شروع آشنایی با بانوی باند مافیا(2)
…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه
لطفا هر نظری دارید برام بنویسید، نظرات شما چه مثبت چه منفی باعث میشه من بیشتر و سریعتر قسمت های بعدی رو بنویسم.
صبح بیدار شدم با اشتیاق گوشی رو برداشتم ولی جواب نداده بود رفتم دفتر کارم با بیحوصلگی کارهام رو انجام میدادم و وقت میگذروندم حدودای ظهر بهم پیام داد نوشته بود “چطوری خوشگل خانم؟” نوشتم “بخوبیتون، خیلی بابت دیشب ممنون خیلی لذت بردم، دوست دارم چهارشنبه شب تشریف بیارید و من ازتون پذیرایی کنم.” با این نحو پیام دادنش فهمیدم حتما اتفاق خوبی براش افتاده و حتما درخواستمو قبول میکنه، سریع برام نوشت “با کمال میل”، آدرس رو براش فرستادم ناهار رفتم بیرون.
چهارشنبه حدودای بعد از ظهر:
صبح رفته بودم قارچ و گوشت و شیر خریده بودم میخواستم براش بیفاستروگانف درست کنم، غذا رو تا حدودی آماده کردم و رفتم حموم بعدش هم موهام رو خرگوشی بستم و لباسی هم که پوسیده بودم یک کراپ مشکی یک شلوارک جین زاپدار بود، حدودای ساعتای هفت زنگ در رو زدن و در رو باز کردم اومد بالا یک کت چرم با چکمه و شلوار لاتکس وارد شد بوی عطرش رو هم که نگم براتون همون ابتدای کار ارضام کرد، اومد داخل نشست براش شیک لوتوس درست کردم(نپرسید از کجا میدونستم خب ازش پرسیدم دیگه) بعد از اینکه نوشیدنی هارو خوردیم رفتم کنارش نشستم بوی عطرش داشت دیوونهام میکرد ازش اسمش رو پرسیدم یکم اطلاعات دیگهاش رو
“آیدا ۲۵ ساله قبلا شوهر داشته اما شوهرش فوت شده بود، خونهاش بالاشهر تهران بود” نتونستم تحمل کنم دستمو بردم داخل موهاش و یک نفس عمیق کشیدم خیلی لذت بخش بود بو کشیدن اون موهای بلند اون هم در عوض این کار زد توی گوشم گفت: دیگه حق نداری بدون اجازه بهم دست بزنی.
یکم ناراحت شدم ولی چیکار میتونستم بکنم. بلند شدم براش یکم پیانو زدم یکم اخلاقش بهتر شد بعد بلندش کردم و که بریم شام بخوریم، سر شام ازش پرسیدم: میدونم شاید خیلی زیاده روی باشه ولی من واقعا میخوام بدونم شما به همجنستون هم میل دارید، هیچی نگفت و به غذا خوردنش ادامه داد منم فهمیدم صددرصد میل داره، همراه با شام براش شراب قرمز هم آورده بودم و خوشحال شدم که شراب هم میخوره، دیگه در مورد آشپزی من یکم تعریف کرد و صحبت کردیم تا اینکه غذا تموم شد یکم نشستیم بهش غر زدم که حوصلهام سر رفت گفت پاشو برقصیم، خودش گوشیش رو وصل کرد به باند و یک آهنگ جز بالاد گذاشت و دستمو گرفت و سرش رو آورد نزدیک سرم هر نفسی که میکشید باعث میشد بیشتر عاشقش بشم یکم رقصیدم ولی هر دفعهای که صورتمو نزدیک میکردم تا ببوسمش جوری بهم نگاه میکرد که میفهمیدم غلط کردم، یکم رقصیدیم تا اینکه خودش گونهام رو بوس کرد و گفت: دیروقت و دیگه باید برم.
منم میخواستم مثل یک بچه التماسش کنم که بمونه ولی خب مطمئن بودم قبول نمیکنه تا پایین بدرقهاش کردم و رفتم بالا خونه رو یکم مرتب کردم رفتم داخل تخت خواب اصلا نمیتونستم بهش فکر نکنم دست رو بردم داخل شرتم و فهمیدم خیلی خیس شده و خشک شده یکم خودمو تحریک کردم دستم رو درآوردم لیس زدم طعمش داخل دهنم موند تا تونستم بخوابم.
چند روز گذشت ولی نه من پیام دادم نه اون بهم پیام داد، دقیقا بعد از گذشت یک هفته بهم پیام داد شب بیا رستوران، شب شد رفتم رستوران هرچی گشتم دیدم نیست، یکنفر اومد بهم گفت همراه من بیایید، باهاش رفتم رسیدیم دم در یک عمارت جلوی در پیاده شدم، نگهبان در رو باز کرد رفتیم دم در خونه نگهبان اومد دستم رو گرفت و تا داخل خونه همراهیم کرد، رفتم داخل دیدم خانم داره داخل حیاط پشتی استیک درست میکنه رفتم پیشش از پشت آروم بغلش کردم و با عصبانیت برگشت گفت: مگه بهت نگفته بودم دیگه بهم دست نزن، گفتم: آخه نتونستم بغلتون نکنم. داخل حیاط دوتا سگ دیلمیان بود با اونا مشغول شدم تا اینکه استیکها آماده شدم رفتیم داخل و مشغول خوردن شدیم، این دفعه اکثر سوالات رو اون میپرسید از من، کارم چیه، درآمدم چقدره، در مورد روابط قبلیم پرسید…
بعد شام رفتیم داخل حیاطشون یکم قدم بزنیم اونجا ازم پرسید دوست داری پارتنرم بشی و بعد همزمان پرسید اگر جوابی که میخوام رو نشونم اتفاقای بدی میفته، من هم از شدت خوشحالی نگاهش کردم و بغض کرده بودم بازم بغلش کردم در حالی که میخواست باز دعوام بکنه بهش گفتم: آره.
نوشته: کنجکاوک