سکس نطلبیده با زندایی

این خاطره بر میگرده به دوسال پیش خاطره ای همراه با شرم و شهوت
من سجاد هستم ۳۲ سالم هست داخل ایذه زندگی میکنم، یه دایی دارم که هیچوقت ازش خوشم نمیومد چون یه خایمال بسیجی هست، داییم ۴۰ سالشه، ده سالی هست یه زن از حوزه گرفته بود و هر جا گوش مفت پیدا میکرد از پاکی زنش میگفت و ناپاکی دیگران، دو سال پیش به اصرار مادرم برای دیدنش رفتیم شهرکرد خونشون، مشکل قلبی داشت و میخواست عمل کنه منم فقط به خاطر مادرم مجبور بودم که کمکش کنم چند روزی خونشون بودیم که بردیمش اتاق عمل و عملش کردن، دکترا گفتن باید چند روزی تحت نظر باشه و اجازه یه نفر همراه بیشتر نمیدادن چون خانمش فاطمه یه بچه یک ساله داشت مادرم موند پیشش، و من رفتم خونشون از فاطمه بگم که یه خانم سی ساله هیچ وقت بدون چادر پیش ما نمیومد و چند باری محدود با لباس های خیلی پوشیده دیدمش، چهره خیلی زیبا داشت ولی هیچ با لباساش هیکلش مشخص نبود فقط میشد حدس زد که بدنی پر داره، خونشون با پول مردم و بین المال دوبلکس و شیک بود که اون چند روز من همیشه بالا بودم خلاصه اولین شبی که مامان موند بیمارستان پیش دایی دیگه به ما اجازه ندادن و فاطمه هم بایستی پیش دختر کوچیکش میموند، که با ماشین من همراه فاطمه برگشتیم خونه، داخل ماشین زیاد صحبتی رد بدل نمیشد، راستش اون میخواست سر صحبت باز کنه ولی من ازش خوشم نمیومد وقتایی هم که دایی حضور داشت که اصلا حرف نمیزد و همش هدبند و موهاشو میزد زیر، وقتی رسیدیم خونه طبق معمول من رفتم بالا یه نیم ساعتی گذشت که فاطمه با یه سینی چای و میوه اومد بالا که باعث تعجب من شد چون اصلا این کارو نمیکرد، شایدم از دایی میترسید و چیزی که نظر منو به خودش جلب کرد بود، لباس های فاطمه بود که با یه شلوار و بلوز و یه شال که زیاد خفتش نکرده بود، الحق اندام خیلی سکسی داشت یه باسن خوش فرم و برجسته سینه های برجسته، با اینکه تابلو نگاه نکرده بودم ولی متوجه شده بود و با یه نیش خند به نگاه های من به بدنش پاسخ داد و اومد مبل روبروی من نشست و شروع کرد به تعارف و میوه و چایی، یه چند لحظه ای سکوت مطلق بینمون بود چون واقعا هیچ حرفی و اشتراکی باش نداشتم خودش شروع کرد به صحبت و از من پرسیدن و خیلی هم راحت حرف میزد آخرای صحبت موضوع رسوندن به گلایه از داییم که خیلی فکر بسته ای داره و اجازه نمیده من خودم باشم، گفتمش فاطمه تو که آخوند زنی مگه خودت بودن چطوره اونم با خنده گفت خوب مگه کسی که حوزه ای هست دل نداره
گفتم خوب مثلا چی دلت میخواد که اون نمیزاره
خوب من دلم نمیخواد چادر بزنم دلم نمیخواد پیش مهمونا انقدر ساکت باشم اون اصلا بهم توجه نداره حتی به نیاز هامم هیچ توجهی نداره
گفتمش خوب نحوه پوشش وقتی تو آخوندی دایی هم یه پا آخوند دیگه همینه ولی منظورت از نیاز ها چیه مثلا دست به خرجش خوب نیست اون که ماشالا همه جا رو چاپیده
با یه خنده همراه با عشوه گفت نه متوجه منطورم نشدی
خواست ادامه بده که با گریه های دخترش سریع رفت پایین، بعد رفتنش من داشتم حرفاشو تحلیل میکردم و اون لحظه واقعا منظورش رو نمیگرفتم اصلا انتظارت از بعضی ها طوری هست که باعث میشه تحلیلت درست نباشه،
رفتم پنجره رو باز کردم و یه نخ سیگار آتیش کردم، سرمای زیر صفر زمستان شبیه به موج اب وارد خونه میشد، تو خیابون یه پیرمرد کنار جدول نشسته بود کنار گاریش که از برفهای نشسته توی گاری معلوم بود امروز هیچ باری گیرش نیومده، درد این هموطن زیبایی خیره کننده برف بالای نیم متر رو که روی کوها و پشت بوم ها نشسته بود رو به دیو سپید اندوه تبدیل کرده بود که روی دلم نشسته و از یه طرف از خودم بدم میومد این همه مسیر از ایذه اومدم کمک دایی که اونو همدستاش عامل این رنج مردمن، افکارم مثل سوز سرما در تاریکی سیر میکرد که یه دفعه با صدای فاطمه از هم گسستن
سجاد سردت نیست پنجره باز کردی
خواستم دود سیگار توی خونه نپیچه
عععه یه نخشو به منم بده
چشام چند میل از حدقه اومدن بیرون چرخیدم که سیگار رو روشن کنم بهش بدم زیر چشمی متوجه تغییر لباس و آرایشش شدم، فاطمه تو و سیگار
پ چمه منم آدمم دل دارم دوست دارم لذت ببرم
خوب مثلا بشین یه جوشن کبیر بخون و لذت ببر
نه میخوام به سبک تو لذت ببرم
اومد و کنارم تو پنجره کامل خودشو بهم چسبوند و شروع کرد کام گرفتن از سیگار این حرکتش تحریکم نکرد چون هنوز تو ذهن من همون فاطمه آخونده بود، سیگار که تموم کرد فاطمه با اسرار بر اینکه این بالا سرده و بخاریش خوب نیست منو برد پایین داخل راه پله تازه خوب متوجه کونش شدم و اینکه اون پایین رفتن و برگشتنش یه ساپورت رو با شلوارش عوض کرده بود، هر قدمی که بر میداشت لمبرهای کونش یه لرزش دیوانه وار بر میداشتن خوب که دقت کردم اصلا شورت هم پاش نبود، تو این لحظه شهوت کل وجودمو گرفت و کیرم چندتا حرکت ریز زد، و متوجه رفتار های فاطمه شدم، ولی بازم دودل بودم چون این نماز خون بود و حوزوی و تصمیم گرفتم هیچ حرکتی نزنم تا ببینم خودش چطور پیش میره، پایین که رفتیم یه زنگ به مامانم زد و حال دایی رو پرسید و گفت سجاد هم بالاست فک کنم خوابیده، با این حرفش دیگه دو ریالیم افتاد، هوا واقعا سرد بود و پایین سرد تر از بالا
فاطمه با یه خنده همراه باعشوه گوشی رو قطع کرد بهم گفت بشین روی مبل های جلوی تلوزیون، خونه دایی یه کاخ بود با دو دست مبل پایین و یه دست بالا همراه با لوکس ترین وسایل.
فاطمه رفت یه فلش به تلوزیون وصل کرد و حین وصل کردن چند دقیقه ای ابر کونشو سمت من خم کرده بود که با کش اومدن ساپورتش کسش کامل قابل دیدن بود کیرم یه حرکت دیگه زد، داشتم با خودم فکر میکردم و از رفتاراش دیگه متوجه منظورش شده بودم، از یه طرف واقعا شهوت وجودمو گرفته بود مخصوصا کونش و استایلش که هیچ نقصی نداشت، یه کمر باریک کون بزرگ و خوش فرم سینه هایی که بدون سوتین هم سیخ و رو فرم بودن و قدی متوسط حدودا ۱۷۰ به بالا و از یه طرف هم اینکه همسر داییم هست هرچند ازش متنفر بودم ولی بازم داییم بود و من تو خونش بودم، با اینکه خودش خبر نداشت چون توی نقاهت بعد عمل بود، دل زدم به دریا گفتم من هیچ حرکتی نمیزنم اگر خودش اومد جلو هم بدن به این سکسی رو فتح میکنم هم کون لقشون که راحت روی حق مردم چمبره زدن و باعث سفت شدن پایه های دیکتاتور ها شدن،
فاطمه اومد کنارم نشست و یه پتوی انداخت روی پاهای دوتامون و فیلمو پلی کرد، یه فیلم پر از صحنه که زن بابای یارو تو فیلم چون باباهه خوب نمیکرد میخواست به پسرش بده، انگار فاطمه با هدف این فیلمو انتخاب کرد و گفت که پیش داییت که نمیزاره از این فیلم ها ببینیم، در حین فیلم جاهاییش که حساس نبود فاطمه از هر دری از داییم بد میگفت منم فقط گوش میدادم تا رسید به یه صحنه اش که زنه داخل فیلم لخت پسره رو میبره تو رخت خواب
کیرم کامل سیخ شده بود و فاطمه از فرست استفاده کرد و گفت آرزوی یه سکس خوب تو دلم مونده و با این حرفش منو به صحبت وا داشت، گفتم مگه سکستون خوب نیست
گفت نه فقط علاقه اش از پشته داییت و وقتی ارضا میشه منو به حال خودم میزاره من تنوع داخل سکس رو دوست دارم(زنه داخل فیلم داشت کیر پسره رو تا ته میکرد تو حلقش) مثل اینا ببین خدا سکسو و همه تنوع هاشو حلال کرده ولی داییت فقط یکیشو یاد گرفته و هرچی بهش میگم گوشش بدهکار نیست
با این حرف فاطمه دیگه هردو میدونستیم که چه اتفاقی قراره بیفته، دستمو گذاشتم روی رونش و برگشتم تو چشاش زل زدم و گفتم پوزیشن مورد علاقت چیه، فاطمه با یه ذوق وصف ناپذیر گفت دوست دارم چندتایی رو امتحان کنم و بدون پیش حرکتی سریع دستشو از زیر پتو برد روی کیرم شروع به ساییدن روی شلوار کرد، من واقعا شهوتم بالاست و با این حرکتش یه آهی کشیدم، که فاطمه بلندم کرد و بردم توی اتاق خوابشون که یه بخاری جدا داشت و خیلی گرم بود، کمربندمو باز کرد و شلوارمو کشید پایین کیرم بین دو ابروش شروع به لرزش کرد، من کیر خیلی کلفتی دارم که بین دوستان به شوخی هواله بقیه میشه ولی هیکل و قیافم از متوسط یکم بهتره یعنی هیکل خیلی توپ و قیافه تکی ندارم قدم ۱۷۸ هست وزنم ۸۰ ولی خوب بقیه کمبود ها رو این کیر ۱۸ سانتی و با ارفاق ۲۰ و خیلی کلفت جبران کرده، که فاطمه با دیدنش چشاش گرد شد و شروع کرد لیسیدن کلاهکش سعی میکرد حرفه ای ساک بزنه ولی معلوم بود اگر بار اولشم نیست ولی حرفه ای هم نیست
بعد از چندبار عقب جلو کردن سرش شالش تازه افتاد، موهاشو چنگ زدم، فقط میتونست کلاهکشو توی دهن کنه آوردمش بالا گفتم چطور دوست داری گفت 69 همون حالت ایستاده خیلی آروم پیرهنشو درآوردم که لرزش سینه هاش وجودمو لرزوند یه دستی بهشون کشیدم و نشستم لبه تخت و آروم ساپورتش رو پایین کشیدم که یه کس خیلی خوش فرم و گوشتی هوش از سرم پروند، رون های پر و بدون زره ای حتی جای مو و ساق پای خیلی صاف و یه دست با دستهام دو طرف رونهاشو گرفتم و کشیدمش جلوی لبام با اینکه تو اون حالت سخت بود زبونمو رسوندم به کسش و کمی جلوی کسش رو لیس زدم آروم از تخت رفتم پایین و رو زمین نشستم اونم کمی پاهاشو باز کرد، زبونمو از پایین کسش تا بالا خیلی آروم و بدون فشار میکشیدم که موهامو محکم چنگ زد چسیوندم به کسش ولی بازم آروم زبون میکشیدم و سرمو به بالای کسش تکیه دادم که فشارش باعث نشه کامل بچسبم بهش میخواستم دیونش کنم پاهاش شروع به لرزش ریزی کرد همو حالت چرخوندمش و کونشو آوردم جلو صورتم فکر میکردم تو نهایت شهوتم ولی یه درجه دیگه بالا رفتم چیزی که تجربه نکرده بودم کونشو با دستام میمالیدم و صورتمو بهش چسبونده بودم که فاطمه تحمل نکرد و کشیدم رو تخت منو به پشت دراز کرد و خودش برعکس خوابید روم دوتا رون سکسیش دور سرم بودن و صورتم جلوی کسش تنظیم کردم دستام رو به دو لمبر کونش رسوندم و چنگشون زدم زبونمو لوله کردم و اروم تا جایی که میرفت کردم تو کسش و با لبام چو چولشو میک میزدم و یه منظره بی نظیر از کونش رو دید میزدم که فاطمه سر کیرمو رسوند به حلقش اولین بار بود کسی این کارو برام میکردم چون با سایزش برا این کار مشکل داشتن، چشام از لذت بیرون اومدن و سرعت خوردنو بیشتر کردم دیگه داشتم ارضا میشدم که فاطمه رو از خودم جدا کردم و با حالت داگی درش آوردم با یه دستمال لبامو که پر شده بود از تف و آب کسش پاک کردم و شروع کردن به بالا و پایین کردن روی لبه های کسش، فاطمه سکوت مطلق بود آروم کلاهکشو تو کردم و از شدت تنگی کسش تعجب کردم، و مطمئن شدم که دایی واقعا توش نمیکنه یکم که فشار دادم یه جیغ زد و گفت آروم تا جا باز کنه یه دقیقه ای تلمبه های نصف و نیمه و آروم زدم تا بدون درد تو کسش جا شد، باورم نمیشد انگار کسش داشت روی کیرم فشار میداد موهای فاطمه رو کشیدم و شروع کردم تلمبه زدن وقتی تا ته جاش میدادم و رونم میچسبید به اون کون نرم و گنده یه قدم به ارضا نزدیک تر میشدم تند ترش کردم و صدای شلق شلق کل اتاقو گرفته بود همونطور دراز شدم روش و ممه هاشو چنگ زدم با تمام توان میکردم توش که صدای جیغ های فاطمه هم قاطی شلق شلق شده لیزی و تنگی کسش و نرمی کونش یه ترکیب بی نظیر ایجاد کرده بود هر بار که کیرمو تا ته جا میدادم لمبرهای کونش مثل فنر کمکم میکردن برای برگش به عقب مجبور بودم فشار زیادی بدم که کیرم تا ته جا بشه چون بزرگی اون کون مانع میشد پنج دقیقه ای تو همون حالت با قدرت میکردم تو کس تنگ داغش که فاطمه با ارضا شدنش کنار کیرم ابش پاشید بیرون بی خیال از به گا رفتن تشک منم با چندبار تلنبه آخریشو محکم چسبوندم به به کسش و خالی شدم داخلش اونم اصلا اعتراضی نکرد
یه ده دقیقه همونطور روش بودم تا کیرم خودش شل شد و در اومد
بعد یک ساعت دیگه رومون باز شده بود و از ارضا شدنش پرسیدم چون تا حالا ندیده بودم که یکی انقدر اب پس بده گفت با داییت تا حالا اینطور نشده بودم
رو مبل دوباره شروع به ساک زدن برام کرد و همونجا رو مبلی یا سانس دیگه رفتیم بعد هر بار سکس وقتی کونش رو میدیدم بازم شهوتم بالا میزد
۳ روز دایی تحت مراقبت بود و من یه ۱۰ باری زنشو گاییدم

نوشته: Sajad

دکمه بازگشت به بالا