سکس روی تخت آنکادری
خوانندهی عزیز، این یه داستان خیالی و اروتیکه؛ خاطره نیست و خیلی توصیف حالات جسم رو در سکس نداره.
“سکس روی تخت آنکادری”
گفتی: “هیچوقت با زنی نخوابیدی مگه اینکه برای همخوابگی بهش پول داده باشی”!
این رو میدونستم، چیزی که نمیدونستم این بود که صدات اینقدر بتونه من رو حشری کنه. جوری که به ویسهای کوتاهت دائم گوش بدم و بیفتم به جون کُسام و هی گاز بگیرم بالش سنگین روی سینهام رو.
جوری که در هر سکسم با مراجعام و مشتریهام چشمام رو ببندم و خیال کنم تو هستی.
اصل حرفت این بود که پول جنده رو نمیخوری اما جوری گفتی انگار پول رو برای مقدسترین و پاکترین کار به الههی معبدها میبخشی.
تو مرد آروم، مطمئن و شهوت برانگیزی بودی اما از اینها مهمتر این بود که برام یهجورایی تازگی داشتی.
آخه مدتها بود که مشتریهام از مرداهای حبسکشیده و خلاف بودن، حال و حوصلهی سرچ و مخزدن و چونهزدن رو هم نداشتم. یه مدتی بود خونه پلاس بودم و مشتری مشتری میآورد. از همونها که به کون میگن قالپاق، به سینه میگن سرسیلندر یا بوق. از اون مردا که تریپ لاوی بلد نیستن و تا بیفتی زیر دستشون لختت میکنن و میذارن در کونت و بعد با همون هیکل خلافیدارشون کنارت خروپف میکنن.
غریبه نیستی که! ولی دیگه دل و دماغی برای این کارهای تکراری نداشتم و خودم رو سپرده بودم به روزگار. حس میکردم پیری بهم نزدیکتر و نزدیکتر میشه. اگرچه هیکلم رو خوب نگه داشتم. ولی خب شاید بشه با ورزش سینه رو سفت نگه داشت تا شل و آویزوون نشه یا همون جور کون و پاها و بازوها رو. ولی حس غم و ترس رو نمیشه گول زد. حس خستگی از تکراریبودن زندگی و آدمها، حس شکست از زمان…
توی این حال پنچری بودم که میرفتم مطب اون دکترهی کسخل که تو رو دیدم. راستش بیشتر از حرفای دکتر به کسی مث تو احتیاج داشتم که دوباره خون رو توی رگهام بگردونه. به چشام برق شهوت بیندازه و دوباره حسهای خوابیدهی زندگی رو در من بیدار کنه.
من اول تو رو میبینم. محوت میشم. از مطب اومدی بیرون. عطرت پیچید و صدات دیوونهام کرد.
تاریخ و ساعتی رو که دکتر بهت گفته بود، به منشی گفتی تا یادداشت کنه. منم توی خاطرم نوشتمش. بعد از اون روز چهار بار دیدمت. دیگه به صرافت تور کردنت افتاده بودم. انگار بخوام به خودم ثابت کنم هنوز میتونم هر کسی رو خواستم تور کنم. آمارت رو در آوردم. یه جورایی حرفت و دردت رو فهمیدم.
تو گاهی نگاهم رو روی تنت حس میکردی. چندباری چشم توی چشم شدیم. و من مث یه دیوونهی زنجیری فقط زل زدم به چشمات. نه لبخندی نه سلامی.
یکبار من نوبتم قبل از تو بود. تو نشسته بودی جای من. به منشی نوبت بعدیام رو گفتم و بعد گفتم: گفته برم مسافرت. و بعدش پرسیدم: به نظرتون کجا برم؟
منشی با لبخند گفت: باید از خودشون میپرسیدی؟
گفتم: پرسیدم
گفت: میخوای اگه مسئله برات حل نشده با دکتر باز حرف بزنی؟
بعد بدون اینکه منتظر جواب من باشد اسم تو رو صدا کرد: آقای کاووسی، یه چنددقیقه دیگه میتونید برید…
حرفش رو بریدم و گفتم اصلا بذار آقا کابوسی بگه من کجا برم مسافرت.
منشی شوکه شد
نزدیکت شدم.
کمی خودم رو خم کردم.
چشم توی چشمت دوختم و گفتم به نظرتون کجا میشه رفت آخرهفته؟
با اخم گفتی: آقای کاووسی
خودم رو نباختم. گفتم خب آقای کاووسی مسافرت…
حرفم رو بریدی و پرسیدی با وسیلهی خودت دوس داری بری؟
با رندی گفتم: حال و حوصلهی رانندگی ندارم.
گفتی: با قطار برو به یک دهی در لرستان که آبشار داره
و بعد کارت آژانس گردشگریات رو دادی.
کارتت رو خوندم. لبم رو روی اسمت کشیدم و بعد در همون حال از مطب بیرون رفتم.
تو محکم و قاطع حرف زدی. جوری که مطمئن شدم فقط الان یه جا باید برم سفر یعنی همون جایی که تو گفتی و باید با قطار برم همونجور که تو گفتی.
اون سفر رو تنهایی رفتم. البته بدون سکس نمیشد و با مرد مغازهداری که هم قد و قامت تو رو داشت چندبار سکس کردم.
بعد برگشتن، تماس گرفتم و تشکر کردم.
وانمود کردی بجا نیاوردی. بدجنسی کردم و گفتم همون که صدات کرد کابوسی.
نخواستم مطب رو بگم که درد و ناراحتیها یادمون بیاد. که شاید از دردم بخوای بپرسی و من بخوام دروغ بگم.
خندیدی و گفتی هرچی دوس داری صدام کن.
گفتی برای تورهاتون میتونم ثبتنام کنم.
و من دو بار ثبتنام کردم.
توی آیینه به خودم میخندیدم که آخرش کی، کی رو تور میکنه!! البته این آخرین چیزیه که توی سکس مهمه. سکس، چه عاشقانهاش چه تجاریاش، بازیه یا دوسر بُرده یا دوسر باخت و این حرفها که مد شده و برای رو کم کنی میگن که کی، مخ کی رو زده؛ کی گذاشته در کون اون یکی، حرف فنچهایی که فقط ادای سکسهایی که دیدن رو در میآرن نه حرف من و تو که همهجور آدم رو دیدیم.
البته منم به تو نگفتم کارم چیه تا اینکه یه بار دل به دریا زدم و پرسیدم: شما خودتون کدوم برنامه رو هستین.
و گفتی. همسفر شدیم. و من باید زود وا نمیدادم. “کج دار و مریز” باهات رفتار میکردم.
تو هم چراغ نشون نمیدادی. جدی از کارت میگفتی و از تاریخ و فرهنگ میگفتی. دور و برت هم همیشهی خدا شلوغ بود. گاهی لابه لای توضیحاتت از خودت هم تعریف میکردی که شکاکترین زنها هم باورت میکردن. اما خب واسهی من که نمیتونستی زیر و رو بکشی. خودم کمی این کاره بودم اگرچه میذاشتم تو هرجور دلت میخواد خودت رو برام پرزنت کنی. الحق تو هم کارت رو خوب بلد بودی.
حالا هم دل توی دلم نیس چون قراره با تو باشم، با تو که چم وخم کار رو خوب بلدی، فوت وفن دلبری رو بلدی یا همون اوستای مخزنی، من قراره با تو همخوابه بشم. قراره با هم سکس کنیم و با هم برای چند ساعتی از دردها و فشارهامون خلاص بشیم.
پرسیدی: شرایطم چیه؟
و گفتی: البته من خودم هیچوقت نشده با زنی باشم مگه اینکه برای همخوابگی بهش پول داده باشم”!
برای اینکه در جوابت چیزی گفته باشم، نوشتم: حالا اگه یکی نخواد چی؟
گفتی: مگه با اونه نخواد. و بعد چندتا خاطره گفتی از سکس با زنهایی که عاشقت شده بودن و به خاطرش از تو پول نمیگرفتن و تو با چک ولگد بهشون داده بودی.
شوخی میکردی اما من نخندیدم. سکوت کردم.
بعد چند ثانیه در یه ویس کوتاهی گفتی که البته تو با اونزنها فرق داری و اصلا منظورم به تو نیست. ولی خب من هر کی رو دیدم از این تعارفها میکنه اما و سه نقطه گذاشته بودی.
و من میدونستم منظورت دقیقا به خود منه. اگرچه از حرفات بهجای تحقیر و خودشیفتگیات،
“درموندگیات” رو حس کردم. یهجور صداقت پلید. یهجور درد سادگی. یهجور نیاز بیمارگونه.
حال و احوالت شبیه حال بازیگر مرد فیلم گناه اصلی بود. اونجایی که آنتونیو باندراس میفهمه آنجلینا جولی برای تیغیدن اون باهاش ازدواج کرده و تا یه مدت فقط پول خرج میکنه و فاحشه میکنه تا خشمش تموم بشه و خشمش تموم نمیشه.
دکتر پاستوریزهی کسمغزمون این فیلم رو ندیده بود و حال و دردت رو نمیفهمید ولی من حالت رو میفهمم. دردت رو و علت اصرارت به سکسهای آنکادری طورت. همه شرایطت برای سکس رو توی ویسهای کوتاه برام میفرستی. چی بپوشم. عطر چی بزنم. رژم چه مارک و رنگی باشه. میتونم چنددقیقه کمرم رو خم کنم. چقدر میتونم پاهام رو باز کنم. میخوای صدای ارضاشدنم رو حتی بشنوی. من بیخیال حرفای دستوریات فقط به صدات گوش میدم. صدات داغم میکنه. صدات که بم و آرومه که یه ذره شوخی هم توی لحنت نداری. انگار دورت سیم خاردار کشیدی. کم و کوتاه و جدی .
ویس میذاری در حد پونزده تا سی ثانیه. خودت هم خوب میدونی که صدات اولین آسی هس که رو میکنی برای مخزنی، برای دلبری. و من مث همیشه در جواب فقط برات تایپ میکنم یا برات گیف میفرستم، گیف دختری که در وانی از پول، مشرببهدست میخنده.
میگی: بعد از سکس روی تختخوابای خودت فقط سکس توی وان رو دوست داری.
بعد میپرسی: دلت میخواد این پوزیشن رو اجرا کنیم؟
مینویسم: با همهی اون پولها؟
میخندی و میگی: مگه من ژن خوبم… نه منظورم وان و شرابه!
و پشت سرش عکس میفرستی از زنها و دخترکانی زیبا در وانی پر از گل و جامهای توتدار که کنار یه مرد هستن.
همیشه گیفها و عکسهات آمادهاند. انگار برای هر موضوع و حرف و پوزیشنی از قبل آماده کردی. ولی یه چیزی توی عکسات هس که اعتمادبهنفست رو، غرورت رو نشون میده: اینکه توی هیچ عکس و گیفت یه زن با دو مرد نیس یا یه زن ایستاده یا مسلط به سکس نیس. مغزم این آلارمها و هشدارها رو میده ولی من صداش رو خفه میکنم و دوباره به ویسهات گوش میدم. خب میدونم قراره خودم رو در چه موقعیتی قرار بدم.
اصرار کردی منم ویس بفرستم و من یک بار توی سکسچتهای کوتاهمون، برای اولین بار صدای نفسنفسزدنهام رو توی خودارضایی برات فرستادم و تو اون “جووووون” کشدار و شهوتیات رو گفتی. همونموقع گفتم هرچه بادا باد! باید مزهی تن این رو هم به خودم بدم، مث یه هدیه، هدیهای که خیلیزود ارزشش رو از دست میداد و میشد مث خرسهای آش ولاش بعد فردای ولنتاین.
شب بعدش هم اصرار کردی که ویس بفرستم. و من اولین داستان اروتیکم رو برات خوندم، خودت رو یه لحظه گم کردی، یعنی نقشت رو. یه نیم ساعتی جواب ندادی و بعد پشتسرهم ویس فرستادی. از صدام تعریف کردی. از مکثها و شینهای غلیظم گفتی. و آخر سر هم گفتی: این آپشنت خودش خیلی میارزه.
جواب ندادم تا اینکه بفهمی یعنی ناراحت شدم. ولی ناراحت نشده بودم. قند توی دلم آب کرده بودی. من داشتم مثلا ناز میکردم که خب روال کارم بود.
بعدش کلی پیام دادی که یادت رفته من برای هیجانش این کار رو میکنم. گفتی دیگه کلمهی آپشن رو نمیگی و من تا چندساعت جوابت رو ندادم و آخرسر نوشتم: حالا که خیلی عاشق نرخگذاری هستی باید نرخی که خودم میگم رو بدی.
ذوق کردی. انگار صدای فکرت رو میشنیدم که میگفت: “این هم یکی مث بقیه. همه کارهاش برای بازارگرمیاش بود”. میدونستم این جور برداشت میکنی. از خوشحالی گفتی: حالا که قبول کردی پول بگیری میتونیم زود یه قرار بذاریم.
قبلا گفته بودی که توی یه خونه ویلایی تنها زندگی میکنی.
پرسیده بودم: سگی، گربهای هم نداری؟
گفته بودی: نه!
یه بار هم توی حرفات گفتی که فقط یه آکواریوم داری و لاکپشتهایی که باهاشون حرف میزنی.
گفتی: بیا لاکپشتهام رو ببین حرف میزنن!
و با هم به این حقهی لوس و ژیگولیات خندیدیم.
دو ماهی بود که سکس چت میکردیم.
یه بار هم توی واتسآپ تن و بدنمون رو بهم نشون دادیم.
دستت روی کیرت گذاشتی و مث هر کاربر مجازی پرسیدی: دوسش داری؟
آسونترین و سریعترین جواب، شکلک آدمک خجالتی بود با گونههای سرخ.
آخه فاحشهترین زنها هم گاهی شرم دارن گاهی خجالت میکشن چون گاهی هم اونها دلشون عشق میخواد. شور و بیقراری و تمنا میخواد. باور به پاکی قلبشون رو میخواد…اما تو هم این حرف رو قبول نداشتی. مث خیلی از خوانندههای این داستان.
به زبون گفتی: “بیفتی به چنگم روت رو هم باز میکنم، دلبر خجالتی خودم!”
ولی توی دلت چیزی گفتی شبیه این جمله که “جنده حالا واسهی من ادا تنگها رو در میآری”.
آخر چت تصویریمون هم لبهات رو غنچه کردی رو به دوربین گوشی. زبونت رو بیرون آوردی و کشیدی و پرسیدی:” دلت زبونم رو نمیخواد؟”
استیکر آدمکی که نوشته “من مُلدم” را در جوابت فرستادم تا از غلظت “جندهی تنگ” ذهنت کم کرده باشم.
تو کلافه بودی که من چطور زود پا ندادم بهت. من هم کلافه بودم که تو چطور دل ندادی بهم.
شب، قبل خواب، تصویر سکسچتمون رو توی ذهنم باز میسازم. مث یه بدکارهی تازهکار. تو همهی تنت رو آروم آروم نشونم میدی. دستهات رو روی کیرت میکشی. رو به بالا. کیرت از یه مشت دستت بزرگتره. نفسنفس میزنی و از من میخوای همراهیت کنم. ناخودآگاه بزاق دهانم ترشح میکنه. دهنم پر از تف میشه. کف دستم میلیسم اونقدر که خیس بشه و تا خشک نشده میذارم روی کسم. چقدرخنک میشه.
صدات رو میشنوم که میگی: داری میآیی؟
با صدای لعنتیات چیزی توی همهی تنم میچرخه. سرم رو سنگین میکنه. روی کاناپه درازم میکنه. کف دستم رو خیس میکنه.
میگی: ببینمت چی کار میکنی!
و من دستم رو نشونت میدم که از شهوت تفی شده که مایع سفیدی به ناخنم چسبیده.
باز در خیالم صدای”جوون”گفتنت رو میشنوم، داغترم میکنی. دستم رو روی کسم میبرم. میخوای ببینی. باز نشونت دادم. هیچی نگفتی. فقط شدت کشیدن کیرت رو بالا بردی همونطور حلقهشده. من هم میآم. آبت که اومد کف دستت رو نشونم میدی. مایع سفیدی که خلاص شده از جسمت میره تا به فاضلاب بیفته. همیشه به اون مایع فکر میکنم. به غوغایی که در آن بوده و راهی که اومده.
گفتی: اینجور که نمیشه. به من اعتماد کن. یه بار بیا ضرر نمیکنی دختر.
و من بیپروا میگم: این ضرر آرزومه!
میخندی. قرار میذاریم. نه از کارم پرسیده بودی نه از تاهلم و نه از تجردم. نه از دینم نه از سلیقهام. من یه تن بودم مث تن هزار زن دیگه. در ذهنت من هم یکی بودم مث هزار زن دیگه که از سر فقر یا هوس از این راه خرج خودشون رو درمیآرن. و من اگه هرچی میگفتم برات قصهبافی بود و اراجیف. پس نگفتم و نمیگم. قاعدهی بازی رو رعایت میکنم. هردو میدونیم این بازی، این فضای مجازی، دقیقا مث خود زندگی، فقط با دروغ قابل تحمله. و خب قرار هم نیس چیزی بیشتر بدونیم. فقط همین که تنهامون و هرچی از جسم و بدنمون داریم قراره با هم آشنا بشن قراره یه چند ساعتی با هم یکی بشن. در حد یه آشنایی پنج شش ساعته. این آشنایی برای من یه قرار کاریه و برای تو یه کامجویی و لذت. نه تو خطا میکنی نه من. هر دو گوشبهفرمان بدنهامون هستیم و بیقرار خیسشدن و ترشح آن مادهی کوفتی تا بعدش برای هم عادی بشیم. بعدها از این قامت و چهرهی همدیگه فقط یه سایهی مبهمی توی ذهنهامون میمونه.
اسم مدل ماشینت رو بلد نیستم. ولی رنگش قشنگه، آبی رویال. عطری که توی ماشینت پیچیده گل یاسه. گل رو روی داشبورد گذاشتی.
گوگوش میخونه و من غریزهوار لبخونی میکنم:
“تو از کدوم از سرزمین تو از کدوم هوایی که از قبیلهی عشق یه آسمون …
صدای ترانه رو کم میکنی و گوش میدی. جرئت میکنم بلندتر میخونم.
تموم که میشه میگی: چه خوب خوندی! این آپشنت خیلی میارزه.
سرم رو پایین میاندازم. دلخورم. کاش میگفتی “جوووون” یا ای کاش با من همخوانی میکردی. ذوقم رو کور کردی. سکوت میکنم.
زود میفهمی که سوتی دادی. با انگشت اشارهات سرم رو بالا میآری و اولین بوسه رو به لبم میذاری. لبهات لب پایینم رو میبوسن. کوتاه و بعد پات رو روی گاز فشار میدی. اعتراف نمیکنی که قبلا قول دادی از کلمهی آپشن استفاده نکنی.
میدونم خونهات کجاست. کرج. گلشهر. میدونم سگ بزرگی داری. میدونم. این تنها دروغی نبوده که گفتی. میدونم توی خونهات چی انتظارم رو میکشه. ولی با تو همراه میشم تا به خودم ثابت کنم که از پسش برمیآم که از پست برمیآم.
سگ بستهات پارس میکنه. من نمیگم که سگ داشتی تا تو چیزی نگی مث این جملهها که تازه گرفتم یا پیش دوستم بود یا کارگاه بود.
از پاگرد تازه طیکشیده به خونهات میریم. حالا وقت بازی منه.
چند صحنهی فیلم یادم میآد از لوندیهای سوفیا لورن از نگاههای طولانی آدری هِپبورن از لمس ساق پاها مث مونیکا. (خوانندهی گرامی بهخوبی میدونم اونا در عرش و آسموناند و من فقط مقلد کوچک اونام که گاهی فقط حرکات اونا رو با چاشنی غریزهام قاطی میکنم پس خیلی غلیظ مسخرهام نکن.)
مانتوم رو در میآرم. جوری که تو از سرشونه بگیری و آویزونش کنی. بلوز و دامن پلیسهای پوشیدم. با کفش پاشنهبلند و جورابی شیشهای. یه پام رو از کفش آروم در میآرم و کمی انگشت پام رو ماساژ میدم.
میدونم در برابر تو که خارج رفتی و اونهم دختر و زنهای زیبا دورت حلقه زدن هیچ آپشن جدیدی ندارم.
دوباره حس پیری میکنم. از روی میز بار نوشیدنی میریزی. از آیینه هم مرا میپایی. جام رو دستم میدی. من نشسته و تو ایستاده. اگر کس دیگهای بودی میایستادم ولی میدونم تو در چه حالی هستی.
یک سره سر میکشی و من آهستهآهسته. نوک زبونم، حلقم و گلوم میسوزه و گرم میشه. بادوم زمینی تعارف میکنی. و خودت چند تایی رو میخوری. کنار پنجرهی قدی سالنت میایستی. میآم کنارت. میدونم باید خودم پیشقدم بشم. به سگت نگاه میکنی. اسمش رو میگی. متوجه نمیشم. نمیپرسم دوباره. میپرسم دختره یا پسر. چشمهات برق میزنه: دختره از خوشگلیاش معلوم نیس!
دستم رو دور کمرت حلقه میکنم میگم: نمیدونم که من! باید دست زد و دید. و آروم دستم رو به کیرت میکشم. نگاهم میکنی. چشمات رو ریز کردی.
تند رفتم. دستم رو آروم ازت جدا میکنم. میپرسم: چندسالشه؟
میگی سه سالشه و بعد از نژادش میگی از دکترش از غذاهاش و از مسافرتهایی که باهاش رفتی و من و من از یه جایی به بعد باز خودم رو بهت چسبوندم. از پشتت بیرون رو نگاه میکنم.
چونهام رو روی شونهی چپت گذاشتهام و آروم تنم رو به تنت میمالم. و با خودم میگم: لعنتی همین حالا شلوارت رو در بیار! میتونم همونطور که داری سگت رو میبینی کیرت رو بمالم به صورتم. به زبونم. و زبونم رو دور تخمکهات بچرخونم. میتونم روی زمین بشینم کف دو تا دستم رو کمی عقبتر بذارم زمین و، کیرت رو تکونتکون بدم. تخمکهات رو ببوسم و زبون بزنم بهش. تا آبت بیاد بریزه روی صورتم بریزه روی پارکت براق خونهات.
به خودم میآیم. کسم خیس شده. سکوت میکنم. حالا در واقعیت گوشهات رو میبوسم و نفس میکشم. هنوز شلوار پارچهای تیرهات تنت هس و بلوز نوک مدادی آستین کوتاهت.
برمیگردی و رودررو میشیم. لبت رو روی لبم میذاری. عمیق و طولانی. و بعد توی گوشم میگی: جوووونم چی میخوای؟
سینهام رو با شنیدن صدات بالا میکشم. زبونم رو روی خط چونهات میکشم. روی گردنت. روی سرشونههات. دکمههات رو باز میکنم. موهای سینهات رو با زبونم میکشم. چشمهات منو نگاه میکنن. از من میخوان که ادامه ندم. خودم رو کمکم جمع میکنم. میایستم. حالا شونهبه شونهی هم میشیم. میگم: لطفا برام باز بریز.
باخوشحالی میگی: حتما
روی صندلی چرم سیاهی میشینم. دو دکمهی بالای بلوزم رو باز میکنم. تاب سفیدم با بالای سینهی سفیدم پیدا میشن. نوکش کمی برجسته شده. با دو جام کنار هم هستیم. لب میگیریم. زبونهامون رو بهم میمالیم. کسم کلفتی کیرت رو حس میکنه. بوی تنمون و مزههامون در هم میشن. حتی نوک دماغهامون رو بهم میمالیم.
دلم میخواد روی صندلی بشینم و تو دستت رو از زیر دامنم ببری زیر شورتم و انگشتت رو فرو کنی توی کُسم. همونجور که توی چتها گفته بودی. دوست دارم حتی سرت رو از زیر دامنم ببری نزدیک کسم و منو بلیسی. اما میدونم تا این حد پیش نمیری. هیچ چیز مث چتهامون نخواهد بود. تو فقط دستت رو از یقهی بازم روی سینهام آوردی و با اون یکی دستت هم بقیهی دکمهها رو باز کردی.
کمی عقب میری.جامت رو به سلامتی سینههام بالا میبری و من میخندم. جام خالیات رو روی میز میذاری.
دوباره تنهامون به هم نزدیک میشن. دامنم رو بالا میزنی. توی گوشم حرفم میزنی. چه میگی. میگی: جوون کست توی دستمه
صدات داغم میکنه لعنتی.
جامی سرمیکشم قورتش نمیدم دستت رو به لبهام میبرم. و آروم کف دستت رو با شرابی که نگهش داشتم خیس میکنم. بعد دستت رو میلیسم. نگران لکشدن بلوز و دامنم نیستم. ولی تو نگران تمیزی لباست هستی. گردنم رو گاز میگیری. دیگه تحمل و ادامهی نقش برام سخت میشه. باید بپرم روت. و انقدر کسم رو روی کیرت بالا و پایین کنم تا ارضا شم ولی تو حالم رو فهمیدی.
میپرسی: خوبی؟
صدات دیوونهترم میکنه. سگک کمربندت رو باز میکنم. لای پات رو بو میکنم. و صورتم رو به کیرت میمالم.
بلندم میکنی. میگی: اینجا نه!
سه اتاق رو نشونم میدی و میگی: یکی رو انتخاب کن
میدونم توی هرکدوم یه حس و حال خواهم داشت. میدونم فانتزیهات از این اتاق به اون اتاق فرق میکنه. میدونم شخصیتهات عوض میشن. همه رو میدونستم و تن به این بازی دادم. البته تو نمیدونی که من چه جوری به رازت پی بردم. تو نمیدونی برای من نه پول مهمه و نه عشقی که در قلبم جوانه زده. تو نمیدونی.
من چشمبسته اون تختهای تمیز رو میبینم. تختهایی با ملحفههای شسته که بوی شویندهها دارن. و من باید تا یه زاویه خم بشم تا یه فرکانس صدام رو بالا ببرم باید باید … تا تو ارضا بشی نه از خود سکس نه از تن من بلکه از رعایت نظم و نقشه و برنامهات.
میگم: پس تصادف در سکسمون حرف اول رو میزنه!
سکوت میکنی.
میگم: یعنی چقدر شانس دارم؟
سیگاری روشن میکنی و میگی: تو که خیلی خوششانسی!
در سالن چرخ میزنم. دوباره جامی برای خودم میریزم. روی صندلی میشینم. فکری به سرم میزنه. همونطور که تو بین درها ایستادی نگات میکنم. هدفون گوشیام رو میزنم و به صداهات گوش میدم. اونقدر بلند گوش نمیدم که صدای وق وق سگت رو نشنوم. شورتم رو یواش میکشم پایین کمی پایینتر از زانوم و بعد سرم رو کمی عقب میبرم. آوازی میخونم. دوباره شراب میخورم. کف دستم رو میلیسم. و بعد میذارم روی کسم. میچرخونم. فشارش میدم. پاهام جوری باز هست که ببینی. که اون نقطه رو نگاه کنی. خودم رو بالا و پایین میکشم. مث یه شاخه بالا میرم و میپیچم و دوباره پایین میآم. درحالی که انگشت اشاره ام توی کسم رفته با انگشتای آزادم ضربه میزنم به کسم. نفسنفس میزنم. تو به دیوار تکیه دادی. محو تماشای منی. من برمیگردم. پشت به تو. خم میشم و به صندلی تکیه میدم و کونم رو بالا میآرم. دامنم رو با چونهام نگه میدارم و دستم رو باز میبرم توی کسم و شروع میکنم به عقب و جلو رفتن. بدنم خیس شده. سرم رو برمیگردونم. ازت میخوام بیایی پهلوم. میدونم کلافهای. انتظار نداشتی.
ولی شلوارت خیس شده. لبخند میزنم.
برای سکس آدابی توی ذهنت داشتی. برای درآوردن آب کسم روی تختهای آنکادری شدهات نقشه داشتی. من نقشههات رو بهم ریختم. برمیگردم. مات موندی. کسم رو پاک میکنم.
قدم برنمیداری: میگی یه اتاق رو انتخاب کن جنده!
صدات پر خشمه.
میخندم و میگم:امروز نه!
میگی توافق کردیم
میگم پیش اومد الانم آرومم
میگی دروغ میگی جنده…
مرد وسواسی خشمگین درونت بیدار شده و خودش رو بهم معرفی میکنه. وقتشه منم از نقشم بیام بیرون. و نشون بدم چی بلدم تو اسمش رو میذاری جندگی
و من میگم دلبری!
نوشته: sahel.89