عذاب وجدان

سلام به دوستان انجمن کیر تو کس
چند وقته میخوام داستان سکسی خودم رو که اولین بار و آخرین بار سکس در دوران مجردیم بودش براتون تعریف کنم.من پسری سی ساله هستم و داستان مربوط میشه به دو سال پیش یعنی بهار سال 1389 من مهندس برقم و همزمان آپارتمان سازی هم می کنم اون موقع تازه یه ساختمون 5 طبقه رو شروع کرده بودم وضع مالیم بد نیست خونه ماشین دارم ولی بخاطر تحصیل و کار هنوز ازدواج نکردم.قیافه ام مردونه اس 183 قد 83 کیلو وزن و خجالتی هستم و تا اون موقع هیچ دختری رو لمس نکرده بودم. داستان از انجا شروع شد که یه شب بطور تصادفی تو یاهو مسنجر بودم که یکی از کسی هایی رو که add کرده بودم و خودم یادم نبود کیه on شد بهش pm دادم خلاصه با هم دوست شدیم. سارا دختری 25 ساله بود تازه درسش تمام شده بود می خواست ادامه تحصیل یا اگه شد کار پیدا کنه . قیافش سبزه بود ولی تپل با لبهای نازک، باسنش هم از اون اول چشمم رو گرفته بود. چند بار باهم بیرون رفتیم رستوران ، کافی شاپ . براش هر چی می خواست می خریدم تو اون دو ماه دوستی بحثامون جدی بود حتی بهش دست نمی زدم . کم کم بهم وابسته شده بود. ولی با وجود اینکه تا اون موقع کوچکترین تجربه سکسی هم نداشتم حرفام و حرکاتم حتی زمانی که تو ماشین تنها بودیم خیلی مودبانه بود فکر می کنم بخاطر همین بود که بهم اعتماد پیدا کرده بود. یک هفته بود با هم بیرون نرفته بودیم راستش من بخاطر شغلم گرفتاریم زیاد بود. ساعت حدود 9 صبح جمعه اواخر اردیبهشت ماه بود خانواده جهت رفتن به اطراف شهر داشتن آماده می شدن. یه دفعه sms سارا اومد گفته بود : سلام خوبی کجایی بیرون نمی آیی منم جواب دادم خونه تنهام حوصله ندارم. دوباره sms داد چرا بقیه کجان؟ گفتم رفتن تفریح منم خونه موندم تو کجایی بیا اینجا تا با هم نهار بخوریم از تنهایی حوصله ام سر میره !!! ِ می دونستم غلط اضافی کردم چطوری اون میاد خونه دوست پسرش ؟؟؟؟ sms داد مرسی خودم کار دارم من جواب دادم می اومدی خوشحال می شدم by. آدرس محله مون رو قبلا بهش گفته بودم اونم چون دبیرستان تو محله ما درس خونده بود بلد بود. ساعت حوال 11:30 بود داشتم web گردی می کردم که گوشیم زنگ خورد سارا بود با ناراحتی گوشی رو جواب دادم
سلام !
سلام خوبی ؟ چه خبر؟
سلامتی تو خوبی؟
ممنون نیامدی تنها م!
دیگه …
باور کن نمی خواستم برام غذا درست کنی خودم بلدم…
با خنده اره خیلی… راستی کدوم آپارتمان هستید؟
منم گفتم ساختمان… واحد …
شوکه شده بودم باورم نشده بود فورا با هاش تماس گرفتم گفتم رسیدی زنگ نزن در رو باز می کنم تو آیفون می بینمت بعدش تو آسانسور برو طبقه 2 با پله بیا 3 تا کسی از همسایه ها شک نکنه !!!
سلام – سلام خوبی خوش آمدی بیا تو! کفشاتم بیار تو اشکالی نداره ؟؟؟
(از ترس همسایه روبرویی گفتم شک نکنه ) باورم نمی شد حسابی به خودش رسیده بود آرایش کامل اون طور که من دوست داشتم مانتو کوتاه و شال بنفش روی سرش …
خوش آمدی چی شد تصمیمت عوض شد…
دیگه چی بگم؟
چه خبرا مانتوت رو در بیار راحت باش …
نه راحتم…(شالشو برداشت ولی مانتو ش رو در نیاورد…)
می خوای اینطوری ظرفا رو بشوری که نمیشه
خندید…
هنگام صرف غذا نگاش می کردم استرس داشت… ازم خجالتی می کشید عصبی بود با خودم گفتم از دست پخت مادرم بدش آمده … خلاصه ظرفا رو جمع کردیم نشستیم کنار هم … منتظر بود چیزی بشه ؟ منم دوست نداشتم کاری کنم که بعدا پشیمون شم ولی شهوت تمام وجودم رو گرفته بود نمی دونستم چطوری شروع کنم اونم هی نگام می کرد می گفت چیه … گفتم ممنونم که اومدی … خواهش می کنم گفتم دوستت دارم … خندید… من لب ازش گرفتم می خواست خودش عقب بکشه دید نمی تونه همراهی نمی کرد یه لحظه فرصت پیدا کرد گفت من بهت اعتماد داشتم… یه لحظه سرد شدم ازش جدا شدم گفتم زیاد سخت نگیر اینا طبیعیه … گفت آخه دوست ندارم… گفتم خیال می کنی من کارمه من فقط چون دوست دارم نمی تونم خودمو کنترل کنم… دوباره بوسیدمش لباشو خوردم این دفعه آروم شده بود کم کم همراهی می کرد دکمه های مانتوش رو باز کردم دیگه قبول کرده بود! سینه هاش کوچیک بودن لمسش که کردم احساس غرور می کردم چشماشو بسته بود گفتم بذار مانتو و لباستو در بیارم با ناراحتی و اکراه کمی بلند شد چشمم به سوتین صورتی اش که افتاد دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم سوتینش رو در آوردم شروع به خوردن سینه هاش کردم دیگه اونم قبول کرده بود که داره سکس می کنه می شد فهمید داره لذت می بره من بد جوری راست کرده بودم اومدم شلوار جین شو باز کنم گفت نکن بخاطر خدا … گفتم چیزی نمی شه نترس مقاومت کرد ولی پیروز نشد شلوارش درآوردم شورتش همرنگ سوتینش بود کمی خیس بود و بد بو … دستم از روشورت رو کسش گذاشتم آه کوتاهی کشید شروع به مالش کردم واقعا لذت می برد دیگه تو حال خودش نبود منم شروع به مالیدن سینه هاش بطور همزمان کردم . باید می کردمش نمی تونستم چه کار کنم ولی باید از شر این کیر سیخ شده نجات پیدا می کردم کیرمو در آوردم چشمشو باز کرد گفت نه به خاطر خدا آبرو دارم
پاهاش رو جمع کرد منم باید کارمو تکمیل می کردم …نمی تونستم نکنمش ولی اجازه نمی داد بغلش کردم بوسش کردم گفتم بخورش گفت نمی تونم بدم میآید …
گفتم اجازه بده از پشت تمامش کنم گفت نه نمی خوام گفتم به خاطر من …
گفت نه …بغلش کردم بردمش تو اتاق خوابم گذاشتمش روی تخت و کرم صورت رو از داخل دراور برداشتم یه چنگ بهش زدم به سر کیرم مالیدم دیگه خودش هم می دونست کارش تمومه گفتم برگرد گفت نه به گریه افتاد به زور برشگردوندم زانوهام روی روناش گذاشتم دیگه حرکتی نمی تونست بکنه کمی از کرم رو مالیدم به کونش سرکیرم را گذاشتم سر کونش مگه فرو می رفت تنگ تنگ بود جیغ می زد منم گفتم جنده خفه شو
خیلی ناراحت شد و ساکت شد کونش یکم باز شد کیرم رفت توش با دو تلمبه ناقص آبم اومد . تمام ملافه های تخت کرمی و آب کیری شده بود خودم هم خسته بودم اونم گریه می کرد.دیگه فهمیدم با دستمال کاغذی چیزی تمیز نمی شه کنارش خوابیدم.
گریه می کرد با هام حرف نمی زد منم عذاب وجدان شدیدی به سراغم اومده بود ساعت
3 بود حدود 20 دقیقه بود گریه می کرد گفتم منو ببخش نفهمیدم چکار می کنم گفت خیلی پستی من بهت اعتماد داشتم گفتم حق داری به زور بلندش کردم بردمش تو حمام
دوش گرفت بهش حوله و لباسهاشو دادم منم بعد از اون سریع دوش گرفتم همه اش می ترسیدم بره ولی اینقدر ناراحت بود از روی مبل تکون نخورد براش آب پرتقال درست کردم بهش دادم نمی خورد فکر کنم حسابی جر خورده بود . چشماش سرخ بود گفتم بیا یکم آرایش کن تا چیزی معلوم نشه جوابی نداد.گفت به من میگی جنده حقم این بود بیشرف پست نه به اون ظاهر آرومت نه به این کارت…خیلی ناراحت بودم دوست داشتم هرچه زودتر بره گفتم ببین حالا دوباره راست می کنم این دفعه جرت می دم گم شو خیلی بهش برخورد بلند شد که بره می لنگید درو براش باز کردم کفشش رو پوشید و رفت.منم از شدت ناراحتی نمی دونستم چه کار کنم خیلی برام سخت بود امیدوارم اگه این داستان رو خونده منو ببخشه حتی حاضرم براش جبران کنم …

نوشته: مسافر

دکمه بازگشت به بالا