شهوت در قالب شرم و خجالت
سلام دوستان امیدوارم ک حالتون خوب باشه مقدمه داستان : داستان راجب خودم هس ؛
تو سن ۱۷ سالگی تو مشهد رابطه سکسی خودمو ک برام لذت بخش بود و میخوام چند خطی از اون روز براتون بگم . اسم همه داخل داستان اسم فیکه . ب دلایلی نمیتونم اسم شرکت رو بگم و از این بابت معذرت میخوام .
هوای سرد زمستون ، کار کردن تو کارواش ، سر کله زدن با هزار و یک ادم ، واقعا خسته کننده بود.
صبح روز سه شنبه با زنگ تلفن از خواب بیدار شدم :
وحید : سلام محمد خوبی داداش ی کار درست و حسابی برات ردیف کردم پاشو بیا مشهد
محمد : کارش چیه ؟ مث دفع قبل دستم تو پوست گردو نمونه برگردم
وحید : ن این دفع فرق داره ، برات پیام میدم شرایط کاریشو بخون خبر بده
محمد : رواله .
ساعت ۹ بود ک سفره رو پهن کردم و اعضای خونواده نشستن سر سفره ، پیام برام آمد و شرایط و کامل خوندم و خداروشکر کار شرکتی با حقوق ثابت بود . سر سفره راجبش با پدر حرف زدم ، بعد از دو روز موافقت کرد .
شنبه هفته بعد رفتم مشهد پیش وحید و شروع ب کار کردم . شرکت خوبی بود ماشاءالله ی امت ازش نون میخوردن .
حدود ی ماه گذشت من خونه خاله ام میموندم ک نزدیک شرکته فهمیدم خاله ام با شرایط من ب مشکل خورده و دوس نداره من اونجا بمونم .
ماجرا رو برا وحید گفتم و ما با هم شروع کردیم دنبال خونه پیدا کردن
بلاخره بعد از ۱ هفته ی واحد هم کف داخل مجیدیه پیدا کردیم .
خونه تمیز ، محله آروم ، همسایه ها همه با مرام و انجمن سکسی کیر تو کس ؛ ی مدت ک گذشت ، با اضافه کاری و تعریف های وحید از من تو شرکت ، تونستم خودم و ب بهترین نقطه تو شرکت برسونم ک ب حقوقم اضافه شد
اهل رفیق و رفیق بازی نبودم جز وحید ک مث داداشمه ، والا تو اون سن زیاد اهل دختر و زید و این چیزا نبودم جز اینکه خیلی ب دختر خاله علاقه داشتم و هر از گاهی به هم پیام میدادیم .
شب چهار شنبه بود ، همسایه واحد ۵ اقا حمید ی پیرمرد ، آمد دم در
آقا حمید : سلام همسایه احوال شما دیدم هر شب شام از بیرون تهیه میکنین گفتم امشب و مهمون ما باشین و چیزی سفارش ندید .
محمد :راضی ب زحمت نیستم
آقا حمید : خبر میکنم بیایین پیش ما حرفی هم نباشه
محمد : چشم
همون لحظه خانومی رو دیدم ک تا حالا تو ساختمون ندیده بودم
سن ۲۱ سال ، مانتو پوش ، قدی تقریبا ۱۷۰ ،
خواستم برگردم داخل ک با لفظ خاصی
سلام همسایه !!!
در و باز کردم و جواب دادم سلام
شیدا : ببخشید مزاحم شدم اسمم شیداس . اگ سر مسیر بمونین تا من هم از سرکار بیام تا با هم برگردیم خیلی ممنون میشم . اول محله ب من خیلی گیر میدن و اذیتم میکنن
: مشکلی نداره فقط من بعضی روزا زودتر میام خونه … ، تا خواستم ادامه حرفم و بزنم حرفم و قطع کرد
شیدا : شیف کاری من با شما هماهنگ ، چند دفع شما رو سر مسیر دیدم اما نشد ک حرف بزنم لطف کنید شمارتون رو ، من داشته باشم خیلی ممنون میشم
شماره رو دادم و ب اسم کوچیک ذخیر کرد و رفت بالا ک فهمیدم و واحد شماره ۳ میشینه .
ی مدت گذشت
فهمیدم شیدا بیوه اس
ی پسر پنج ساله داره ک پیش خونواده شوهرش میمونه . پدر و مادرش و از دست داده بود ، اصالتن ب اطراف مشهد برمی گشت.
شیدا خیلی درمونده ، با هر شکلی از سختی ک ب ذهنتون میرسه دست و پنج نرم کرده و برا خودش شیر زنی شده بود .
ی شب ب من زنگ زد و گفت برم روی بوم پیشش وقتی رسیدم دیدم داره گریه میکنه از اینکه خونواده شوهرش نزاشتن با پسرش حرف بزنه با هر روشی ک ب ذهنم میرسید خواستم ارومش کنم ، اما نشد
با خواست خودش آمد واحد من ، ی شام مختصر درست کردم ک بقول مجردی همون نون و ماست خودمون میشد
شروع کردیم خوردن شام و همین بین شیدا ی سره ب خونواده شوهرش زنگ میزد اما جواب نمیدادن .
سفره رو جمع کردم
تو آشپز خونه بودم ک …
شیدا : سلام مهدی جان خوبی پسرم …
با صدای بلند زد زیر گریه
تقریبا حدود ی ساعت با پسرش حرف زد ، وقتی تلفن رو قطع کرد بغض کرده بود .
شیدا : میتونی بغلم کنی
من کلن جا خوردم
از طرفی دلم خیلی می سوخت ، از طرف خجالت زده با اون سن زیاد از من درخواست آغوش کشیدن کرد .
خودمو قانع کردم و بغلش کردم ک دوباره گریه کرد ، با نوازش و دل داری ک دوباره مهدی رو می بینه ارومش کردم .
ساعت ۱۱ بود
شیدا تو آشپزخونه ظرفا رو می شست .
منم جلوی تلویزیون لم داده بودم سریال می دیدم
کار شیدا تموم شد و گفت ک من میرم بالا و فردا مرخصی گرفتم و من سر کار نمیرم از طرف شرکت ما هم تعطیل بود و منم میخواستم برم بیرون .
شیدا وقتی فهمید میرم بیرون نظرش و عوض کرد و با من آمد ، ی دوری زدیم و بحث از من و زندگیمو خونواده بود .
( اهل دود نیستم اما اگ عصبی بشم سیگار میکشم در حد دو نخ ) سیگار گرفتم و تو راه برگشت ب خونه سیگار می کشیدم .
تو راه رو ورودی طارف کردم بیاد پیش منو شب اونجا بمونه ک قبول کرد .
لباس عوض کردم و دوباره نشستم پا تلویزیون
شیدا هم شروع کرد ب رختخوابآوردن ، من اولش از اینکه کنار هم قراره بخوابیم تعجب کردم اما بعدش گفتم من الان شیدا رو بغلش کردم چ مشکلی داره شیدا خودش اون جوری رختخواب انداخته .
چراغ ها خاموش شد ،
من و شیدا تو رختخواب کنار هم ، ی نیش خند زدم و گفتم مث زن و شوهرا شدیم ، شیدا هم ی لبخندی زد و صاف تو چشمام نگاه کرد
( بدونه هیچ حرفی دقایقی تو چشم های هم خیره شدیم انگار میل جنسی و شرم و خجالت تو وجود من و شیدا موج میزد )
شروع کننده شیدا بود و لبای داغشو ب لبام چسبوند .
ی بوسه ریز ، دوباره چند ثانیه ای مکث
این دفع
من شروع کردم و دوباره بوسیدمش
دیگ وانستادیم
از گرمی زیاد لباش و میک زدن ،
لبام آب شد
ی تاب کوچیک زد و آمد رو من ، شروع کرد خوردن لاله گوشم و خوردن گردنم و زیر لب ، محمد ببخش من طاقت ندارم…
لباس و جوراب شلواری پاشو ب ثانیه دراورد وقتی ست سوتین و شرت آبی رنگش و توی اون بدن دیدم برام خیلی لذت بخش بود
دراز کشید و این دفع من همون کارا رو باهاش کردم شروع کردم ب خوردن لاله گوشش و گردن باریکش
سوتینشو باز کردم و تا جای ک میتونستم سینه هاشو میک زدم و خوردم و فشار دادم
آمدم رو شرتش ک کاملن خیس بود و شرت آبی رنگش پر شده بود ، وقتی شرت رو از پاش در آوردم کس سفید رنگ و با لبه های صورتی ک ازش آب آویز شده بود با چشمام بازی میکرد ،
با تمام تعجب من شیدا عین خیالش هم نبود و سینه هاشو می مالید و ناله میکرد ، شروع کردم ب بازی با کسش
کس شیدا واقعا پُر از آب بود با هر بار دس کشید بهش دوباره مایع سفید رنگ و لذج از کس صورتیش میومد بیرون
وقتی بالای کسش و بوسیدم شیدا با دستای خودش سر منو ب سمت کسش هدایت کرد و ازم خواست ک براش بخورم ، با اینکه قبلن انجام نداده بودم اما شروع کردم ب خوردن کسش ،
واقعا شیرین بود همون لحظه شیدا با پای خودش شلوارمو در آورد و زیر لب میخوام میخوام راه انداخته بود ، شیدا تاب خورد و روی من 69 نشست و شروع کرد ب خوردن کیرم
من تو اوج شهوت بودم و هر چی بیشتر لذت میبردم بیشتر کس شیدا رو میخوردم
چند دقیقه ای نگذشت ک روش و ب سمت من کرد و خودش کیرمو با کسش بازی داد ، انقدر کسش خیس بود ک نیاز ب آب دهن نداشت
شیدا ی دفع سر کیرمو کرد تو کسش
گرمای کسش تا مغز استخونم حس شد
شیدا شروع کرد ب پایین بالا رفتن وقتی خسته شد من شروع کردم تلمبه زدن ک شیدا اه و ناله شدیدی میکرد و فضا خونه از صداش پر شده بود بعد از چند دقیقه تلمبه زدن تو همون حالت شیدا نفس عمیقی کشید و جیغ بلندی زد و خودشو روی من خالی کرد
با اون بی حالیش قربون صدقه من میرفت
جا مون رو عوض کردیم و شیدا آمد زیر و من رفتم رو
ی پاشو انداختم رو شونه ام و شروع کردم ب تلمبه زدن تو کس شیدا چند دقیقه ای طول نکشید ک منم ارضاء شدم و تموم ابمو با فشار تو کس شیدا خالی کردم و همونجور بیحال کنار شیدا افتادم و شیدا قربون صدقه من میرفت و منو میبوسید .
حدود ۴۵ دقیقه ای سکس ناخواسته ما طول کشید و صبح روز بعد بیدار شدم ک دیدم شیدا با ی یادداشت ک نوشته بود :
من از خجالت نتونستم بمونم پیشت و منو بخاطر اشتباه دیشبم ببخش ، باید این موضوع رو هضم کنم .
از خونه زده بود بیرون .
بعد از ی هفته دوباره شیدا برگشت پیشم و ما رابطه امون محکمتر از روزای قبل ادامه پیدا کرد .
نوشته: Mohamad