عاشقتم زن بابا
–
خواهرم فرزانه تازه از دواج کرده بود که مادرم از دنیا رفت . مامان فروغ خوشگل من خیلی دوست داشت منو تنها پسرش فرزاد رو داماد ببینه ولی سرطان امونش نداد . بابای نامردم هنوز یک سال نشده رفت دوباره ازدواج کرد . پنجاه سال سن داشت و رفت یک زنی رو گرفت که سی سالش بود . فقط دو سال از من بزرگتر بود .اسمش بود فرشته . دختر نبود . زنی بود که شوهرش رو در یک تصادف از دست داده بود و نمی دونم چرا بچه هم نداشت . از همون روز اول نسبت بهش کینه خاصی داشتم . هر کاری کرد تا بتونه اعتماد منو جلب کنه نتونست . چند جا عنوان کرده بود که عاشق مرام و معرفت پدرم شده و به خاطر ثروتش نبوده که با اون از دواج کرده . فرزانه ازم کوچیک تر بود ولی من هنوز مجرد بودم . .در یکی از شرکتهای ساختمونی پدر شغل مهمی داشتم . .پدرم فرهاد خان بهم می گفت از دواج کنم ولی حرفشو گوش نمی کردم . اون دوست داشت که ازدواج کنم و از خونه برم بیرون . ولی من این کارو نمی کردم . تازه این خونه خیلی شیک و ویلایی که درش زندگی می کردیم به اسم مامان بود و بیشترش به من و خواهرم می رسید . پدر اونو به اسم مامان کرده بود . هر چند می تونست خیلی بهتر از اینها رو بخره ولی به خاطر این که از اون منطقه خوشش میومد و به محل کار اصلی مون نزدیک بود دلش نمیومد پا شه . خیلی برای اون خونه زحمت کشیده بود و تعجب می کنم چطور اونو به اسم مامان کرده بود . در هر حال هیچوقت یک سلام گرم هم به فرشته نکردم . پدرم از این وضع ناراحت بود . دوست داشت هر جوری که شده ما رو به هم نزدیک کنه . من چشم دیدنشو نداشتم . دلم می خواست هر جوری شده براش پاپوش درست کنم شرش رو از سر خونواده مون کم کنم . -فرزاد این شب جمعه ای عروسی پسر خاله اته من حوصله ندارم برم . دست مادرتو می گیری و با هم میرین عروسی .تازه من باید برم شهرستان ببینم این طرفی که واسمون سیمان و میله گرد فاکتور کرده چرا یه مقدار اختلاف در جنسای ارسالیش هست -چیه بابا می ترسی با اونا روبرو شی منو داری حواله میدی . واسه چی فرشته رو ببرم . چه لزومی داره اونو با این جمع آشنا کنم . هدفت چیه . فرشته رو هم با خودت ببر .. بابا خیلی اهل حال بود . از اونجایی که در خونواده زن سابقش یعنی مامان من هم پیاله زیاد داشت نمی خواست رابطه اش با اونا قطع شه . خلاف میلم با فرشته رفتم مهمونی . فرشته خیلی خوشگل کرده بود .. پدر ازم خواسته بود که فرشته رو مامان صداش کنم ..-پدر من ازش نفرت دارم . اون کجاش مامانمه . فقط دو سال ازم بزرگتره . مردم مسخره ام می کنن . دید حق با منه حرفی نزد. فرشته خیلی ناز شده بود ولی من توجهی بهش نداشتم . همش به این فکر می کردم که یک صحنه ای رو ترتیب بدم که یکی داره اونو می کنه ازش فیلم بگیرم بدم به پدرم . .. حتی اگه شده اون شخص خودم باشم . .وقتی فرشته مانتو شو در آورد چشمها رو خیره کرده بود . همه فقط به اون نگاه می کردند . مادر بزرگ با خشم بهش نگاه می کرد . نمی دونم چرا اون قبول کرده بود بیاد در محفلی که شرایط این جوری بود . شاید فکر میکرد که فر هنگ و کلاس اونا فرق می کنه . با این که ازش بدم میومد ولی دوست نداشتم بقیه این جوری نگاش کنند . هر مرد و پسری دوست داشت باهاش برقصه . -فرشته به این پسرا رو نمیدی .. ..یه نگاه عجیبی بهم انداخت . چون از روزی که با پدرم از دواج کرده بود چهار تا جمله هم بهش نگفته بودم . تعجب می کرد چرا این جوری باهاش حرف می زنم . -فرزاد خان این حرفا چیه . اونا جای داداش کوچیک منن . .. من اون پسرا رو می شناختم . مخصوصا دو تا پسر خاله مو که رو هوا کس می زدن . ولی فرشته خیلی بی خیال بود . زنا ی مجلس باهاش بد بودند و مردای مجلس می خواستند خودشونو به اون بچسبونن فکر می کردند که چون شوهره بیست سال بزرگ تره باید خیلی راحت بتونن اونو بکنن . . . هنوز یک ساعت از ورود ما نگذشته بود که حس کردم دایی به طرز عجیبی خودشو به کسی که جای خواهرش نشسته چسبونده و در همین لحظه فرشته خودشو عقب کشید و آن چنان سیلی زیر گوش دایی نواخت که راستش نمی دونم چرا کیف کردم . با چشایی گریون مانتوشو گرفت و رفت من می خواستم بمونم ولی بابام اونو سپرده بود دست من . همراش رفتم . .. -نمی دونم چرا فر هاد خودش نیومد و منو پاس داد میون این همه فامیلای زنش اگه نمیومدم ناراحت می شد . .. حس کردم که الان بهتریم موقعیتیه که مخ زنی کنم .. اونم به این که بهش محبت کنم نیاز داشت . منم می تونستم یا خودم یا از راه اجیر کردن یکی دیگه به هدفم برسم .. -اشک از چشاش سرازیر بود . . همش عنوان می کرد که من که به طمع مال بابات نیومدم . می دونستم فرشته از اون مار مولک هاست . خلاصه کار های شرکت طوری بود که می شد اونا رو خونه انجام داد . گاهی واسه سر کشی می رفتم و بیشترش خونه بودم تا با فرشته وقت بگذرونم . خیلی با هم صمیمی شده بودیم . اون به خاطر این که من نا پسریش بودم و من واسه این که نقشه خودمو پیاده کنم . می دونستم با این مظلوم گرایی خودش قاپ بابا رو هم می دزده و اون سر مایه ها و مستغلاتی رو که داره از چنگش در میاره . منو که داشت رنگ می کرد وای به حال بابا . .. یه روز صحبت مامانم شد .. -فرزاد تو خیلی دوستش داشتی .. وقتی بهش فکر می کنی اولین چیزی که حسرتشو می خوری چیه .. این حرفش اشکو تو چشام جمع کرد -به این فکر می کنم که اگه اون واسه یه روز دیگه زنده بود اولین کسی رو که با از دواج با من علاقه نشون می داد عقدش می کردم تا مامانو خوشحالش کنم . سنش برام مهم نبود . ریختش برام مهم نبود . فقط می خواستم فروغمو خوشحال کنم . نمی دونم چرا برای لحظاتی سرمو گذاشته بودم رو سینه اش . زار زار گریه می کردم ولی لحظاتی بعد شده بودم همون آدم . خیلی با هم وقت می گذروندیم . تا این که یه شب که با هم تنها بودیم وقتی که رفت حموم سریع رفتم اتاق خوابش و دو تا دور بین تنظیم کرده و راه انداختم . جایی هم کار گذاشته بودم که فرشته متوجه نشه وقتی از حموم بر گشت یه چند لحظه ای صبر کردم تا خودشو تر و خشک کنه .. ..رفتم در اتاقشو زدم .. -صبر کن یه دقیقه لباسمو بپوشم . یه ربدو شامبر زنونه تنش کرد . به رنگ کرم . هبکلشو خیلی تپل تر نشون می داد . از روزی که تحویلش می گرفتم صورتش هم تپل تر شده بود -چیه فرزاد جان بازم خوابت نمی بره -نه دوست داشتم با یکی درددل کنم . -خوشحالم که منو سنگ صبور خودت می دونی .. پسر تو نباید زن بگیری ;/; لعنتی اونم همون حرف بابامو می زد می خواست منو ردم کنه .. -فرشته جون کیه که به ما زن بده .. تازه من دردسر می خوام چیکار . همین یکی دو تا دوست دختر دارم کافیه . -یه نگاه عجیبی به من انداخت .. -تو که همش خونه ای کی وقت می کنی به اونا برسی -وقتی که تو و با با خوابین .. اونو میارم اتاق خودم . ولی خب دخترن خطرناکن .. -فکر نمی کردم این جوری باشی و این جور راحت باهام حرف بزنی . در هر حال حواست باشه که گولت نزنن . -حرف منم همینه یه دوست زن می خوام که این درد سرا رو نداشته باشه .. -فرزاد امشب یه چیزیت میشه . -فرشته جون ..نمی دونم چرا یه حس خاصی بهت پیدا کردم .. یه لحظه فرشته رنگش پرید . به زور بر خودش مسلط شد . می دونم منظورمو گرفت ولی واسه این که موضوع رو عوض کنه گفت حتما به یاد مادرت افتادی . .. دلم می خواست گردنشو می گرفتم و خفه اش می کردم . می خواستم بگم تو کجا و مامانم کجا .. صورتمو به صورتش نزدیک کردم . -جلو تر نیا .. نهههههه نیا .. نذار جیغ بکشم . -فقط می خوام ببوسمت و بهت بگم که دوستت دارم . عاشقتم -نه فرزاد اینی که تو میگی عشق نیست . این یک هوسه . من زن باباتم . تو نباید به بابات خیانت کنی . و به خودت . نباید دامنمو لکه دار کنی . درسته بابات داره پیر میشه ولی من نمی تونم در حقش نا مردی کنم . .. حس کردم فعلا هوس داره جای کینه میشینه . -نیا جلو -هیشکی نمی فهمه .. -فرزاد ولم کن .. ولی لبام رفته بود رو لبای زن بابا . خون شهوت جلو چشامو گرفته بود . گره لباسشو باز کردم . قبل از این که خودمو لخت کنم دهنمو انداختم رو سینه هاش . صدای نفس زدنهاش نشون می داد که داره لذت می بره . کف دستمو گذاشتم روی کسش و انگشتامو فرو می کردم اون داخل -فرشته این قدر دست و پا نزن . من که می بینم خیلی خیسه . همه از هوسته .. -ولم کن فکر نمی کردم این قدر پست باشی . انگشتامو فرو کرده بودم توی کس فرشته . اون از حال رفته بود . خودمو لخت کرده بودم . دستامو دور کمرش حلقه زده و اونو بالا تر میاوردم تا چهره اش توی دوربین و فیلم به خوبی مشخص شه . شروع کردم به لیسیدن تمام تن و بدنش دندوناش به هم می خورد . بدنش می لرزید . لبامو گذاشته بودم روی کسش . کسش اندازه متعادلی داشت نه کوچیک بود و نه بزرگ ولی چوچوله ها و حاشیه هاش تیکه های زیادی داشت که هر تیکه رو که می ذاشتم توی دهنم و اونو کش می آمدم از وسط جیغ کشیده و هوسشو نشون می داد -نههههههه فرزاد نه من نمی خوام . نمی خوام یه زن بد باشم . نمی خوام . تحریکم نکن .. -اگه ولت کنم خودت میای رو کیرم میشینی ;/; -خیلی بی شعوری فرزاد .. ولی دیگه دست و پا نمی زد . تسلیم شده بود . همون چیزی که من می خواستم . -فرشته خجالت نکش این یک نیازه . نیاز من و تو نیاز هر دو مون .. کیردرشتمو که هیجده سانتی طولش می شد آروم گذاشتم سر کس فرشته ولی واسه این که زیاد فکرشو مشغول نکنم یه ضرب کردمش تا ته کسش بره .. -نههههه نههههههه فرزاد آخرش کار خودت رو کردی . پس تند تر تند تر حالا که کردی .. پس بهم بیشتر حال بده . بذار لذت ببرم . بذار به اوج برسم . -می دونستم که با بابام حال نمی کنی .می دونستم که هدفت چیز دیگه ایه .. -نه فرزاد اوووووففففففف بکن .. بکن کسمو .. این حرفو نزن .. سینه های درشت و آبدار زن بابا اسیر من شده بود . واسه کون گنده و تپل و بر جسته اون هم نقشه ها داشتم . نمی خواستم هیچی رو از دست دم . بذار بابا خوب فیلمو ببینه و حال کنه . همین جا جلو چشاش میذارم . واسه این که درد سر ساز نشه فیلمو با خودم می برم . اصلا از فلش نشون میدم و اگه کار بیخ پیدا کرد فلشو فوری در میارم می زنم به چاک . بذار ببینه عشقشو .. در همین افکار بودم که دیدم فرشته دستاشو دور گردنم حلقه زد و لبامو بوسید .. -فرزاد می خوام حسابی حال کنم . یه جوری که تا حالا همچین حالی نکرده باشم .. تعجب کردم . چطور شده که اون این جوری شده . چرا تا این حد مهربون شده .. انگشتاشو رو سینه هام قرار داده بود و ور رفتن اون با هام هوسمو زیاد تر می کرد . کیرمو می زدم به ته کسش .. -فرزاد من می خوامش می خوامش .. هنوز شگفت زده بودم .. -از این به بعد همیشه بهت میدم . عزیزم عشق من فرشته من .. از اون آب زیر کاههاست حتما . می خواد با حال دادن به من به خواسته هاش برسه . این جور هرزه ها رو من می شناسم .. دستمو دور یکی از پاهاش حلقه زده اون پا رو دادم بالا و کیرمو همین جور فرو می کردم توی کسش و بیرون می کشیدم . به دست و پا زدنهای اونم کاری نداشتم .. حس کردم کسش با یه فشاری یه آبی از خودش ریخت بیرون .. ولی فرشته همچنان حرکت می کرد و ازم می خواست که اونو بکنم با این که ار گاسم شده بود . ولی من تحمل نداشتم .. نتونستم جلو آبمو بگیرم . فرشته دستشو گذاشت رو باسنم و اونو به طرف بدنش فشرد . تا اونجایی که می شد توی کسش خالی کردم -آخخخخخخ فرشته فرشته .. خیلی داغ و پر هوسی .. هر پرش آب کیر من توی کس فرشته یه دنیا آرامش و شادی و اعتماد به نفس برام به ار مغان می آورد . زن بابا تسلیم من شده بود . وقتی اونو بر گردوندم تا کیرمو بکنم توی کونش خودش داخل کون وسر کیرمو با ژل مخصوص نرم کرد .. -آههههههه فرشته .. من فدای اون کونت بشم .. -نهههههههه فرزاد دردم میاد . کون دادن درد داره .. یه کمی بکن توش تا یواش یواش حال کنم . به خودش می پیچید ولی کیرم دیگه مستقر شده بود و خیلی آروم در کس فرشته نگهبانی می داد . . چه هیکل درست و درشتی داشت . ولی حیف که باید عذرشو می خواستم . برای من زن قحط نبود . می تونستم شبا از در مخفی یک زن بیارم خونه تا صبح پیشم بخوابه و بابا هم نفهمه . اون اگه می خوابید تا صبح بیدار نمی شد. فرشته کونشو دور کیر من می گردوند -دوباره داره میاد داره می ریزه .. آبم توی کون فرشته خالی شد . درجا خودشو ازم جدا کرد کیرمو گذاشت توی دهنش .. خوب میکش زد .. این بار این اون بود که سرشو گذاشت رو سینه ام . -خوشت اومد فرشته -خیلی . این اولین و آخرین سکسی بود که ازش لذت بردم -چی داری میگی مگه قرار نیست بازم از این بر نامه ها داشته باشیم .. ;/; داشتم تعارف می کردم . چون با این فیلمها کلکش کنده بود .. -نه فرزاد . من به بابات خیانت کردم .. از طرفی فکر نکن تونستی به زور منو به چنگ بیاری .. من هیچوقت نمی خواستم شرافت خودمو بفروشم . ولی اونو به عشقم فروختم . فرزاد من عاشقت شده بودم . من نمی خواستم بد باشم چرا نمی فهمی . می خواستم عشقمو توی سینه ام مخفی کنم . ولی تو نذاشتی . فکر نمی کردم این قدر هوسباز باشی . دلم می خواست فقط با رویای عاشقونه تو سر کنم .. خشکم زده بود . فرشته عاشق من شده بود .. اون می خواست خونه رو ترک کنه . مهرشو ببخشه از بابا جدا شه .. چقدر پست بودم من که در مورد اون همچین فکری می کردم . -فرزاد من نمی تونم عاشق کسی باشم که پدرش شوهر منه و نمی تونم هرروز تو رو ببینم و نخوام که در آغوش تو باشم . هیچوقت نمی خواستم این طور شه تو خیلی بدی . خیلی بدی .. -نههههه نرو فرشته .. -به بابات چیزی نمیگم . نترس شهامتشو ندارم . ولی این شهامتو داشتم که بهت بگم دوستت دارم ولی خیلی بدی . نمی خواستم عشقمو به هوس بفروشم . نمی خواستم خیانت کنم . چرا نمی تونی یک زنو درک کنی . چرا نمی خوای احساس پیچیده یک زنو درک کنی .. نمی خوام بمونم و عاشق کسی باشم که چشم دیدن منو نداره . فکر می کنه اومدم پول پدرشو بالا بکشم . پدرت تا حالا خواسته خیلی چیزا رو به اسم من بکنه . اما من قبول نکردم . حالا میرم تا بهت ثابت بشه که اون جوری که تو فکر می کنی نیست . فرشته اشک می ریخت و وقتی رفت بیرون در جا دور بین های دستی رو یه جوری خاموشش کردم و جای امن تری قایمشون کردم . از خودم خجالت می کشیدم . فرشته مهربون رو اذیتش کرده بودم . احساساتشو به بازی گرفته باور هاشو خراب کرده بودم . رفته بود چمدونشو بیاره لباساشو جمع کنه -این وقت شب کجا می خوای بری صبر کن صبح بشه .. -فرشته منو ببخش دیگه بهت دست نمی زنم . دیگه بدت رو نمیگم . دیگه طرفت نمیام . منو ببخش . نرو خواهش می کنم نرو .. نرو .. -نه فرزاد . آدم گاهی به یه بن بستی می رسه که جز پریدن از روی اون چاره ای نداره .. -فرشته اگه تو بری من خیلی تنها میشم .. -از دواج کن .. -فرشته من بهت عادت کردم .. بهت قول میدم . ازت معذرت می خوام . فرشته نرو دوستت دارم .. -تو هوستو دوست داری . فکر کردی یه عاشق نمی فهمه که بیان دوست داشتن مصنوعی با حقیقی چه فرقی می کنه . خدا ازت نگذره تو هم عشق و رویامو گرفتی و هم واقعیت و زندگیمو .. . فرشته راست می گفت .. . اون خیلی دوست داشتنی و فهمیده بود . من بدون اون نمی تونستم . یه لحظه قلبم لرزید . حس کردم اگه اون بره دیوونه میشم . نمی دونم چه حسی بهش پیدا کرده بودم . -فرشته نرو .. نرو دوستت دارم دوستت دارم باور کن دوستت دارم .. فرشته ایستاد . روشو به طرف من بر گردوند .-بازم بگو .. با چشایی گریون بهش گفتم دیگه اذیتت نمی کنم .. دوستت دارم .. دوستت دارم .. عاشقتم .. -نههههه فرزاد چرا آخه این جوری شد ;/; اینی که تو داری میگی حالا از ته دله .. -بمون .. فرشته خودشو به آغوش باز من انداخت .. -عشق من عزیزم وقتی یه زن خودش چیزی رو قبول می کنه برای همون جونشو هم میده .. حالا من باید با عشق و زندگیم در این خونه سر کنم .. نمی دونم چرا فرشته عاشقم شده بود . نمی دونم چرا من بهش دل بسته بودم . ولی هر دومون حس می کردیم که بدون هم می میریم . این بار فرشته بود که می خواست با تمام وجودش خودشو در اختیار من بذاره . عشقی همراه با هوس . یه زن وقتی که بخواد با تمام وجودش می خواد و من اون ..اون شب با تمام وجودمون تا صبح سکس کردیم . نفرت جاشو به عشق داد . . عشق جای وجدانو گرفت . عشق تا بو ها رو شکست . حالا من و زن بابا با هم رابطه داریم . همه صمیمیت ما رو به حساب این میذارن که من به زن پدرم احترام میذارم و این که اون هیچی از بابام نخواسته .. بابا م هم هوامو داره از این که من زنشو پذیرفتم . دیگه نمی دونه زنش در واقع زن منه . کی فکرشو می کرد یه روزی عاشق کسی بشم که سایه شو با تیر می زدم . عشقی که معلوم نیست آخر ش ما رو به کجا می رسونه و عاقبتش چی میشه . ولی من و فرشته هر روز از سکس با هم و گفتن واژه های دوستت دارم به هم نهایت لذتو می بریم و زندگی یعنی همین یعنی استفاده از حال و حال کردن وگذشت زمان ….. پایان …نویسنده …ایرانی