شش سیم گیتار (۱)

_خسته نباشید
+خیلی ممنون استاد
گیتارمو گذاشتم تو کیفم کتاب هام هم همینطور
در رو باز کردم و هنرجو بعدی وارده کلاس شد و از کلاس بیرون رفتم.
با منشی خداحافظی کردم اومدم از اموزشگاه بیرون و برای صدمین بار؛
چشمامون بهم قفل شد.
-(با لبخند) سلام
به گرمی جوابم رو داد .
چند بار این کارو کرده بودیم اما هیچ وقت از کلمه سلام بالا تر نرفتیم وقتی همو میدیدیم فقط میگفتیم سلام
یه شب بعد کلاس رفتم خونه گیتارم رو گذاشتم و با رفیقام بیرون رفتم
تو راه برگشت تنها بودم از جلوی در اموزشگاه رد شدم هوا فقیر کش بود
نم نم بارون زد نا خواسته به یادش افتادم و افکارم باعث بوجود دوتا سوال شد:
اسمش چیه؟
اونم عاشق منه یا احساسم بهش یه طرفست؟

یه ماشین اومد کنارم و بوق زد.
خودشه!

_سلام خوبی
+سلام خیلی ممنون شما خوبید؟
_به خوبی شما ، هوا سرده میخوای برسونمت؟
+زحمتتون میشه
_نه چه زحمتی بیا
سوار شدم چند دقیقه سکوت بود بعد گفت :
_میتونم اسم شمارو بدونم
+من شایان هستم و شما؟
_من فرهاد هستم
+از اشناییتون خوشبختم
دو هفته بعد فهمیدم تایمش با کلاس من یکی شده و هم زمان میرفتیم تو کلاس و هم زمان بیرون میومدیم به اسرارش منو میرسوند با ماشین خونه و تاقریبا دوست شدیم شماره همدیگرو گرفتیم بیشتر از دوستای دیگم باهاش بیرون بودم یه تایمایی میرفتم خونش و باهاش تمرین میکردم و گیتار میزدم خیلی بهم خوش میگذشت یه بوتیک داشت از اون بوتیکایی که توش رفت و امد زیاد بود در این حال جنساش مارک و گرون بود.
یه شب با اسرار زیاد مجبورم کرد پیشش بمونم.
تا دیر وقت بیدار بودیم و پی اس بازی میزدیم پاسور بازی میکردیم خلاصه خیلیییی بهمون خوش گذشت.
دیگه خیلی باهم صمیمی شده بودیم و اون با ادبی قبلمون نبود شوخی سکسی میکردیم اما مثل دوتا دوست نه دوتا زوج. موقع بازی به چشما زیتونی و موهای مشکی و بدن ورزشکاریش نگاه میکردم
ایواااای خاک توسرم، متوجه نگاهم بهش شد قشنگ ریدم با ر دسته دار.
بعد به شوخی گفت:
_جوووون خوشگله پسر بدنمو دوست داری
نفهمیدم بهش چی بگم بعد گفتم:
+مرتیکه ی گی
بعد به رسمه شوخیامون گردنمو بوسید منم بی جواب نزاشتمش لوپشو بوسیدم .
این رفتارها برا اون فقط یه شوخی بود ولی برای من یه دنیا لذت بود.

شب موقع خواب جای دوتامونو تو حال انداخت جای خودش بامن دو متر فاصله داشت سرمو که رو بالشت گذاشتم سریع خوابم برد.

هوا داشت روشن میشد که با یه تکون از خواب بیدار شدم ؛
وات دافاک فرهاد چرا منو از پشت بغل کرده و خوابیده
فکر کردم تو خواب رفتم تو بغلش بعد چک کردم دیدم تو جای خودمم یه نفس راحت کشیدم.
بعد که به خودم اومدم فهمیدم که تو بغل کراشمم واااای قند تو دلم اب شد دوباره خوابیدم.

بعد که بیدار شدم اون از من زود تر بیدار شده بود بهش صب بخیر
گفتم و رفتم صورتمو شستم
معلومه فکر کرده من فهمیدم اما به روش نیاوردم
صبحونه خوردیم و به پیشنهادش رفتیم قدم بزنیم هوای سحر رو خیلی دوست داشتم اواز پرنده ها روحمو ارضا میکردم با وجود اینا و وجود فرهاد تو خلسه رفته بودم و با صداش به خودم اومدم:

_راستی شایان تو بی کاری؟
+اره چطور
_خواستم بگم اگه بیکاری بیا پیش من تو بوتیک کار کن
+واقعن؟
_اره چه اشکالی داره یه مبلغ خوبیم بهت هرماه میدم
+اوکی
بعد چند ساعت رفتیم خونش موقع ناهار بهم گفت:
_شایان یه چیزی هست نمی دونم بهت بگم یانه
+ببین تو دنیا به سه دسته ادم اعتماد کن
۱ عشق
۲ خانواده
۳ رفیق
پس الان بدون نگرانی بگو بینم چی میخوای بگی
_راستش بزار اینجوری بگم شایان تو پسر خوش رفتار، خوش اخلاق، با ادب و خوشگلی هستی
( بهش لبخند زدمو دقتم به حرفاشو خیلی بیشتر کردم)
_(سرشو انداخت پایین) شایان من عاشقت شدم
اخیشششش بالاخر این حرف از دهنش بیرون اومد اصلا حالی به حالم شد اما چرا داره خجالت میکشه؟
میدونم چیکار باید بکنم
از رو صندلی پاشدم و کنارش استادم چونشو گرفتم صندلیشو کج کردم نشستم رو جف پاهاش و سینه به سینه شدیم پیشونی هامونو بهم چسبوندیم اروم گرفتمش تو بغلم اروم موهاشو میبوسیدم و نوازشش میکردم بعد سرشو اوردم بالا تو چشماش نگاه کردم و بوسیدمش
چقدر لب هاش خوشمزه بود ولی لبای من بینشون قایم میشد بعد چند دقیقه از رو پاهاش بلند شدمو نهارمونو تموم کردیم.

وقتی رو مبل نشستم اومد کنارم یهویی منو تو بغلش گرفت گفت:
_شایان خیلی ازت ممنونم بهت قول میدم نزارم هیچ اسیبی بهت برسه
+منم ازت ممنونم زندگیم که پا میش گذاشتی
و بعد لبای همو خوردیم
بهم گفت یه شب دیگه پیشم بمون و منم قبول کردم
و شب رویایی شروع شد …

ادامه دارد…

نوشته: شایان

دکمه بازگشت به بالا