سکس غیرمنتظره با مهناز
این ماجرای یکی از غیرمنتظره ترین سکسهامه. ماجرا چند سال پیش موقعی اتفاق افتاد که رفته بودم جشن تولد یکی از همکلاسی های دانشگاهم. البته این ماجرا بعد از پایان تحصیلم بود. من 26 سال داشتم و هنوز ازدواج نکرده بودم هر چند دو سه مورد تجربه سکس داشتم. یکی از مهمونا از دوستان مشترک من و میزبان بود. با زنش اومده بود که دو سال بود ازدواج کرده بودن. اون شب این رفیق من خیلی مست کرد (کلا عادت داشت به بدمستی). اون شب نمیدونم چه اتفاقی افتاد که حالش بد شد. خودش میگفت که مشروبی که اونجا دادن خوب نبوده، ولی زنش معتقد بود که قبل از اومدن به مهمونی مواد هم مصرف کرده بوده و واسه همین اینها تداخل کرده بود. خلاصه از ترس اینکه براش اتفاقی پیش نیوفته با زنش مهناز بردمش بیمارستان. اونجا فوری دستور تخلیه معده دادن و بعد هم گفتن باید بستری بشه تا تحت مراقبت بمونه. خلاصه مهناز نمی تونست اونجا بمونه. من هم که کاری از دستم برنمیومد. قرار شد من زنش رو برسونم خونشون و فردا صبح دوباره برم دنبالش بیارم بیمارستان.
تو راه، مهناز مرتب گریه میکرد و غر میزد. میگفت با اینکارهای بهرام خیلی اذیت میشه. تو فکر طلاق بود. من هم سعی می کردم دلداریش بدم. وقتی که رسیدیم در خونه، ازم خواست کمکش کنم تا بره بالا. خودش هم مست بود و دیدم که لازمه کمکش کنم. تو راهرو و آسانسور دستای من رو گرفته بود. بر خلاف میلم از گرمای دستش تحریک شده بودم امّا نمیخواستم به رفیقم نارو بزنم. در خونه که رسیدیم، التماس کرد که برم تو. گفت تنهایی میترسه. بلند بلند حرف می زد و من از ترس اینکه همسایه ها بشنون و بیان بیرون، رفتم تو خونه تا لااقل سر و صدا نشه. پیش خودم گفتم، صبر میکنم کمی آروم بشه بعد میرم. مانتو و شالش رو درآورد و با همون لباس مهمونی که یک لباس تنگ و چسبون، با دامن کوتاه و یقه باز بود روی کاناپه نشست. من رفتم آشپزخونه قهوه درست کنم. وقتی از آشپزخونه برگشتم دیدم روی کاناپه دراز کشیده. همون یک مقدار دامن کوتاهش هم رفته بود بالا و شورتش افتاده بود بیرون. رفتم صداش کردم و گفتم “مهناز پاشو قهوه بخور حالت بهتر میشه.” نگاهی بهم انداخت. تو چشماش شهوت موج میزد. یک دفعه و بدون مقدمه گفت: “منو بکن.”
وقتی دید گیج شدم، دستم رو گرفت گذاشت لای پاش. داغی و خیسی کسش از روی شورت هم معلوم بود. گفتم “مهناز تو حالت خوب نیست. الان مستی.” گفت “چرت و پرت نگو. من الان کیر میخوام. بهرام که نیست تو باید جورش رو بکشی. وگرنه داد میزنم همسایه ها بیان بگم میخواستی بهم تجاوز کنی.”
اومدم بگم “اخه …” که بلند شد دستم رو گرفت و کشید سمت اتاق خواب و گفت: “آخه و مرض. تو دیگه چجور مردی هستی که یه کس داغ و خیس دم دستته و التماس میکنه بکنیش اونوقت ناز میکنی.” انصافا هم راست می گفت. اگر بهرام رفیقم نبود، تا حالا صد دفعه مهناز رو گاییده بودم از بس که این زن سکسی و هات بود. خلاصه اونشب من روی تخت بهرام تا صبح کنار زنش خوابیدم و جای خالیش رو بعنوان یک پارتنر سکس پر کردم. حتی صبح روز بعد قبل از اینکه بریم بیمارستان، خودش باز هم اومد کیرم رو ساک زد و شقش کرد تا قبل از رفتن – و برای آخرین بار – بکنمش. آخرش گفت: “میدونم آدم با جنبه ای هستی و اهل سوءاستفاده نیستی. من دیشب مست بودم و حسابی داغ شده بودم. نه اینکه اختیارم دست خودم نبوده باشه ولی این رو بدون که همیشه اینجوری نیستم. این ماجرا همین یک شب بود و خواهش میکنم دیگه راجع بهش حتی حرف هم نزنیم.” بهش قول دادم و همون شد آخرین رابطه من و مهناز، البته تا زمانی که از بهرام طلاق گرفت و دوباره خودش اومد سراغ من.
نوشته: حمید ت.