شیدای شی میل 72
–
گریه ام گرفته بود .. خیلی ترسیده بودم . دیگه باید قید دانشگاه رو می زدم . حتما اخراج می شدم . معلوم نبود چند روز رو می خوام باز داشت بمونم. خونواده ام چی میگن . اونا خیلی مراقب بودن تا کارم به جایی نکشه که مجبور شم هویت یا ماهیت خودمو آشکار کنم . یا مثل حالا یه سوتی درد سر ساز ندم . حساب همه جاشو کرده بودم جز این جا رو . دیگه واسم اهمیتی نداشت که چه طور شده بود اومدم . بهتر این می بود که حرفی نزنم . حداقل منو به عنوان یه پسر حساب کنن خیلی بهتره تا یک دختر شناخته شم . من و فرید و امید رو یه چند تا نوازش هم کردند . یکی دو تا کشیده خوردم . بردن ما رو واسه باز جویی . صدام در نمیومد .. منو زدن .. ولی بازم چیزی نمی گفتم . پیش قاضی حقیقتو گفتم .. البته نه این که از تمام کارایی که کرده باشم بلکه این واقعیت رو که یک شی میل بوده و حالا در اثر اشتباه همچه وضعی پیش اومده و ده روز دیگه هم درسام شروع میشه ..