سکس شهرام با مادرزنش
سلام من شهرام هستم 28 ساله و متاهل از اردبیل.
من تو 21 سالگی ازدواج کردم و خانومم 5سال از من کوچیکتره و جالبتر مادر زنم 36 سالشه و زمانی که خانوم من 10 سالش بود باباش مرده و از اون روز مادرزنم اصلا ازدواج نکرده حالا خودش میگه من عاشق شوهرم بودم و دوست ندارم بعد اون ازداج کنم ولی الحق و والانصاف مادرزنم هم خوشکله هم خیلی مهربون و من و خیلی خیلی دوست داره و از همون روز اول ازدواجمون خیلی باهام راحت بود منظورم در پوشش و اینجور چیزاست.مادرزنم و زنم دوتایی تو یه آپارتمان که همسایه خواهرمینا بودن زندگی میکردن و دخل و خرجشونم از حقوق شوهرش بود خلاصه بعد یه سال نامزدی من عروسی گرفتم و با خانومم رفتیم سر خونه زندگی خودمون و ما بیشترین جایی که میرفتیم مهمونی خونه مادرزنم بود و بیشتر شبا اونجا میخوابیدیم و راستش و بخوایین من به مادر زنم نظر داشتم چون یه جوری رفتار میکرد از شوخی گرفته تا حرفهای مستهجنش که من و مجذوب خودش میکرد و من همیشه دنبال یه فرصت مناسب بودن تا برم سر کمدش و لباسای زیرش و دید بزنم.سرتون و درد نیارم خلاصه یه چند سالی از زندگی مشترکمون میگذشت که من تقریبا 26 سالم بود.یه روز که صب از خواب بیدار شدم دیدم خانومم واسه صبحانه حلیم درست کرده و موقع رفتن یه کاسه حلیم داد که سر راهم بدم به مادر زنم.حلیم برداشتم از خونه زدم بیرون.آپارتمان مادرزنم یه مجتمع بزرگه که چندتا آپارتمان بزرگ داره خلاصه وارد آپارتمان شدم وار آسانسور رفتم بالا تا در آسانسور باز شد دیدم یه مرد از واحد مادرزنم اومد بیرون وآهسته در و بست خدا شاهده خشکم زد وتا من و دید با سر یه سلامی دادو از آسانسور رفت پایین و من خشکم زده بود یه نگا به دور و ور انداختم که نکنه اشتباه اومدم ولی تا تابلو روی دیوار رو دیدم با خودم گفتم نه اشتباه نیومدی اونیم که دیدش شوفر مادرزنته آقا شهرام.معتلش نکردم در و زدم مادرزنم در و باز کرد مثلا با قیافه ی خواب آلود با من حرف زد و گفت بیا تو. قبل دیدن اون آقا نمیخواستم برم تو ولی چون شک کرده بودم رفتم تو با یه قیافیه عصبانی رفتم رو مبل نشستم گف بزا یه چایی درست کنم باهم بخوریم گفتم چایی نمیخوام خوردم.اون کی بود از خونت خارج شد یه لحظه رنگش پریدو انکار کرد گفت اشتباه میکنی گفتم با من بازی نکن بگو اون کی بود اینبار با فریاد گفتم.قیافش عوض شدو چشاش پر اشک شد و سکوت کرد وفقط به من نگاه میکرد با ترس.با حالت عصبانی و مثلا به قصد زدنش از جام بلند شدم و اونم که جلوی اپن آشپزخونه بود یقش و گرفتم و چسبوندمش بخ خودم اون لحظه خر کیف شده بودم قلبم تالاپ تولوپ میکرد گفتم راستشو نگی دخترتو تلاق میدم آبروتو میبرم.زد زیرگریه و هق هق و من و بغل کرد همون لحظه خیلی دلم براش سوخت و منم اونو بغلش کردم و تو بغلم باهم صحبت کردیم.گفت یه سالی میشه که صیغشم گفتم صیغتون و کجا خوندین محضر گفت نه خودمون خوندیم.و من یه پوز خند زدم و یهو هلش دادم.و گوشیم و از رو میز برداشتم خواستم برم که اومد جلومو گرفت گفت تو را قران دیوونگی نکن غلط کردم میدونستم جلومو میگیره اخلاقش دستم بود دوباره شروع کرد به گریه کردن رفتم جلو این بار دستاشو گرفتم و بوسیدم دلم میخواست بکنمش ولی نمیدونستم اولش و چجوری شروع کنم با خودم گفتم این یه آتو داره پیشم منم یه پیشنهاد میکنم قبول کرد که هیچ قبول نکرد میشیم یک یک.
خلاصه دل به دریا زدم و خم شدم و دستاشو بوسیدم و تا بلند شدم پیشونیشو بوسیدم و محکم بغلش کردم هیچ واکنشی نشون نداد و سرش و انداخت پایین بعد چند ثانیه که سرش و بالا آورد وبهم خیره شد زود لبام و چسبوندم به لباش و شروع کردم بخوردن لباش و بعد چند ثانیه اونم همراهیم کرد یه چند دقیقه لباش و خوردم و آروم آروم کشوندمش سمت مبلا.انداختمش رو مبلا حالا نخو پس کی بخورش یه پیرهن نازک پوشیده بود با یه شلوار خواب،پیرهنش و دادم بالا اول شکمش و خوردم بعد سوتینشو یه ذره کشیدم پایین ولی نتونستم نوک سینه هاشو بخورم هول برم داشته بود اصلا نمیتونستم خودم و کنترکل کنم خیلی سریع و خشن شلوارشو کشیدم پایین و بدون معطلی زیپم و باز کردم و کیرم و گذاشتم تو کصش شاید باور نکنین فقط سه چهار تا تلمبه زدم خیلی زود ارضا شدم و عین میت افتادم روش سریع خودم و جمع کردم و رفتم سراغ لبهاش بخدا اصن سیر نمیشدم یه لحظه لباش و از لبام جدا کرد و با لحنی مظلومانه گفت بس دیگه شهرام جان.از روش بلند شدم و رفتم دسشویی همش با خودم فک میکردم الان آبرو برام نمیزاره و دعوام میکنه تا از دسشویی اومدم بیرون باز با همون لحن مظلومانه بهم گفت شهرام تورا خدا یه کاری نکن زندگی هممون خراب شه من تا این و شنیدم تو کونم عروسی بود گفتم عزیزم ببین من نمیتونم قبول کنم یکی دیگه بیاد مادرزنم و بکن و به ریشم بخنده مگه خودم مردم عزیزم تا این و گفتم خندید و منم سریع بغلش کردم و قسم خوردم که به هیچکس نگم و بهش گفتم که منم درکت میکنم از این پس خودم هواتو دارم خلاصه از هم جدا شدیم با اینکه من دیرم شده بود ولی داشتم کیف میکردم باور نمیکردم مادرزنم و کرده باشم همون روز موقع برگشتن از کار دوباره رفتم خونشون وتا در و باز کرد بغلش کردم و رفتیم اتاق خواب و تا دل سیر کردمش.از اون روز تا الان هزاران بار کردمش و واقعا خیلی برا هردومون خوش میگذره. دوستون دارم ببخشین سرتون و درد آوردم.
نوشته: شهرام