سیگار قاچاق (۱)

من مریم هستم. یه زن میانسال 36 ساله. همین چند وقت پیش بود که برنامه چیدم برم ترکیه، هدف بیشتر دیدن و گشتن بود ولی خب قصد داشتم برگشتنی لباس و جوراب شلواری و … هم بیارم و تو محله بفروشم.
شوهرم خیلی آدم خوبیه و اصلا اهل گیر دادن و اذیت کردن نیست. تو این 17 – 18 سالی که ازدواج کردیم زندگی خیلی خوبی داشتیم و با اینکه وضعمون خیلی خوب نبوده، شاد بودیم.
داشتم به یکی از خانم های همسایه از برنامه سفرم میگفتم که بهم یه پیشنهاد به ظاهر خوب کرد. گفت: خواهر من استانبول زندگی میکنه، هر وقت میخوان برن با خودشون چند بسته سیگار میبرن، پول سفرشون در میاد. به نظر خوب میومد ولی اصلا از سیگار سر در نمیاوردم. با شوهرم مطرح کردم گفت آخه به کی میخوای بفروشی؟ به نظر من نگیر. متقاعدش کردم که بگیریم. خانمه گفت میتونی 7-8 تا هم ببری. منم گفتم زرنگی کنم و 10 باکس گرفتم.
دوشنبه بود و چهارشنبه قرار بود برم. به واسطه یه دفتر هواپیمایی یه هتل کوچیک گرفته بودیم و بلیط اتوبوسمم گرفتم. 6 روز مدت زیادی بود برای من که زیاد اهل گشتن و دیدن مکانهای تاریخی نیستم. از تبریز تا استانبول نزدیک 30 ساعت راهه، خدا خدا میکردم که یه همسر خوب پیدا کنم که تا اونجا حوصلم سر نره.
به مرز که رسیدیم دیدم همه دارن پچ پچ میکنن و از همدیگه خواهش میکنن سیگاراشونو براشون نگه دارن. من که اصلا در جریان نبودم از کمک راننده پرسیدم جریان چیه که گفت بیشتر از سه باکس رو نمیشه برد. حالا چه حاکی باید رو سرم میریختم؟ به هر کی گفتم قبول نکرد. همه خودشون داشتن و ظاهرا بیشتر از 3 باکس بودنی توقیف میکردن. خیلی خورد تو ذوقم ولی باید کاری میکردم. راننده دو تا همراه داشت که یکیش کمک راننده بود و یکیشم همینجوری نشسته بود و سنش از بقیه بیشتر بود. گفت خواهر من کمکتون میکنم ولی یه شیرینی هم باید به ما بدی. من گفتم لطف میکنین دستتون درد نکنه. پلاستیکو ازم گرفت و رفت پایین.
دو ساعتی طول کشید از مرز رد شیم بعدش دوباره ایست بازرسی، توو یه رستوران نگه داشت. مرده آورد سیگارامو داد من که تشکر کردم ازش دستشو دراز کرد و گفت اینجا دیگه ممنوع نیست من احمد، خوشبختم…! گفتم ممنونم منم مریم هستم. یکم تو رستوران صحبت کردیم و گفتم شیرینیتون رو میدم. غذا مهمون من که خندید و گفت نه ممنونم. قابلی نداشت. شوخی کردم. خیلی آدم مهربونی بود.

پرسید کی برمیگردین و … سر صحبت باز شد تا اینکه گفت شمارمو بگیرین هر وقت خواستین برین و بیاین به من بگین. من صاحب اتوبوس هستم. خیلی آدم جنتلمنی بود. پول غذای منم حساب کرد و گفت اگه سیگار هارو به کسی نمیبری من مشتری دارم براشون. گفتم چه بهتر.

پنج شیش ساعتی از مرز دور شده بودیم که گفتن وای فای اتوبوس وصل شد و تونستم به خونوادم خبر بدم که مرزو گذشتیم. داشتم اینستاگراممو چک میکردم که دیدم یه پیام ازش اومد، یک لحظه استرس برم داشت و باز کردم. نوشته بود تو توقف بعدی سیگارارو بده بهم پولشو بدم… یه ساعت و نیم بعد نیم ساعت توقف داشتیم. من برای 10 باکس 400 هزار تومن داده بودم. سیگارارو گرفت و بهم 400 لیر داد. کلی کیف کردم که حداقل دو برابر سود کردم. کلی تشکر کردم و گفتم از این ببعد همش با شما میایم. تازه میخوام جنس ببرم ایران که گفت جدی؟ من کمکت میکنم. قاچاقچی آشنا هست که با هزینه خیلی کم میبره برات. وقتی رسیدیم حسابی صحبت میکنیم.

خلاصه رسیدیم استانبول و هتلم زیاد از جاییکه پیاده کردن دور نبود. شب رسیدیم و احمد گفت اگه میخوای تا هتلت بیام تنها نرو. تشکر کردم و باهام اومد و کمک کرد ساکاما ببرم. دوستاش با اتوبوس رفتن. از در هتل منو بدرقه کرد و گفت منتظر تماسم باش. فردا صب ساعت 9 پیام داد که صبونه خوردی؟ گفتم سلام نه هنوز. گفت نخور بیا ببرمت یه جای خوب. خلاصه با یه تیپ جدید و بدون حجاب رفتم که کلی تعجب کرد و گفت اینجوری خیلی متفاوت تر دیده میشی…

بعد از صبونه رفتیم پشت بازار بزرگ استانبول که عمده فروشهای لباس هستن و گفت با چند نفر آَشنات میکنم بهت تخفیف بدن. احساس خیلی خوبی داشتم اما فکر سکس باهاش به سرم نزده بود.
بهم گفت میخوای بریم یه آبجویی چیزی بخوریم؟ منم اینجا تنهام. فردا ماشینمون برمیگرده. قبول کردم رفتیم خونشون یه آپارتمان کوچیک معمولی بود. معلوم بود از اون اجاره ای های روزانست… نشستیم یه ذره خوردیم که دیدم یواش یواش میخواد نزدیک شه… ، دستشو کرده بود توو موهام و باهاشون بازی میکرد. گفت خیلی خوشگلی. منم گفتم مرسی توام خیلی مهربونی… برگشت گفت کاش خانومی مثل تو داشتم. خوشبحال شوهرت که سرشو آورد نزدیک و یه بوس طولانی از لبم کرد… میدونستم که اگر نخوام سکس کنم نباید میرفتم. پس حالا که رفتم بذار یه حالی هم بهش بدم تا هم خودم لذت ببرم هم جبران خوبیهاشو بکنم.
از رو لباس داشت سینه هامو میمالید و منم چشمامو بسته بودم و دهنم باز بود، داشت زبونشو توو دهنم و دور لبام میچرخوند، واقعا حس خوبی داشتم. کسم خیس شده بود و دلم میخواست سریع بکنتم ولی اون عجله ای نداشت. گفتم احمد باید برم هتل با شوهرم حرف بزنم وگرنه نگران میشه. اینترنت ندارم که گفت با وای فای اینجا وصل شو… گفتم پس صبر کن حرف بزنم. تصویری حرف زدم باهاش. گفتم همه چی خوبه و هر چی دوست داری بگو برات بیارم. قطع که کردم سریع حمله کرد و منو خوابوند روی تخت. واقعا حس خوبی بود و کلی آب از کسم سرازیر شده بود… برعکس چند دیقه پیش خیلی هیجانی بود و تند تند داشت لختم میکرد.
شلوار و شورتمو درآورد و گفت یه کاری بگم میکنی؟ گفتم بگو… گفت وقتی میکنمت میخوام با یکی تصویری حرف بزنی… اولش قبول نکردم ولی کلی اصرار کرد گفتم باشه ولی به کی؟ گفت به شوهرت… دوباره زنگ زدم بهش… رو تخت دراز کسیده بودم و اون پایین داشت کسمو میخورد… به زور خودمو نگه داشته بودم ناله نکنم که گوشی رو جواب داد، گفتم رضا حالم بده… کیرتو میخوام… با خجالت علامت هیس نشونم داد و سریع از اتاق محل کارش اومد بیرون… گفت دیوونه چی میگی نزدیک بود همکارم بشنوه… گفتم به من چه بشنوه… رو تخت خوابیدم میخوام همین الان بیای منو بکنی… به من مربوط نیست… ( اینم داره تند تند زبونشو میکنه تو کسم… ) آهم بلند شده بود و شوهرم روبروم بود… خیلی حس خاصی داشت… یهو برگشت با خنده گفت من که دورم یه پسر خوشتیپ از اونجا پیدا کن کارتو راه بندازه… گفتم عههه خفه شو بیشعور… که یهو احمد تا ته کیرشو کرد تو کوسم… یه جیغی زدم که خودمم خجالت کشیدم… رضا شوکه شد گفت چی شده؟ گفتم هیچی ارگاسم شدم… عزیزم برو به کارت برس بعدا بازم صحبت میکنیم… خداحافظی کردم و گوشی رو انداختم اونطرف پاهامو دور کمرش حلقه زدم… داشتم دیوونه میشدم… حرفی رد و بدل نمیشید… قبلا از کون داده بودم ولی یهویی نمیشد باید کلی با انگشت آماده میکردم بعد… برم گردوند گفت میخوام بکنم تو کونت… چیزی نمیگفتم ولی باطنا راضی نبودم… هر چقد زور زد نرفت توو… کیرش 18 سانتی میشد ولی خیلی کلف بود… شاید 8 سانتی متر قطر داشت. پرسید کِرم داری تو کیفت؟ نداشتم… رفت کلی گشت و با به تیوب خمیر دندون اومد جلوم وایساد. گفت فقط اینو پیدا کردم و خندید… حس عجیبی داشتم… خمیر دندون رو مالید به سوراخ کونم و کلی با سوراخم بازی کرد… کلی سوخت و سردم شد… انگار یخ گذاشته بودم روش… چشامو بسته بودم و با کسم بازی میکردم که سرشو کرد داخل… زیاد اذیت نشدم ولی درد داشت. اما در کل حال داد… دو بار ارضا شده بودم که اینم با شدت آبشو توو اعماق کونم خالی کرد… چند دیقه ای لخت تو بغل هم خوابیدیم و بعدش بلند شدیم لباسامونو پوشیدیم و در اومدیم…

ادامه داره…

نوشته: مریم

دکمه بازگشت به بالا