عشق وثروت وقلب 14
–
نمی دونستم که چرا این جور برج زهر مار اومده توی مطب طوری بهش بر خورده بود که سرشو انداخت پایین و رفت . چرا این جوری شده ;/; دقایقی بعد پس از این که سرم خلوت شد اومد داخل . -ببینم این چه رفتاری بود که با من داشتی . می تونستی یه گوشه ای با هام حرف بزنی . جراحی که نداشتی .. -اینو می دونم ولی با یه حالت طلبکارانه ای اومدی داخل و با یه چهره ای که حس کردم طلبکاری -طلبکار که هستم طلبکار نه به این خاطر که پولهایی رو که در میاری بهم بدی . طلبکار به این خاطر که من و تو با هم از دواج کردیم تا شریک غمها و شادیهای هم باشیم و باید نسبت به هم صادق باشیم . همدیگه رو فریب ندیم . ولی حس می کنم تو با یکی دیگه رابطه داری . پولاتو میری صرف خوشگذرونی می کنی . -ببین نگار تو خودت می دونی من جز تو زن دیگه ای رو وارد زندگیم نکردم . با این کار سنگینی هم که دارم اگه شیطون هم بخواد گولم بزنه وقتشو ندارم . پس حرف مفت نزن . کدوم دکتر رو سراغ داری که پرونده کاریش زیر بغل زنش باشه . من از اولش زیادی تو رو آزاد گذاشتم که توی تمام کارهام دخالت کنی مگه من از کارات با خبرم نگار ;/; مگه من می دونم چیکار می کنی . چی در میاری ;/; -به خاطر این که بهم اعتماد داری و می دونی هر چی در میارم وارد زندگیم می کنم . -کدوم زندگی -همون زندگی که تو پایه اونو بر مبنای دروغ ریختی -صداتو بیار پایین کدوم دروغ;/; –با پنجاه میلیون وام چیکار کردی ;/; … نمی دونستم جوابشو چی بدم . فقط دوست نداشتم خودمو لو بدم . معلوم نبود از کجا فهمیده . بیست تاشو به این عنوان که از ابراهیم گرفته بودم به خودش داده بودم ده تاشو هم به فیروز ولیلی داده بودم . از این پول فقط بیستاش واسم مونده بود . -سی تاشو هزینه کردم . یه سری وسیله خریدم وسایل پزشکی -به من دروغ نگو -ببینم ازم خیلی جوون تره ;/; خوشگل تره ;/; -نگار من مجبور نیستم واسه هر کاری که می کنم توضیح بدم . این جوری هم راجع به من قضاوت نکن . من اصلا بهت خیانت نکردم . این قدر حقو دارم که در مورد در آمدم خودم تصمیم بگیرم . اشتباهم از روز اول این بود که بهت خیلی بها دادم-نادر من زن تو هستم . همدم تو شریک تو .. نکنه تو هم مثل اون مردای بی فرهنگی هستی که فکر می کنی اگه همه چیزشونو با زنشون در میون بذارن زن ذلیل میشن . ولی حالا دیگه همه چی فرق کرده . -نگار خواهش می کنم برو من به مریضام برسم . من همون آدمم تو یی که عوض شدی .. اونو فرستادمش ولی می دونستم جون به لبم می کنه . اعصابمو به هم ریخته بود . وضع اونم بهتر از من نبود . با یه شرایط روحی بدی مطبو ترک کرده بود . موقع رفتن هم بهم گفته بود نادر من دارم میرم خونه سعی کن زود تر بیای تا تکلیفمونو روشن کنیم . تا برم خونه دیر وقت شده بود . نگار عین برج زهر مار یه گوشه ای نشسته بود و تکون نمی خورد . نیلوفر خودشو انداخت تو بغلم . -بابا ! بابای الهه الان اینجا بود -نگار راست میگه ;/; اتفاقی که برای الهه نیفتاده .. -نه نادر جان نگران نباش . اومد که بگه یه بیست میلیونی بهت بدهکاره .. داشتم دیوونه می شدم . معلوم نبود بازم چه بازی جدیدی در آورده . نگاراز کجا فهمیده که من بابت عمل الهه پول نگرفتم . -نگار تو کار دیگه ای نداری ;/; -خجالت بکش نادر . این جوری آبروی زنتو پیش مردم نگه میداری ;/; از خجالت داشتم آب می شدم . وقتی ابی خان زنگ زد و کارت داشت و نبودی یه تشکری هم از من کرد و شروع کرد به تعریف کردن از تو … وای خدا من بهش گفته بودم به کسی نگه ولی اون متوجه نشده بود که زن من هم جزو اون کسیه . ولی کاش می گفتم .-نگار تو بهش چی گفتی . سرش که داد نکشیدی -نه فقط گفتم که این گناهه که آدم داشته باشه و حق کسی رو بخوره .-نگار تو چی گفتی ;/; .. تکرارش کرد .. دلم می خواست سرشو می کوبیدم به دیوار .. -تو چطور تونستی دل یکی رو بشکنی و غرورشو خرد کنی .. -نادر به چه حقی سرم داد می کشی . این منم که باید داد بزنم . تازه اونم بهم گفت که قصد داشته خونه شو بفروشه و بدهی تو رو بده .. خدای من ابراهیم که همچین قصدی نداشت . -نگار نذار بیزاری ونفرت جای عشقو توی قلب من بگیره . تلفنی فایده ای نداره خودم شخصا میرم خونه شون و ازش عذر خواهی می کنم . -نادر دیوونه شدی . اولا تو باید ازم معذرت بخوای …-کی من ;/; یادت رفته بود غروبی بهم می گفتی که دوست دختر گرفتم . می خواستم برم بیرون که بابای الهه خودش اومد و سند خونه شو آورد . اونو داد به دستم و گفت من نمی خوام بین شما اختلاف بندازم . ممنونم از لطفی که بهم کردین .. صورتشو بوسیدم و گفتم که نگار همه این حرفا رووقتی زده که سر یه مسئله با هم بگو مگو داشتیم .. کار به جایی رسیده بود که زار می زدم و ازش می خواستم که به دل نگیره واین مسئله به خودم مربوطه . نگار بعد از سلام علیکی سرد رفته بود به اتاقش و بیرون نیومد تا ابرا م آقا خونه رو ترک کرد .. -شرم آوره نگار .. من به اندازه تا تا قیمت خونه ابراهیم خان واست دو تا خونه گرفتم . تو خجالت نمی کشی می خوای کاشونه یکی رو خراب کنی . چقدر سنگدل شدی . -نادر این جور کاسبی کردن تو یعنی ور شکستگی .. -ببین من اگه جراحی هم نکنم اون قدر از دانشگاه ونظارت در چند جا در آمد دارم که می تونم خیلی راحت تا آخر عمرم زندگی کنم . من همیشه امتحان کردم یه کار خوبی که کردم خدا واسم رسونده هرچند آدم کارای خوبو واسه منفعت مالی انجام نمیده . ببینم اگه دوست دختر می داشتم و واسش خرج می کردم راضی تر بودی . -تو نه عرضه شوداری نه جراتشو … ادامه دارد .. نویسنده …. ایرانی