شیوا، معشوقه من
مهر سال ۹۷ من ۳۴ سالم بود.قدم ۱۸۲ وزنم ۷۰
تو مغازه م نشسته بودم که یه خانم قد متوسط گندمی با کفشهای پاشنه بلند اومد داخل
از کاتالوگی( دفترچه بزرگ معرفی محصولات) که دستش بود متوجه شدم ویزیتوره، معمولا اولش بدون اینکه کاتالوگ ها رو نگاه کنم ویزیتورهایی که نمیشناختم، جنس نمیگرفتم.
یادم میاد حتی از جام بلند نشدم ولی ایشون با زبون بازی و احوالپرسی سعی کرد محصولشو معرفی کنه،خلاصه بعد از یکی ، دو دقیقه حرفاشو شنیدن ، از جام بلند شدم و رفتم سمت قفسه ها که ببینم چیزی میخوایم یا نه
همون لحظه، ایشون هم با من اومد انتهای مغازه(فروشگاه بزرگ بود )
همزمان که داشتم قفسه ته مغازه رو نگاه میکردم، کاتالوگ رو گرفتم که محصولاتش رو ببینم، بدون اینکه بخوام احساس کردم با یه طرف کاتالوگ دارم سینه ش رو هل میدم،چون خانم ویزیتور خیلی نزدیک من وایساده بود و داشت محصولات رو بهم معرفی میکرد به سرعت به این فکر کردم که آیا فهمیده یا نه و یه بار ناراحت نشده باشه
واقعیتش کرمم گرفت خیلی نزدیک به هم بودیم، داشت توضیح میداد که اگه انقدر بگیرید ، شامل تخفیف میشید و …در حین حرف زدناش یه بار دیگه کارمو تکرار کردم، با کاتالوگ به سینه ش فشار دادم جوری که مثلا حواسم نیست، اونم چیزی نگفت
تو ذهنم گفتم یه بار دیگه بچرخم الکی آرنجم بزنم به سینه ش و لحظه ای بمالم، ببینم عقب میکشه خودشو یا داره راه میده، همین کار رو انجام دادم ، شهوت داشت غلبه میکرد، انجام دادم، چیزی نگفت
گفتم ، اوکیه دیگه…
یه سری جنس سفارش دادم و این شد که شماره رد و بدل شد برای ارسال بار
شب که رفتم خونه تو واتساپ پیام دادم که خانم فلانی سلام ، رفیعی هستم تخفیف ما دقیقا چقدر شد و …
فقط برای اینکه صحبت رو باز کنم تقریبا میدونستم با شرایط صبح همون روز اوکی شده ست ولی من آدمی نبودم که همون روز اول آشنایی بگم خانم بکش پایین
اولش گفت شما، گفتم عکس واتساپ مشخصه و امروز اومدی مغازه من و … بار سفارش دادم و … بعد احوالپرسی گفت ،ببخشید امروز انقدر بداخلاق بودید اصلا باورم نشد که سفارش دادید و … چند کلامی صحبت کردیم
گفتم زیاد وقت نمیگیرم، دیروقته شوهرتون ناراحت میشه( برای این گفتم بدونم اگر شوهر داره، بیخیال شم)
گفت من تنها با پسرم زندگی میکنم جدا شدم سر صحبت وا شد هر چند میخواستم جوری وانمود کنم که مثل تو زیاده و من هول نیستم
ولی یه سری اطلاعات اولیه رو خودش داد که کجا زندگی میکنه و خیلی وقته تنهاست و حتی چند ماهه با دوست پسر قبلیش کات کرده و …
حدود دو هفته ای از ارتباط مجازی ما که خیلی زیاد شده بود و عَمَلا رل هم شده بودیم ولی چون اونا محلشون با ما فاصله داشت فقط به بهونه سفارش دو سه بار اومده بود مغازه که جنس سفارش دادم و غیر اون همدیگرو نمیدیدیم ، فقط چت و تماس ،یه شب که داشتیم چت میکردیم__خیلی صحبت سکسی شده بود … کلی قربون صدقه ش رفتم، گفتم بیام نازتو بکشم گفت آخه پسرم بیداره و گفتم عیبی نداره میام بریم یه دوری بزنیم تا سری بعد، گفت باشه بیا
به اسم آژانس رفتم در خونش به بهونه ی اینکه پسرشو میخواد ببره جگر و کباب بده دو تایی اومدن سوار شدن خلاصه رفتیم بیرون پسرش ۷ ،۸ ساله بود،تو شهر یه دور دوری کردیم، یه جا وایسادم غذا گرفتم تو ماشین خوردن، البته منم میخوردم ولی مادرش برای اینکه بچه ۷، ۸ ساله شک نکنه و بعدا مثلا جلوی کسی نگه تو ماشین با یه آقا کباب خوردیم ، همش خیلی سنگین و رسمی طور با من صحبت میکرد، یک ساعتی تو شهر بعد غذا چرخیدیم که آقا پرهام تو ماشین خوابیدن،
گفت رضا بزن کنار ، پرهام رو بخوابونم صندلی عقب
زدم کنار گفتم تو بشین من جا ب جاش میکنم از سمت راننده اومدم سمت راست در و باز کردم تا اومدم بچه رو از روی پای شیوا بردارم یاد روز اول افتادم که با برخورد به سینه از خانم خوشم اومد
جوری پرهام رو برداشتم که عمدا سینه هاشو لمس کردم
شیوا خندید… گفتم ماشالا ۸۵؟؟ گفت میگن.
پرهام و که خوابوندم صندلی عقب اومدم سمت راننده و سعی کردم ادای جنتلمن ها رو در بیارم و فقط موقع رانندگی دستش تو دستم بود و ناز میکردم
اون شب کلی حرفای خنده دار و عشقی و کمی سکسی زدیم تا
رسیدیم جلوی منزل شیوا، خواست بره بالا موقع خداحافظی برای اولین بار اومد سمتم یه بوسه از هم گرفتیم آنی جدا شدیم و مجدد نزدیک شدیم تو تاریکی جلوی خونه تو ماشین یه لب دو ثانیه ای گرفتیم معلوم بود شهوت هر دو تا مون بالا زده بود، اومد بره بالا تو فکرم بیشتر برای اینکه به شهوتم فکر میکردم تا کمک به شیوا، گفتم بزار من پرهام رو بغل میکنم میارم بالا
خونه ش طبقه دوم بود، اونم بدون معطلی گفت سختت نشه گفتم نه بابا
پرهام و بغل کردم یواش که بیدار نشه در ماشین و بستیم رفتم همراه شیوا، گفت فقط تو راه پله یواش برو بالا چون همسایه نبینه مرد غریبه اومده
نمیدونم چرا ولی همین حرف،،، دلمو بیشتر قرص میکرد که این میتونه نشونه ی آدمی باشی که هرزه نباشه و احتمالا تک پر پیدا کردم
خلاصه رفتیم داخل بچه رو دادم برد سمت اتاق خواب ، گفتم معذرت میخوام میتونم از سرویس بهداشتی استفاده کنم گفت آره اونجاست، رفتم سرویس دیدم جلوی شرتم خیس خیسه
اومدم بیرون از دستشویی که برم یا نرم، شیوا گفت رضا بمون چایی بخور بعد برو گفتم فقط چایی؟؟ خنده معنی داری کرد … رفتم سمتش ،گفتم چقدر با سلیقه ای چه خونه ای انگار خجالت جفتمون ریخته بود بغلش کردم و سر و صورتشو بوسیدم
به جرات میگم با اینکه شیوا یکسال از من بزرگتره و الان ۴۱ سالشه و بیش از ۵ سال از رابطمون میگذره تو سکس فوق العاده ست
سینه ها بزرگ و رو به بالا باسن بزرگ و تنگ بدن گندمی و خیلی خیلی هات و کاربلد
همونجا رو کاناپه خونش تو پذیرایی نشستیم که مثلا چای آماده شه ولی لب بازی شروع شد و تو چند ثانیه بلوزشو از تنش در آوردم نوک سینه هاش واقعا سفت شده بود همزمان که ازش لب میگرفتم و سینه ها و بدنشو میمالیدم …رو کاناپه خوابیدیم،کمی که سینه هاش خوردم، صداش نازک شده بود، نفس نفس میزد گفت زیر گردنم و گوشامو بلیس که دارم روانی میشم من همینطور که گوشاشو میخوردم،
با یه دستم بزور داشتم لباس خودم و اونو در میاوردم
با یه دستمم داشتم آلت تناسلیشو میمالیدم خیس خیس بود
تو کمتر از دو دقیقه لخت لخت شدیم
شروع کرد که بکن دارم میمیرم
از ترس اینکه نه اسپری زدم نه تاخیری نه قرص گفتم نکنه زود ارضا شم و بگه فایده نداشت از دستم بپره
به همین خاطر اول سعی کردم با دست ارگاسمش کنم که دو بار لرزید دستم با ۴ انگشت توش بود
بعد ارگاسمش برگردوندمش ، ۴ ، ۵ دقیقه ای ای بهش تند تند تلمبه زدم تا خودم آبم اومد بعدش انقدر بوس بارونش کردم که وقتی رسیدم خونه میگفت بیشتر از اینکه خودمو ارضا کنی ، روحمو ارضا کردی خیلی راضی بود
اون شب اولین سکسم با شیوا شروع شد و انقدر رضایت بینمون شکل گرفت که داستانهای عجیب و سریالی و فانتزی های گوناگون تو این ۵ سال اتفاق افتاد
در صورت رضایت ادامه خواهد داشت
ممنون که خوندید بر اساس اتفاق کاملا واقعی
نوشته: سینا رفیعی