عشق , هوس , تجربه
–
در ایستگاه مترو باهاش آشنا شده بودم . خیلی ازش خوشم اومده بود . نه واسه این که عاشقش شم یا باهاش حرفای عاشقونه بزنم . دیگه ازمن گذشته بود . چند تا از پسرای بی ادب می خواستند اذیتش کنند و بیفتن سرش که من خودمو وسط اونا قرار دادم . ازم تشکر کرد . حس کردم باید یه چیزی حدود ده سالی رو ازش بزرگتر باشم . ولی از اونجایی که خیلی به خودم می رسیدم و بی خیال بودم یه مغازه عکاسی نزدیک میدون انقلاب تو مسیر کارگر شمالی داشتم . این که من خیلی خوشگذرون بودم و هر دختری رو که گیر می آوردم واسه حال کردن می خواستم درش شکی نبود . از بس که کون گشاد بودم دنبال کار و کاسبی هم نبودم . فقط عشق و حال و کیف و تفریح . دنبال هیچی دیگه هم نبودم . یه روز به خودم اومدم و دیدم نه پدر و مادر کار درستی دارم و نه پول و پله ای و شغل و سر مایه ای . گشتم و گشتم تا یه دختری رو که اصلا ریخت و قیافه اش به من نمی خورد ولی تک فرزند خونواده خر پولش بود رو تور کردم . خودمو عاشق دلخسته اش نشون دادم و ادای مجنون ها رو در آوردم . این که چون پول ندارم می خوام در برم و باید از هم جدا شیم . ولی اون داشت به مرز جنون می رسید . آخه این دوره زمونه عشق از همه چی بالاتره . مخصوصا این که واسش ادای جوونای چش پاکو در می آوردم . یه بار رفتیم خواستگاری بهمون ندادند . کار درستی هم نداشتم . با موتور مسافر کشی می کردم و تازه هر چی هم در می آوردم خرج خوشگلا و عیاشی می کردم . خلاصه شدم یه چیزی شبیه دوماد سر خونه .. یعنی دوماد چسبیده به خونه و از اونجایی که عکاسی و فیلمبرداری من حرف نداشت و تجربه این کارو داشتم یه مغازه ای رو واسه من در کارگر شمالی جور کردند که یه کاسبی راه بندازم . واسه همین دیگه بازارم داغ شد . مجبور نبودم هر چی در میارم به خونه گزارش بدم . سیمین هم که دیگه دلش صاف بود و منو از امامزاده هم پاک تر می دونست . وای که چه تیکه هایی رو که تور نمی کردم . ولی مهتاب همونی که توی مترو باهاش آشنا شده بودم یه چیز دیگه ای بود . خیلی طول کشید تا مخشو زدم . اون دانشجو بوددوست داشتم باهاش حال کنم . حرفای ما به اینجا رسیده بود که حس کردم اون از من خوشش اومده و دوست داره که واسش چیزای رمانتیک بگم . واسه این که به بوسه برسم و بعدش به زیر بوسه مجبور شدم از این حرفا براش بزنم اولین باری که بوسیدمش خیلی داغ شده بودم . حس می کردم که از این که بهش دروغ بگم سختمه ولی من دلم می خواست باهاش حال کنم . هدفم این بود ولی اگه اون می فهمید که زن دارم چی می شد . چه جوری ازش جدا می شدم . اونو برده بودم به لابراتوار .. ده سالی رو ازش بزرگتر بودم . ولی اون فکر می کرد پنج سال ازش بزرگترم . جواز کسبمو هر وقت که می خواست بیاد پیشم و می دونستم میاد پنهونش می کردم . زیاد درپی تفتیش و این چیزا نبود . یه حس شرمی داشتم از این که به هم حرفای عاشقونه بزنیم . بهش بگم دوستش دارم ولی نمی دونم چرا نمی تونستم با اون مث بقیه رفتار کنم . یه سادگی خاصی درش نهفته بود . یه چیزی که اونو از بقیه متمایز می کرد . ولی بالاخره شیطون گولمون زد . یه روز که کسی خونه شون نبود رفتم اونجا . اهل خونه همه رفته بودند قم تا شبو خونه یکی از فامیلا باشن . اون واسه این که دو ساعتی رو با من خلوت کنه با اونا نرفت . ولی همین کافی بود که حس کنیم نباید این لحظات رو مفت از دست بدیم . اون خودشو خیلی خالصانه در اختیارم می ذاشت . -ببین اشکان من میگم وقتی عشق و دوست داشتن رابطه بین آدما رو تعیین کنه و بهم اعتماد داشته باشن هیچی نمی تونه اونا رو از هم جدا کنه . در حالی که با دستام اونو به طرف خودم می کشوندم گفتم وقتی بغلت می زنم این حس در من بیشتر به وجود میاد -پس بغلم بزن بغلم بزن . اشکان . من تا حالا با هیشکی نبودم . می خواستم حرفاشو باور نکنم . ولی یه سادگی خاصو در حرکات و صداقتی رو از چشاش خوندم که بهش ایمان آوردم . -مهتاب لبای شیرین تو رو دیگه این دفعه چه جوری بخورم . با شکر نمی خورم چون که شیرینه -چقدر تو چرب زبون و شیرین زبونی . اون تا حالا سکس نداشته بود ولی من شب قبلش به اندازه کافی این عیال خودمو کرده بودم . خیلی خونسردانه با مهتاب ور می رفتم . اون باهام همراهی می کرد . بوسیدمش دستمو واسه اولین بار از زیر بلوزش رد کردم . یه سوتین کوچولویی به خودش بسته بود . سینه شو با همون سوتین تو چنگم داشتم . حس کردم که خیلی بی حس شده . اون انگاری راستشو بهم گفته بود. من حریصانه تر بلوزشو دادم پایین . سوتینشو یکسره کشیدم پایین .-نهههههه اشکان اشکان . یه سینه شو با دست و یکی دیگه رو با لبام در چنگ خودم داشتم . چشاشو از هوس به زور باز می کرد . فقط گاهی با همون لبای بی جونش می گفت اشکان دوستم داری ;/; بهم نمیگی دوستم داری ;/; -تو باید اینو حسش کنی . حس کنی که با تمام وجودم و عشقم بغلت زدم . دوستت دارم مهتاب . دوستت دارم . -بگو بازم بگو بگو بگو می خوام حس کنم که خوشبخت ترین دختر دنیام . دستمو رسوندم طرف شورتش . شورتش کاملا خیس شده بود . واسه این که سریع تر تا قبل از این که صداش در بیاد با کسش ور برم و حالی به حالی ترش کنم با انگشتام از کناره ها کسشو لمس کردم . -نکن نکن … نههههههه با اینجا نههههه . لباشو بوسیدم و اونو که هیکل لاغر و دخترونه ای داشت رو دستام بلندش کرده و بردم رو همون تختی که باباش ننه شو می کرد انداختم . دست و پاشو به پهلو ها باز کرده دیگه هیچ کاری نمی کرد . هر چی تنش بود رو در آوردم . از پیشونیشو شروع کردم به بوسیدن تا به طرف پایین .. سینه های کوچولوشو که خیلی تازه و سفید نشون می داد رو بی نصیب نذاشتم . -مهتاب بگو اینا مال کیه .. -مال تو اشکان . وقتی زنت شم اون وقت بازم مث حالا هیجان داری ;/; نمی ئونستم چی بگم . نمی دونم چرا در مورد مهتاب احساس شرم خاصی می کردم . ..اشکان ولش کن . آدم در سکس باید بیرحم باشه . رحم کنی کلاهت پس معرکه هس . یه بهونه ای بیار و خودتو از شرش خلاص کن . . تا اونو به یه جایی برسونم که بعد بتونم راحت کونشو بکنم . لبامو گذاشتم روکسش . -اشکان نههههههه کسسسسسسم .. نههههههه ولم کن .. اصلا حواست هست داری چیکار می کنی ;/; لباشو هم گاز می گرفت . طوری سرم داد کشید که مثلا قهر کردم رفتم عقب . .. دیگه هم نرفتم طرفش .. دید که ادامه ندادم بازم سرم داد کشید -چیه عقب نشینی کردی . مث بچه ها قهر نکن . من فقط بهت گفتم مراقب باش . حرف بدی که نزدم . واسه این که از دلم در بیاره آخرین چیزی رو که تنم بود یعنی همون شورتو در آورده . طبق فرموده های خودش برای اولین بار چشمش به جمال کیر روشن شد . با تعجب نگاش می کرد . لبای گرد و غنچه ایش وقتی که دور کیر کلفت من قرار می گرفت یه صحنه قشنگ و پر هیجانی رو درست می کرد که دلم می خواست همونجا بخوابونمش و بکنم توی کسش . مهتاب ناشیانه ولی با لذتی دوطرفه کیرمو ساک می زد و بهم حال می داد . -یه چند لحظه ای که گذشت کیرو از دهنش در آورد و گفت اشکان جون بازم کسمو بخور .. این بار به یه حالت و سرعت خاصی کسشو میک زدم . به هر چی که دور و برش بود فشار می آورد .. -بد جنس بد جنس بذار در برم .. منو کششششششتی کسسسسسسم کسسسسسسم .. نکن نکن .. می ترسم ..می ترسم .. .. من چه جوری می تونستم از این کس دل بکنم . آخخخخخخخخخ .. -مهتاب دوستت دارم دوستت دارم . عاشقتم . شاید یه لحظه این احساس بهم دست داد که این حرفو زدم ولی می دونستم که احساس بی فایده ایه . نذاشتم مهتاب دست و پا بزنه . کس داغ و حشری اونو همچنان در قبضه خودم داشته اجازه حرکت بهش نمی دادم منو محکم به خودش فشرد چند بار کسشو محکم به طرف بالا و لبام زد .. اون ار گاسم شده بود . این بار اول سوراخ کونشو خوب که لیس زدم با کرم اون سوراخو نرم کرده و دیگه به فریاد هاش کاری نداشتم .. -خیلی دیوونه ای دارم از درد می میرم . -فکر نکنم تا حالا کسی از کون دادن مرده باشه . -این جوری عشقتم ;/; کون سفید و گردش با اون سوراخ ریزش رو نمی شد به این سادگیها گایید . از ترس این که پشیمون نشه عجولانه کار می کردم . نفس در سینه مهتاب حبس شده بود کیرمونتونستم زیاد بکنم توی کونش . -اشکان همین قدر خوبه . مگه دفعه دیگه رو از دستت گرفتن ;/; .. چقدر دلش خوش بود انگار بر نامه ها داشت . چند بار کیرمو توی کونش حرکت دادم . فقط سه چار سانتی رو تونستم بکنم توکون . بازم با یه فشار دیگه ای دو سانت دیگه کیرمو فرستادم به طرف جلو . -اوووووخخخخخخ عزیزم عزیزم …. از بس خوشم اومد دیگه گذاشتم آبم بریزه . . -اوووووووففففففف .. دلم نمیاد کیرمو بکشم بیرون .. -بالاخره که باید بکشی . چند دقیقه بعد خودشو انداخته بود توبغلم . -می کشمت اگه ببینم دنبال یه دختر دیگه ای . من عشق و جسم و جونمو تقدیم تو کردم . چون دوستت دارم عاشقتم . چراساکتی تو هم یه حرفی بزن دیگه .. راستش نمی تونستم . دلم نمیومد بیشتر از اینها اذیتش کنم. من باید جای مغازه رو عوضش می کردم تا از دستش در رم . ولی برای اولین بار در زندگیم احساس شرم و عذاب می کردم . کاش اون مال من بود .. ولش اشکان تو زن داری . اگه گند کار در بیاد از مفت خوری میفتی . یه روز من و اون در پارک لاله که یه جورایی نزدیک محل کارم بود نشسته بودیم .. وااااااییییی حالا کجا در برم . جواب سیمین رو چی بدم ;/; به مهنتاب چی بگم ;/; زنم اینجا چیکار می کرد . تازه واسه اولین بار بود که اومدیم پارک و می خواستم یه چاخانی تحویلش بدم و با هاش بهم بزنم ولی سیمین کارو خراب کرد . . راستش ترس همه وجودمو گرفته بود . می دونستم اگه سیمین منو ببینه شکست حتمیه . فوری از مهتاب فاصله گرفتم ..-چی شده اشکان .. سیمین هم که جریانو دیده بود صدام زد و من وایسادم .. -عزیزم اومدم در فضای باز عکس بگیرم . رفتم طرف مهتاب و گفتم همکارمه .. به هر دو تاشون کس شعر تحویل می دادم ولی می دونستم بد جوری ضربه فنی شدم . سیمین با خونسردی رفت ولی می دونستم خشم عجیبی برش چیره شده. اون همیشه به من می گفت که با بدترین مشکلات زندگی می سازه ولی خیانت رو نمی تونه تحمل کنه . کسی که یک بار خیانت کرده باز هم می کنه . تعجب می کنم چرا سر و صدا نکرد . می دونم می دونسته که دروغ میگم . می دونستم یه چیزی توی کله زنم هست . اون روز شاه بخشید و رفت که البته نبخشیده بود ولی شیخ علیخان دست از سرم بر نمی داشت . مهتاب داغونم کرده بود .. -چیه من زن دارم زن دارم دروغ گفتم . ولی دوستت دارم . عاشقتم -بدبخت تو به زنت که به تو دل خوش کرده بود وفا نکردی می خوای به من وفا دار بمونی ;/; خاک بر سرت آشغال . قهر کرد و رفت . ولی در اون لحظه فرصت نداشتم واسه ناراحتی وجدان فکر کنم . یعنی به مهتاب اهمیتی ندادم . فقط ترس بر من غلبه کرده بود . من کون گشاد دیگه شغل بی کلاس نمی تونستم قبول کنم . تازه مهریه چی ;/; من میگم طلاق نمی دم اون مجبور شه ببخشه . تازه مدرک نداره که من خیانت کردم . این همه مردا سر زنشون کلاه میذارن آب از آب تکون نمی خوره . من که یه دوست دختر بیشتر نداشتم . اون زرنگ تر از این حرفا بود . سیمین با تعقیب مهتاب خودشو به اون می رسونه و مهتاب هم قبول می کنه که بره دادگاه و بر علیه من متحد شه و بگه که نا دانسته معشوقه من بوده . ..هرچند سیمین مهرشو بخشید و ازم طلاق گرفت ولی من افتادم به پیسی . .. بعد از جدایی رفتم پیش مهتاب و ازش خواستم که باهام ازدواج کنه یکی گذاشت زیر گوشم . -مهتاب من دوستت دارم . اشتباه کردم . -عکاس باشی .. کارت چیه ;/; خونه ات کجاست ;/; برو خدا روزیتو جای دیگه ای حواله کنه . من که نمی بخشمت . زن سابقت هم همین طور . هردومون عاشقت بودیم . -مهتاب من دیگه آدم شدم . همچین گذاشت زیر گوشم که فکر کردم از حالاست که می خوام آدم شم . مهتاب و سیمین هر دو تاشون خیلی زود ازدواج کردند . یه روز نزدیکای چهار راه استانبول دور می زدم وبا این موتور سیکلت مسافر کشی می کردم که کنار سفارت آلمان یه لحظه صحنه ای رو دیدم که دگرگون شدم .سیمین و شوهرش و بچه ای رو که در کالسکه قرار داشت دیدم . یه چند ثانیه ای وایسادم . دلم بد جوری گرفت . با این که اون الان زنم نیست این قدر دارم عذاب می کشم از این که با یکی دیگه هست پس اون چه حالی داشته که من , شوهرش شریکش بهش خیانت کرده ;/;! نگاهمون به هم افتاد خیلی خجالت کشیدم . دلم می خواست زمین دهن باز کنه منو ببلعه ولی با همه اینها فکر نمی کردم آدم بشو باشم … پایان .. نویسنده … ایرانی