شیطون بلا 23

نمی دونستم از خوشحالی چیکار کنم . حالا وقتی که به اون روزا فکر می کنم و می بینم که بعد از اون به خیلی موفقیتها و امکانات مالی و پولی دیگه رسیدم ولی هیچ روزی مثل اون روز نبود . هیچ لذت و خوشی بالاتر از اون نبود . یه آرامش خاصی بهم دست داد این که من مستقل هستم و می تونم رو پا های خودم وایسم . این که دیگه به این سادگیها نمی تونن منو از کار بر کنارم کنند . فقط مات و مبهوت به اونا نگاه می کردم . -آقای سر پرست دست شما درد نکنه .. آقای رئیس از شما هم ممنونم -از خودت ممنون باش . از این که در همین مدت کوتاه تونستی لیاقت خودت رو نشون بدی . نشون بدی که برای تو وجدان کاری مهم تر از اونه که بخوای یه گوشه بشینی و شل کار کنی و منتظر شی کی آخر وقت میاد و بری خونه . این از هر چی بالاتره . اگه  یه کارمند دیگه مثل تو داشتم چی می خواستم . سرپرست همونی که بهش راه نداده بودم لبخند خاصی می زد .. می دونستم که اون شب کینه منو به دل نگرفته . چرا این کارو کرده ;/; می خواسته منو شر منده کنه ;/; نه .. نه….  این جوری نیست . اون از کجا می دونه اخلاق من چه جوریه . اصلا چرا مردا این جوری هستند . چرا باید همش چششون به دنبال زنای دیگه باشه . چرا زن خودشون سیرشون نمی کنه . من که نباید ضامن دار فروکش کردن هوسهاش باشم . مرد آقا و مهربونیه ولی بقیه اش از دست من کاری ساخته نیست .. -خانوم شهزادی می تونید بفر مایید سر کار .. بفر مایید خواهش می کنم .. از خوشحالی داشتم رو ابرا پرواز می کردم . ای خدا جووووووون .. نمی دونستم چیکار کنم . چه حس قشنگی بود . شاید بابا م نمی ذاشت که تک دخترش سختی بکشه .. حتی اگه منو از خونه مینداختند بیرون که صد سال دیگه هم همچین کاری نمی کردند بازم از خودم یه آپارتمان و مقداری اثاثیه داشتم که بتونم برم اونجا زندگی کنم . چون بهنام ابتدای کار یه آپار تمان به اسم من کرده بود و  دیگه پس از توافق وسایل زندگی رو هم در اختیار من گذاشت .. می تونستم خیلی راحت واسه خودم زندگی کنم .  اون روزیعنی وقتی که حکم رسمی شدنمو دادن به دستم  همکارا ازم شیرینی می خواستند و قدیمی ها می گفتند اون سابق که کار مندا کم تر بودند می شد برای کل بانک شیرینی گرفت ولی حالا هز ینه ها زیاد شده ..و برای همون قسمت و هر کی که خودت می دونی بهشون شیرینی بده .. اون روز با شوق و ذوق رفتم خونه تا این موضوع رو به خونواده بگم . اون جوری که انتظار داشتم عکس العمل نشون ندادن در عوض به من گفتند که آماده باشم که برای فرداشب خواستگار دارم -مامان کی ;/; من ;/;  من تازه راحت شدم . نمی خوام . بابا چی میگه -میگه درست نیست که یک زن اسم مطلقه روش باشه . تازه شراره از قدیم گفتن یک زنی رو که یک زمانی سایه شوهری سرش بوده و حالا نیست باید دوباره و سریع به اولین خواستگار خوبی که براش میاد شوهرش داد -مامان من تازه راحت شدم . نمی خوام شوهر نمی خوام . راحتم . یک بار بد بختم کردین دیگه بسه . من باید دم کی رو ببینم که نمی خوام از دواج کنم -دختر تو خودت نمی دونی یه نیاز هایی داری که باید رفع شه . من مادرتم می دونم  تو هم حتما مث منی .. تا این بابات بغلم نزنه شبا خوابم نمی بره ..-مامان هر کسی برای سر نوشت خودش تصمیم می گیره . من نیستم . اگه فرداشب خواستگاری اینجا پیداش شد باید یک دختری براش ردیف کنین که ازش خواستگاری کنه . من نیستم . اگرم نمی خواین که من پیش شما باشم بگین که  ازتون جدا شم . خیلی جاتونو تنگ کردم ;/; پدرم اومد جلو و گفت دخترم ما که بد تو رو نمی خوایم . اگه چند روز دیگه نباشیم . داداشا تا کی می خوان ازت حمایت کنند . -بابا من  خودم یک مرد هستم . خدا عمرتونو زیاد کنه ولی هر مسئله ای پیش بیاد تازه این من هستم که می تونم از داداشام مراقبت کنم . از دستشون دیوونه شده بودم . گریه ام گرفته بود . -مامان بابا چرا فکر می کنین مردم پشت سر من حرف در میارن . مگر این که شما به من اعتماد نداشته باشین . من الان واسه خودم کار دارم . یه آپار تمان دارم . به سن قانونی رسیدم . کسی نمی تونه واسه سر نوشت من تصمیم بگیره . من همون دختر دیروزی هستم . همون شراره شیطون و بازیگوش و پر نشاط . چیزی که عوض نشده . فقط یک عوضی شوهر من شده و خواست خدا بوده که قبل از این که منو به کشتن بده از چنگش خلاص شدم .. در هر حال کاری کردم که  اونا دیگه قید اون خواستگار رو زدند ولی اون آغاز راهی شد که من بخوام خودمو بندازم به راهی که معناش استقلال کامل باشه . چون حس می کردم وارد دنیایی شدم که یک زن وقتی که می تونه گلیم خودشو از آب بکشه بیرون اینو هم نشون بده که پا به پای مردان می تونه رو پا های خودش بایسته .. مثل یک شیر غرش کنه تا کسی به حریم اون تجا وز نکنه … ادامه دارد … نویسنده ….. ایرانی .

دکمه بازگشت به بالا