شب اول و 3بار سکس با دخترخالم شهلا

سلام. من اسمم متین و 25 سالمه. بی مقدمه شرو میکنم. من خودم ترکیه زندگی میکنم و خونوادم تقریبا میشه گفت مزهبین اما نه از اون سخت گیراش. من 3تا خاله دارم که ایران زندگی میکنن. یه روز یکی از خاله هام با 3تا دختر خالم اومدن پیش ما.یه دخترخالم 1سال ازم بزرگتره که اسمش شهلا و واقعا هیکل توپی داره و قدش 175 . بعدش رفتیم خونه دایم که اونم (انکارا) زندگی میکنه. این و نگفتم که ما استانبل هستیم و ده سالی هست که اومدیم اینجا. خلاصه رفتیم اونجا و شب موندنی شدیم و منم 6.7سالی میشد که خاله اینا رو ندیده بودم. به خاطر همینم صحبت انچنانی باهاشون نداشتم و نمیشد اصلا از این چیزا حرف زد. اما تو این مدت متوجه نگاههای یکی از دخترخاله هام شده بودم که یه جوری بود اما زیاد واسم مهم نبود چون قرار بود زود برگردن. همینجوری شوخیهای الکی و بی مورد و شروع کرد و منم دیگه یه خورده باهاش راحت بودم. خلاصه شب شد و دیگه وقت خواب بود و چون فقط من پسر بودم تو خونه جام و تو پذیرایی انداختن و منم رفتم اونجا و سرگرم بازی با گوشیم بودم که 2تا دختر خالم اومدن و گفتن ما خوابمون نمیاد. منم گفتم خوب منم همینطور بشینین اینجا . بعد یه یاعت یکی از دخترخاله هام خوابش میومد رفت بخوابه اما شهلا نرفت. گفت من هنوز خوابم نمیاد تو که خوابت نمیاد؟ منم گفتم نه. اینم بگم من اصلا هیچ فکری از اون لحاظ نداشتم چون همه اطاق بغلی بودن و معلوم نبود کی خوابه کی بیدار. همین جوری حرف میزدیم و گفت حتما اینجا دوست دختر زیاد داری نه؟ منم گفتم نه بابا دختر چی دوست چی. گفتم تو چی؟ ایران هنوز گیر میدن؟ گفت اره اما ما که توجه نمیکنیم! بعد گفت توجه نمیکنن! گفتم با کسی دوستی؟ گفت نه. با یکی دوست بودم که میدونستم بابام من و بهش نمیده جدا شدیم و منم دیگه حوصله این چیزارو نداشتم. گفتم رابطتون چطور بود؟ گفت مگه رابطه ها چطورن؟ گفتم پاک بود؟ گفت به خدا فقط در حد بوس و بغل کردن. منم یکم ابراز همدردی کردم و بعدش باهاش راحتتر بودم. واسش یه داستان که واقعی بود تعریف کردم که نیمه سکسی بود و درباره عروس و دوماد که طولانیه بگم خسته میشین. تو هین تعریف کردن داستان اومد پتو من و برد رو مبل دراز کشید و انداخت رو خودش. منم گفتم من از بوس بیشتر از هر چیزی خوشم میاد. گفت اااااا مگه فقط تو خوشت میاد. گفتم توام خوشت میاد؟ گفت نه فقط من همه خوششون میاد. دیدم موقشه گفتم اگه الان ازت یه بوس بخوام چی میگی؟ چیزی نگفت. دوباره پرسیدم بازم چیزی نگفت. روشنایی اطاق جوری بود که معلوم نبود در چه حالیه. رفتم جلو دیدم پتو و کشیده رو خودش و با ستاش محکم پتو و گرفته زیر چونه اش. و چشاشم محکم داره به هم فشار میده. گفتم بزنم؟ باز چیزی نگفت یه کم میلرزید. منم دیگه جرات تمام پیدا کرده بودم و لبم و گذاشتم رو لبش اول بسته نگه داشته بود اما بعد باز کرد و همکاری کرد منم اروم پتو و از روش کشیدم و روش دراز کشیدم. مبل جوری بود که به زورمیشد روش دراز بکشی هم از لحاظ درازی هم پهنی واسه همین همه جامون خوب باهم تماس داشت. بعد یه کم لب بازی دیگه معلوم بود حشرش زده بالا و دستم و بردم رو سینش دیدم چیزی نمیگه و شروع کردم مالیدن. این و نگفته بودم که بخاطر مهمونی همینجوری الکی لباس (کردی) پوشیده بود و به راحتی نمیشد به لختی رسید. هنوز به جاحای حساس نرسیده بودم که صدا نفساش در اومد. لباسش و دادم بالا و سوتینشو برداشتم. واقعا سینه هاش رو فورم بودن . اناری و یه خورده بزرگ. شروع کردم به خوردن سینش و اونم دیگه قشنگ همکاری میکرد. دستم و بردم طرف کسش و اول گفت نکن اونجارو دست نزن اما انقد حشری شده بود که دیگه چیزی نگفت و میمالیدمش اما رو شلوار. دستم و بردم زیر شلوار رو شرتش احساس کردم خیسه. بردم زیر شرتش و انگشتم و کردم تو کسش و همش 1دقیقه نشد که ارضا شد. اما بازم میخواست. منم کیرم و دراوردم و بردم پیش صورتش که گفت نمیتونم و لب نزد اما با دست خوب مالیدش و منم بلندش کردم رو زمین و همون با دست یه بار ابم و اورد و گفتم دیگه بسه و برو هنوز کسی نیومده گفت باشه و ساعت و نگاه کردم دیدم ساعت 1 شبه. میخواست بره که گفت (نه) و ایندفه اون من و خوابوند و روم دراز کشید. اینفه جوری لبم و گاز میگرفت که خیلی دردم میومد. برش گردوندم و شلوارش و کشیدم پاین و گفتم اوپنی؟ گفت نهههههههههههههه. گذاشتم لاپاش و گفت بیچارم نکنی. گفتم نه هواسم هست. لاپایی یه بار دیگه ابم اومد و باز دیدم اونم ارضا شد. دراز کشیدم کنارش و بعد 10 دقیقه گفت برم؟ گفتم نمیدونم! میری؟ چیزی نگفت. خودم و قلت دادم روش و گفت دیگه جون ندارم. گفتم جون میگیری. شروع کردیم باز لب گیری و ایندفه گفتم باید بزارم توش. گفت بخدا سالمم. گفتم از عقب. گفت نه بخدا خیلی تنگم. گفتم اگه دردت اومد نمیزارم. به اصرار زیاد چرخید و همین که سر کیرم رفت توش داد کشید و اول گفتم دیگه همه میان اما کسی ننشنیده بود. دیگه ترسیدم بزارم و باز از جولو شروع کردم ایندفه تا ابم اومد پدرم درومد اما اون زودتر ار من ارضا شد و ابم و ریختم رو کسش و ساعت و نگا کردیم دیدم 3.30 شده. گفت واای و خودش و جمع کرد و رفت جلو در و برگشت یه لب دیگه گرفت و گفت واقعا حال دادی . صبحش ساعت 10 که از خواب بیدار شدم رفتم بیرون دیدم دارن صبونه میخورن و یکی از دختر خاله هام گفت وااای چی شده؟ گفتم چی چی شده؟ گفت برو جلو اینه. رفتم دیدم گردنم همش کبود شده و برگشتم دیدم همه یه جوری نگام میکنن و دیگه همه فهمیده بودن اما کسی چیزی از دختر خالم نگفت و فقط میگفتن دیشب کجا بووودیییی؟؟؟ تا چند روز کبودیش رو گردنم موند و بعد اون روز 4.5باری همینجوری باهاش سکس داشتم اما همیشه عجله ای و سرپایی.
دیگه هر نظری میدین به خودتون بستگی داره اما وژدانن حقیقت بود و میدونم غلط املایی زیاد داشتم چون خیلی وقته ازایران اومدم و فقط 3کلاس اونجا درس خوندم.

نوشته: matin

دکمه بازگشت به بالا