی نبود که بخوام باهات مشورت کنم و …
یلدا اصلا از اینکه من رفیق بازی کنم خوشش نمیاد.این دو سه تا رفیقی هم که دارم از فیلترش رد شدن و میدونه که بچه های خوب و اهل زندگی و … هستند.البته ناگفته نمونه منم آدم رفیق بازی نیستم ولی دو سه تا دوست نزدیک دارم.
خلاصه بعدش یلدا گفت: حالا چی درست کنم؟ از همه مهمتر چی بپوشم؟!!!
گفتم شما خانم خونه هستی،خودت بهتر میدونی.
گفت: فسنجون یا قورمه سبزی؟
گفتم: هر هر دو شون رو تو خیلی خوشمزه درست می کنی،ولی اگه میخوای فسنجون درست کن.

بلاخره غروب جمعه رسید و یلدا فسنجون با مسمی درست کرده بود. ساعت حدود؟ بود که اشکان زنگ خونه رو زد، درو براش باز کردم اومد بالا ، من و بعدش یلدا به استقبالش رفتیم و بعد از سلام و احوالپرسی تعارف کردیم و اومد تو.
گفتم اشکان بزنم به تخته جوون تر شدیا،رازش رو به منم بگو.گفت تو خودتم خوب موندی که!
یلدا یکم نشست پیشمون بعدشم عذرخواهی کرد و رفت توی آشپزخونه من و اشکان هم شروع کردیم به تعریف از گذشته ها ، از تفریحاتمون، از دوستان گذشته صحبت کردیم و خلاصه گل گفتیم و گل شنیدیم و خیلی خندیدیم
و با خاطراتمون حال کردیم. یلدا هم با چای و شیرینی ازمون پذیرایی می‌کرد.

بعد از یه ساعتی یلدا گفت سفره رو چیدم ،بفرمایید شام.به اشکان گفتم پاشو بیا ببین دستپخت یلدا جون چطوره؟ گفت بابا ما که نمک پرورده هستیم، دستپخت یلدا خانوم رو قبلا هم خوردم و خیلی خوشمزه است.
یلدا هم گفت خواهش می کنم، نظر لطفتونه.
خداییش فسنجون خوشمزه‌ای بود، حسابی جا افتاده بود، من و اشکان که حسابی خوردیم.اشکان گفت دستتون درد نکنه، چند ماهی میشد که غذای خونگی نخورده بودم،
مخصوصاً به این خوشمزگی. یلدا هم گفت اختیار دارید نوش جانتون و …
سر میز شام دو سه باری دیدم که اشکان داره یلدارو برانداز میکنه و چشمش روی اندام یلدا است.یلدا هم الحق و الانصاف استایل خیلی میزونی داره،کمر باریک، باسن گنده، چشمای شهلا و …
اونشب یلدا یه ساپورت مشکی تنگ با یه تاپ مشکی خوشگل پوشیده بود، موهاشم لخت کرده بود و حسابی تو دل برو و دوست داشتنی شده بود.
بعد از یکم صحبتهای روزمره و … گفتم حالا نوبتی هم باشه نوبت مشروب خوردنه و صدا زدم یلدا جان بساط مشروب را آماده می کنی لطفا؟یلدا هم تو یه چشم بر هم زدن…

قسمت دوم
… بساط مشروب رو آماده کرد. یلدا همیشه فقط شراب میخوره، اونم اگر من اصرار کنم، فقط هم یه پیک میخوره اما با همون یه پیک بد جوری مست و پاتیل میشه. گفتم یلدا تو بشو ساقی برای من و اشکی وودکا بریز،
برای خودت هم شراب داریم بیار،خلاصه ساقی خودتی .طبق معمول یکم ناز کرد و گفت که نمی خورم ولی واسه شما میریزم،ولی بعد با اصرار های من اوکی داد و ودکا و شراب رو توی جام ها ریخت، چقدر هم دقیق و میلی متری!!
اولی رو سه تایی خوردیم ولی پیک های بعدی فقط من و اشکان بودیم.کم‌کم سرمون داغ شد شروع کردیم به صحبت کردن.یهو من گفتم اشکان راستی چه مشکلی پیش اومده بین تو و خانومت که قهر هستین؟اگر ما رو محرم میدونی بگو
و اگر کاری از دستمون برمیاد بگو انجام میدیم.
اشکان یه نخ سیگار برداشت و روشن کرد و ساکت موند. چند لحظه سکوت به جمع سه نفره مون حکم فرما شد و دوباره گفتم ببخشید اگه ناراحتت کردم، اشکان یک کام عمیق از سیگارش گرفت و در حالیکه دودش رو میداد بیرون
گفت :فرید جان دست رو دلم نذار که خونه. از روز اول زندگی مشکل داشتیم ما و اصلا وصله تن هم نبودیم. نسرین به زندگی پایبند نبود و همش دنبال دوستهاش بود و اصلاً به من توجهی نداشت.
طی این چند سال ما دوتایی هیچ لذتی از زندگیمون نبودیم.نسرین زیاده خواه بود.میگفتم حقوق من که مهندس شرکت هستم بیشتر از این کفاف زندگی رو نمیده، توهم که کل حقوقت رو خرج رفیق بازی هات میکنی.
هر روز خسته و کوفته از سرکار می اومدم و میدیدم از شام خبری نیست.خیلی شبها هم آخر شب میومد خونه، می گفتم :کجا بودی ؟میگفت با فلان دوستم فلان جا رفته بودیم. می‌گفتم بچه کجاست؟میگفت پیش مامانمه .
بچه رو کلاً سپرده بود به مادرش.اون میبردش مهد کودک بعد هم می رفت دنبالش و می برد خونشون. چند بار پدر و مادرش هم باهاش دعوا کردند بخاطر این رفتارش ،ولی گوشش بدهکار نبود و سر آنها هم داد میزد.
دو سه بار بدجوری دعوامون شد و اونهم از خدا خواسته رفت خونه مادرش، بعد از مدتی به خیال اینکه آدم شده و بیشتر به خاطر دخترم می رفتم دنبالش و می آوردمشون خونه.اما فایده‌ای نداشت، الان هم
چند ماهی میشه که دنبال کارهای طلاق هستیم.
اشکان همینطور که اشک می ریخت سیگاری دیگه روشن کرد. یلدا جعبه دستمال کاغذی رو گرفت جلوی اشکان که برداره ،اشکان هم ضمن برداشتن دستمال کاغذی نیم نگاهی هم به سینه های یلدا کرد
و اشکاشو پاک کرد و گفت: یلدا خانوم لطفا باز پیک میریزی؟ اگه میشه برای خودتون هم یک پیک شراب بریز.
منو میگی یه لحظه بهت زده شدم یلدا هم با نگاهش به من گفت که چه کنم ،منم اشاره دادم که بریز. هرچند که میدونستم یه پیک شراب برای یلدا کافیه و دومین پیک شاید زیاد مستش کنه. یلدا پیکها رو پرکرد و سه تایی به سلامتی هم خوردیم.
کله اشکان داغ شده بود و دیگه چشم تو چشم یلدا داشت برای یلدا درد و دل میکرد. یلدا هم حسابی سرش داغ شده بود.پاکت سیگار رو برداشتم و دوتا سیگار آتیش زدم که یکی برای خودم و یکی برای اشکان.
اشکان گفت: پس یلدا خانم چی؟ گفتم: یلدا اصلاً سیگار نمیکشه .یلدا گفت :خوب بدید من هم امتحان کنم .
خدایا این یلدا بود که این حرف رو می زد؟!! جدی گفت یا برای شوخی اینجوری گفت؟ ولی نه، تا من بخوام کاری کنم یا چیزی بگم اشکان سیگاری گذاشت گوشه لب یلدا و فندک را زیرش روشن کرد.
یلدا هم شروع به کشیدن کرد، اولش چند تا سرفه زد ولی بعدش آروم شد، فهمیدم که یلدا حسابی مست شده خلاصه اون شب با همین صحبت‌ها و رفتارها به نیمه رسید و اشکان خداحافظی کرد و رفت.
چند روزی از این شب می گذشت که یک شب یلدا اومد کنارم نشست و شروع به صحبت کرد در مورد اشکان، که دلم برای اشکال میسوزه ،بنده خدا اونجوری زندگیش نابود شده و … بعد به من گفت تو
به عنوان یک دوست نباید تنهاش بزاری، اگر کاری برای زندگیش میتونی انجام بدی دریغ نکن و از این حرفها.
یلدا علیرغم اینکه از رفیق بازی خوشش نمیومد رو اشکان یه جور دیگه حساب می‌کرد…

نوشته: فرید

دکمه بازگشت به بالا