سکس من با دختر عمم به طور شانسی

سلام به تمامی دوستانی تو انجمن کیر تو کس هستن
این داستانی که من الان می‌خوام برای شما تعریف کنم مربوط میشه به ۱۰ سال پیش،اوه راستی شرمنده خودم رو معرفی نکردم:«اسمم محمد مهدی ۱۹ سال سن دارم،۷۵ کیلو و بدن رو فرمی دارم.
آقا ولی یه چیزی بگم قبل شروع داستانم،خدایی واقعیه چون اگه واقعی نبود مرض نداشتم کلی بشینم تایپ کنم پس لطفاً اگه خوشتون اومد بخونید و فوش هم ندید ممنون.
آقا این داستان بر میگرده به تابستون ۱۳۹۲،آقا من یه پسر تپل و شیطونی بودیم که توی همون سن کم به لطف پسر داییم یکم از کص و کون سرم میشد.
من یه دختر عمه دارم به اسم نگین که از همون اول روش کراش سگی داشتم و روم هم نمی شد که بهش بگم چون هم شیطون بودم و هم تپل«دختر عمم اسمش نگینه و خدایی اندامه خدایی داره و از منم یک سال بزرگتر بود»،آقا ما یروز رفتیم خونه مادربزرگمون که از شانس خوبم دیدم به به نگین خانم به همراه داداش کونیش هم اونجان.
آقا مارو میگی تو کونمون عروسی شد و موخ مامانمون رو زدیم که شب خونه مامان بزرگمون بمونیم و آخر با کلی رو کوه راه رفتن تونستم راضیش کنم که برم یه شب بمونم.
رفتم خونه مامان بزرگم و شروع کردم با نگین و داداش کص کشش که اسمش جواد بود شروع کردیم بازی کردن تا شب،چون مامان بزرگم شبا زود می‌خوابه مارو هم مجبور کرد که ساعت ۱۰ بخوابیم،جامون رو پهن کردیم و رفتیم برای خواب.فکر کنم طرفای ساعت ۲ یا ۳ شب بود که تو خواب حس کردم یکی داره با کیرم ور می‌ره چون خوابم سبکه از خواب بیدار شدم دیدم که دست یکی رو کیرمه،یکم که دقت کردم دیدم دست نگینه.
از خواب بیدار شدم و رومو کردم به نگین بهش گفتم آبجی داری چیکار میکنی،«من توی اون سن به دخترای بزرگتر از خونم میگفتم آبجی»اونم انگاری که از قبل نقشه داشت خودش رو زد به خواب و هرچی من صداش کردم انگار نه انگار.
از اون شب یه جرقه توی ذهنم زد که بله نگین خانم هم این کاره تشریف دارن،آقا اون شب گذشت و فردا فهمیدم که نگین و داداشش جواد قراره برای چند روزی خونه مامان بزرگم بمونن که این خبر برای من خیلی خیلی عالی بود.آقا صبح شدو صبحونه رو زدیم بر بدن و دوباره شروع کردیم به بازی کردن و شلنگ تخته انداختن،توی اون بازی ها فهمیدم که نگین داره هر از چند گاهی مارو انگولک می‌کنه،مثلا داریم خروس جنگی بازی میکنیم یهویی دستش رو میزد کیر و خاییه ما بعد سریع می گفت ببخشید منم که خودم رو زده بودم به کوچه علی چپ قبول میکردم.
دوباره شب فرا رسید و رفتیم برای خواب ولی من نخوابیدم و خودم رو زدم به خواب تا کوچ نگین خانم رو بگیرم،طرفای ساعت 1 بود که دوباره حس کردم نگین داره با کیرم ور میره،«یادم رفت اینو بگم شرمنده😅«من توی اون سن کم کیرم نسبت به هم سنای خودم بزرگ تر بود و بعد ها فهمیدم که کیرم به بابابزرگم رفته چون شنیدم که خدا بیامرز کیر بزرگی داشته»سریع دستش رو گرفتم بهش گفتم عوضی چرا دیروز هرچی صدات کردم جوابم رو ندادی.
یهویی شروع کرد به گریه که مهدی ترو خدا به کسی نگو و از این جور حرفا،منم قبل از این که کسی رو بیدار کنه یه بوس کوچولو از لپش گرفتم گفتم نترس به کسی نمی‌گم،اونم انگاری ذوق کردو بقلم کرد کلی ازم تشکر کرد.یهویی اومد در گوشم گفت که مهدی حالا که به کسی نمیگی منم می‌خوام بهت جایزه بدم،تا اینو گفت سریع رفت شلوارم رو داد پایین و کیرم رو کرد تو دهنش،تا خواستم بهش چیزی بگم دهنم قفل شد،انگاری کیرم توی بهشت بود.
یه چند دقیقه ای برام همون جوری ساک زد که یهو اومد بالا گفت حالا نوبت توعه،منم خر کیف شدم سریع رفتم پایین شروع کردم به مالیدن کصش،وایییی چه کص نرمی داشت انگاری پنبه بود.
شلوار و شورتش رو دادم پایین،چون تاریک بود نتونستم چیزی ببینم ولی به جای دیدن یه بوی خیلی خوبی به دماغم خورد که من با اون سن کمم رو مست کرد،بو رو دنبال کردم که یهویی دماغم خورد به کصش و ناخواسته شروع کردم به خوردن کصش،وای آنقدر حال داد که نگو و نپرس.تاصبح همین جوری باهاش ور رفتم.فکر کنم ساعت ۵ بود که گفت میخوای کیرت رو بکنی اون که سریع عین کص خلا گفتم نه خطرناک و از این کص و شعرا.هرکاری کرد نتونستم راضیم کنه و خوابیدیم.صبش مامانم زنگ زد خونه مامان بزرگم که برم خونه و من با کلی گریه رفتم.
الان از اون داستان ۱۰ سال میگذره،من و نگین هم توی هر شرایطی که گیرمون میومدی باهم ور می‌رفتیم.
الان من و نگین جونم با هم دیگه نامزدیم و با رضایت جفتمون این داستان رو براتون فرستادم.

نوشته: محمد

دکمه بازگشت به بالا