عشق ایرانی در لاس وگاس

با سلام به همه دوستان گلم
لطفاٌ قبل خوندن این خاطره به گزینه های زیر توجه کنید 1.من کوچیک شمام ولی ازتون خواهش میکنم فحاشی نکنید 2.این داستان نیست بلکه خاطرست 3.میشه گفت کمی طولانیه ولی بدونید از خواندنش ضرر نمیکنید 4.من چند وقتیه خارج از ایران زندگی میکنم و املا فارسیم کمی ضعیف شده و شمام به بزرگی خودتون ببخشید دیگه 5.خاطره چند بار چک میشه تا غلط های املایی گرفته شه و شما به راحتی با داستان ارتباط برقرار کنید

با ســــــــلــــــــــام من سام(سامان)هستم.از شهر لاس وگاس امریکا از ایالت نوادا.در حال حاضر 24 سالمه و از 16سالگی اینجا زندگی میکنم.از بچگی ارزوم بود تو ابن شهر زندگی کنم.سال 2006 بود که برای ادامه تحصیل پدرم به اینجا اومدیم.من تک فرزندم و و دورگه!یعنی مادرم اهل فرانسه است و من تو ایران بزرگ شدم.(به قول دوستام قاطی پاتی هستم).چهره خوبی دارم و هیکل دختر پسندی دارم.قد بلند و هیکلی بودنم باعث شد اینجا چه تو دانشگاه و چه تو خیابون توی دید باشم.از 18سالگی زیر نظر اقای jay mcfee که یک بدنساز حرفه ای است فیتنس کار میکنم.کم مشروب میخورم ولی خیلی اهل عشق و حال و رقص و پارتی و سفر و… هستم.دندان پزشکی میخونم و توی رشتم موفقم قضیه بر میگرده به اوایل این که دانشگاه قبول شدم یعنی اوایل سال 2008.بریم سر خاطره 6جنیوری 2008 اوایل سال میلادی بود.صبح از خواب بیدار شدم…روز یک شنبه بود(یک شنبه اینجا=جمعه ایران)ساعت 8:30 بود.از تختم بلند نشدم.به رو به رو خوابیدم و یه نفس عمیق کشیدم.هییی… که یه دفعه گوشیم زنگ خورد
-سلام
-سلام شما؟
-هممم…یک لحظه…اها الان خوب شد…من کلر ج مدیر مدرستون هستم.
-بله بله…بفرمایید خانوم.صبح بخیر.کاری داشتید؟
-شنیدم دندان پزشکی قبول شدید.
-میتونستم پزشکی بدن انسان برم ولی ترجیح دادم برم دندان پزشکی
-پدرتون اونجاست؟
-خیر خانوم.دانشگاه است و مادرمم هم رفته به کارای بانکیش برسه
-خب من میخوام شما رو به جشن رقص کالج (prom)دعوت کنم.

-وای خانوم خیلی ممنون.عذر میخوام میشه بپرسم همه اعضای مدرسون اونجان یا فقط اشخاص برتر؟
-این مهمونی به پشتیبانی از شهردار داره برگذار میشه و تقریبا تمام دانش اموزان شهر و حومه شهر هستند
-میشه ادرس و زمان دقیق رو بدید؟ 15جنیوری 2008 یه روزی که براش لحظه شماری میکردم…ساعت 6بعد از ظهر باید تو سالن تورینکال(tourincal)که اسم یکی از سهام داران دانگاه ماست بود حضور می یافتیم.یه کت و شلوار سفید و یه پاپیون قرمز… یه نظرم عالی بود برای امشب.اون موقع با هیچ دختری رابطه نداشتم.نمیگنم دخترا از در و دیوار خونمون بالا میرن و من بهشون اعتنا نمی کنم.خودم ترجیح دادم تنها باشم.ساعت4 بود که یه یکی از دوستانم زنگ زدم و گقتم اماده باشه برای رفتن.15دقیقه تا اونجا راه بود و به هرحال رسیدیم و به سمت اون سالن حرکت کردیم.من فکر میکردم ترافیک بود بخاطر همین زود حرکت کردم بعدش دیدم نه نخیر خیابونا کاملا خلوته و ما ساعت 5:15 دقیقه اونجا بودیم.از دور اقای توریکال که سالن برای اون بود رو دیدم و رفتم به سمتش و کلی ازش بابت مهمونی تشکر کردم و اونم بهم گفت
-شنیدم شما اسیایی هستید!درسته؟
-همم…تقریبا اسیایی
-منظورتون از تقریبا چیه؟
-دورگه ام…مادرم فرانسوی.پدرم ایرانی
-خوب از دیدنتون خوشبختم و من برم به کارای امشب برسم که شما حسابی امشب اینجا خوش باشید با یه لبخند خداحافظی کردیم.هنوز خلوت بود ولی نمیدونم چی شد 5:50 دقیقه جوری شلوغ شد که جای سوزن انداختن نبود!خلاصه بعد از سخنرانی 30دقیقه ای وقتی مسؤل اون مهمونی گقت اماده رقص و پای کوبی برای ورود به دانشگاه هستید؟یه دفعه سالن از سر و صدا ترکید.به پشت حیاط اون سالن رفتیم که دی جی منتظر ما بود.حدوداٌ ساعت 6:45بود که شروع کردیم.من چون تازه وارد امریکا شده بودم با رسم و رسوم اینجا اشنا نبودم.نمید.نستم باید چطور؟با کی؟ برقصم.تو ایران که رقصم فوق العاده بود ولی نمیشد اینجا اونطوری که تو ایران می رقصیدم رقصید.اهنگ متفاوت…رقص متفاوت.خلاصه من و دوستم و دوست دختر دوستم یه کنار ایستاده بودیم و بعد از حدود 2 3 دقیقه اونام رفتن برقصنمن موندم تنها یه گوشه… هه هه.کنار یه درخت تو حیاط رو نیمکت نشسته بودم که حس کردم یه دختره داره منو نگاه میکنه.سرمو خیلی اروم یه سمتش چرخوندم.وای این دختر بود یا فرشته؟چشم و ابرو مشکی و قد بلند و جذاب!یه حسی تو دلم نسبت بهش داشتم…حسش خیلی اشنا بود…عشق؟نه بابا عاشقی کجا بود!اروم رفتم سمتش گفتم سلام خانوم زیبا.افتخار رقص میدید؟گقت متاسفم ولی دوست پسر دارم…من که شکست خوردم زرد کردم و نمیدونستم باید چی بگم…
-هممم…بخشید وقتتونو گرفتم…
-برگشتم که برم دیدم یکی به فارسی صدا زد:کیمیا بیا اینجا.منم توجهم جلب شد به دختره و دیدم به فارسی جواب داد باشه دارم میام.من که هنگ بودم رفتم پشت دختره و به فارسی گقتم:
-عذر می خوام شما ایرانی هستید؟
-با تعجب برگشت و گفت:عه وا!شما هم ایرانی هستید؟چه جالب!هستی بیا اینجا این اقا ایرانی هستش
-چی؟ایرانی اینجاست؟کو؟ همون لحظه کیمیا خانوم به من اشاره کرد و منم گقتم
-از دیدنتون خوشبختم.اینجا شلوغه بیاین بریم اونجا با هم بیشتر اشنا شیم همراهم اومدن و گقتم
-خوب کیمیا خانوم دوست پسرتون کجاست؟بهش بگین بیاد باهاش اشنا شیم.ایرانیه؟
-راستشو بخواین من دوست پسر ندارم… اون لحظه اینگار قند تو دلم اب کردن
-الان دیگه مطمعن شدم که ایرانی هستید
-خندید و گفت ببخشید دروغ گفتم…اخه میدونید…ار پسرای اینجا خوشم نمیاد و من فکر کردم شما…
-امریکاییم؟
-بله!
-رقص بلدید؟
-اره ولی رقص ایرانی!
-خنیدید و گقت بیا بابا خودم بهت یاد میدم
-من که باورم نمیشد اینفدر زود صمیمی شیم همراهش به محل رقصیدن رفتم.خیلی خر تو خر بود گقت
-نگاه کن اصلا کاری نداره اینطوری و اونطوری کم کم گرم افتادم و تا حدودا ساعت 11بی وقفه رقصیدم و مست مست اومدم بیرون.رفتم دستشویی و یه اب سرد به صورتم زدم که سرحال شم.خودمو تو اینه دستشویی نگاه کردم دیدم شکمم ورم کرده و صورتم پف کرده و چشمام شده کاسه خون! برگشتم پیشش و بهم گقت
-عزیزم حالت خوبه؟ من که از شنیندن کلمه عزیزم کلی خوشحال شدم و ایندمو با اون دیدم گقتم
-اره اره.خب من کم کم باید برم.خانوادم میاد دنبالم.کاری نداری؟
-میشه…میشه شمارتونو داشته باشم؟
-بله بله حتما… اون شب برگشتم و با اوج خستگی و سردرد تا ساعت 4صبح باهاش smsبازی کردم.دختر خوبی بود.تو یکی از دانشگاهای حومه شهر معماری ساختمان میخوند.یک ماه از من کوچیکتر بود و هردو شمالی و از یک شهر بودیم!عجب تفاهمی!باورم نمیشد.انگار نیمه گمشدمو پیدا کردم…وسط کار از بس خسته بودم خوابیدم و بدون خداحافظی… فردای اون روز بهش زنگ زدم و بابت دیشب ازش تشکر کردم و کلی تعریف کردم…خیلی صمیمی بودیم…طوری که خانواده من هم از رابطه ما با خبر بودنند.من برای ازدواج میخواستمش نه برای سکس و ارضای احساسات جنسیم. گذشت و گذشت تا به موقعی که کیمیا رو بیشتر از خودم دوست داشتم… 21دسامبر2010 تا این موقع خیلی باهم عشق بازی کردیم(ولی سکس نداشتیم چون دوستش داشتم و راضی به اینکار نبودم)حدودا دوسال و نیم بود با هم بودیم.عشق من و کیمیا عشق لیلی و مجنون بود.کم کم میخواستم موضوع ازدواج رو پیش بکشم ولی هنوز زود بود برام.روز بارونی بود.تو خونه نشسته بودم.پدر و مادرم برای دانشگاه پدرم و کار تخصص پدرم به ایالت میشیگان که خیلی با اینجا فاصله دارن رقتن.من بودم و سگم…که گوشیم زنگ خورد کیمیا بود.صداش میلرزید
-سامان کجایی؟
-خونم عزیزم.مشکلی پیش اومده؟
-حدودا چندتا خیابون بالاتر از خیابون شما تو محله ج… ماشینم پنچر شد…روی شیشه با ماشینم رد شدم سه تا چرخم پنچر شد.
-یک ثانیه دیگه اونجام وقتی رسیدم داشت میلرزید.خیابون خلوت بود.تو ماشینش بود و در رو رو خودش قفل کرده بود.وقتی در رو باز کرد باهم ماشین رو دید زدیم و گقتم
-الان چیکار کنیم؟
-نمیدونم.
-اها امشب میای خونه ما
-نه نه عزیزم مزاحمت نمیشم خودم یه کاریش میکنم
-تو باید امشب بیای خونه ما.این ماشینم اینجا میمونه فردا صبح خودم کارشو انجام میدم.
-ولی…
-ولی چی؟
-باشه رفتیم تو خونم.هنوز ازش اب میچکید.از منم همینطور.رو به هم ایستادیم و حدودا یک دقیقه با هم و به هم میخندیدیم.بهش چندتا از لباسای خودمو دادم.یه پیراهن پارچه ای و یه بیژامه راه راه رو گذاشتم رو رختن که وقتی از حموم اومد بیرون بپوشه.من رفتم تو اشپزخونه و یه غذا درست و حسابی زدم و نشتستیم باهم خوردیم.خیلی بعد از حموم خوشگل میشد.بدون سوتین…سینه های خوش فرم.نمیگم سایز 85بود.حدودا70 75بود ولی خیلی خوش فرم و تو پر بود.گقتم عزیزم امشب تو برو رو تخت من بخواب منم میرم رو کاناپه میخوابم.اخم کرد و گفت نو میخوای تو این هوا من رو تو اتاقت تنها بزاری؟خندیدم و گقتم
-میخوام خودت راحت باشی
-من با تو راحتم
-باشه هرجور که خودت میخوای.امشب میریم رو تخت دو نفره پدر و مادرم
-باشه عزیزم
-تو برو رو تخت من برم مسواک بزنم و به سگم غذا بدم
-باشه عزیزم بوسیدمش و به سمت سگم حرکت کردم و رفتم مسواک زدم و وقتی برگشتم به اتاق دیدمش رو تخت دراز کشیده و خمیازه میکشه.برق رو خاموش کردم و به سمتش رفتم و رو تخت بغلش کردم و گوشش جلوی لبم بود و پچ پچ هایی بین مون رد و بدل میشد.گفتم:
-عزیزم!
-جانم؟
-وقتی کنارتم احساس ارامش میکنم.کی میخوایم ازدواج کنیم؟دیگه طاقت ندارم.
-بزودی عشقم…بزودی…
-دوستت…دارم(در حال لب گرفتن)
-عزیزم میخوام امشب برای همیشه برای تو بشم
-منظورت چیه عزیزم؟ رو زانو هاش بلند شد و کم کم دکمه های لباسش رو باز کرد.وای خدای من بدون سوتین عجب چیزی بود.یه بدن صاف و بدون مو و سفید…همونجور که لباسش رو باز میکرد من بهش زل زده بودم.وقتی اخرین دکمه رو باز کرد بغلش کردم و روی تخت برعکسش کردم و تا میتونستم بوسیدمش…لباشو…گردشو…سینه ها و بدنش رو…اه و اوه کیمیا با صدای خوردن قطره های بارون به پنجره یکی شده بود.اروم به سمت پایین رفتم و بیژامشو که براش گشاد بود رو اروم کشیدم پایین و از روی شرت کمی کسش رو بوسیدم.روی تخت خودش رو بالا و پایین میکرد و اه ناله میکرد و یه دفعه برگشت گفت بلند شو.گقتم برای چی؟به هر حال بلند شدم و اون از روی شلوار کیرم رو مالید و گقت میخوامش سام…میخوامششش.خیلی وحشی شده بود.کیرم رو گرفت تو دستش و کمی با زبونش مزه اش کرد و بعد کل کیرم رو تو دهنش جا داد و من رو تخت دراز کشیدم لذت میبردم.بعد از یک دقیقه بلند شدم(من مثل بعضی از دوستان کمرم مثل سنگ نیست.نه ترامادول خوردم نه هیچی دیگه).بهم گقت عزیزم منو برای خودت کن.گفتم دیوانه ای؟گفت خواهش میکنم.با این کارت دیگه باعث میشه برای همیشه با هم و برای هم باشیم.ناراحت بودم و با کلی التماسش قبول کردم.اولین سکس من بود.روی تخت دراز کشید و من کیرم رو کسش بالا و پایین میکردم.هر دو اوج هیحان رو سپری میکردیم.اول کمی با انگشت تحریکش کردم و دستاش رو تو دستم گرفتم و بهش گفتم اماده ای؟گفت اره ولی فقط سریع تمومش کن.سرم رو تکون دادم و ناگهان نصف کیرم رو فرو کردم تو کسش و سریع خارجش کردم.یه جریان باریک خون روی ران و کسش نشون میداد اون همیشه برای من شده.از درد به خودش میپیچید.خلاصه اون شب با کلی عشق بازی به پایان رسید و صبح رفتیم سراغ ماشینش و… الانم ازدواج کردیم و یه بچه 2ماهه داریم و خوشبخت ترین زوج دنیاییم پایان اگر زوجی یا کسی از لاس وگاس و یا شهر های حومه هست تو نظرات اعلام کنه.نه برای سکس ضربدری و…فقط برای دوستی اگر استقبال کنید بازم مینویسم

نوشته:‌ Saman Kochik sHoma

دکمه بازگشت به بالا