عشق و ثروت وقلب 1

من و نگار چند سالی رو در دانشگاه هم کلاس بودیم . تا این که هردومون پزشکی عمومی رو تموم کردیم و در مر حله بعدی من واسه تخصص قلب و جراحی درسمو ادامه دادم و اونم رفت طرف جراحی داخلی .. با این حال بازم بعضی کلاسا رو با هم داشتیم و اکثرا همو می دیدیم مگر این که برای کارای عملی  دیگه نمی تونستیم با هم باشیم . تا دو سه سال اول فقط یک دوست بودیم . درسای سنگین دانشگاه کتابای قطور و این که این ترم چی میشه .. این درس چی میشه و این استاد چیکار می کنه آیا اون استاد نمره بده هست ما رو دیوونه کرده بود . همیشه عصبی بودیم . دو سه سالی که گذشته بود و یه روز که ناهارمونو تو دانشگاه خوردیم  هوس کردیم که یه قدمی با هم بزنیم .. -نادر من دیگه خسته شدم . دارم می برم . -چی داری میگی نگار هنوز اولشه . تا بخواهیم متخصص شیم یه ده سالی رو شاخشه .. -من می خوام زندگی کنم . -پس الان داری چیکار می کنی . -حالا که فکرشو می کنم هرچی که این دکترا می گیرن حقشونه . هر دستمزدی که بگیرن بابت عمل هر پولی که بگیرن حقشونه .. -شاید حق با تو باشه نگار ولی خب قسمت و شانس و تلاش ما بوده که ما رو به اینجا رسونده . همین سختی و عذابی رو که حالا می کشیم خیلی ها دوست داشتن که جای ما باشن . -ولی تفریح خودشونو دارن . زندگی خودشونو دارن . از بهترین سالهای جوونی خودشون استفاده می کنند . لذت می برن ولی ما چی -نگار درس خوندن و خدمت به خودمون و دیگران هم لذته -برو بابا کجای کاری . الان کی به فکر خدمت کردن به بقیه هست . تا پول ندی مریضتو نمی خوابونن . پول نداری برو بمیر . نگار از یه خونواده خیلی ثروتمند بود . پدرش  یه دندانپزشک بود و مادرش هم  دبیر دبیرستان . وضع مالی اونا خیلی خوب بود واز اونجایی که باباش خودشو انداخته بود توی خرید و فروش ملک و املاک اونم زمانی که این کارا ارزششو داشت چند تا خونه و زمین در بهترین نقاط شهر داشتند . ولی بابام با همون حقوق کارمندیش یه خونه معمولی در مرکز شهر داشت و درهر حال با یه زندگی آبروانه سر می کرد . یه خواهر  کوچیک تر از خودم داشتم که از دواج کرده بود و جالب اینجاست که داداش نگار هم از اون کوچیک تر بود و قبل از خواهرش ازدواج کرد . بگذریم . اون روز من و نگار خسته از روز گار و درس به خودمون وقت دادیم که یه نگاهی هم به دور و بر خودمون بندازیم -ببین نادر می بینی من و تو خیلی به خودمون سخت می گیریم . مخصو صا تو . از الان داری غصه اینو می خوری که ما پس از گذروندن مرحله عمومی می تونیم در مرحله تخصصی قبول شیم یانه .. همیشه هم بهترین نمراتو می گیری . -ببین فقط موفق شدن و نمره خوب گرفتن قبول نیست . ما باید بفهمیم که چی داریم می خونیم . هم در قسمت تئوری هم عملی . پزشکی یک علاقه و یک تمرکزه . علاقه  و استعدادی که تا پشتکار نباشه آدم به جایی نمی رسه . -پس ما کی باید از زندگی لذت ببریم ;/; -همین الان هم می تونیم لذت ببریم . مثلا من و تو خیلی وقته با هم دوستیم . می تونیم در مورد مسائل غیر درسی حرف بزنیم -برو نادر معلوم نیست چی داری میگی . چند بار اومدم باهات در مورد جنسای خوب گوشی موبایل حرف بزنم درساتو بهونه کردی . اصلا نمیشه اومد طرفت . نگار خیلی خوشگل بود . وقتی اون روپوش سفید و تنش می کرد شبیه فرشته هایی می شد که عکسشو تو کتابا دیده بودم . صورتش گرد و سفید  , پوستش لطیف و چشم و ابرو هایی مشکی داشت  به رنگ موهای سرش . سه سال بود که باهاش دوست بودم تازه وقت کرده بودم به صورت و چشاش خیره شم .. وقتی فهمید که بهش زل زدم  نگاه منو با یه نگاه پاسخ داد و یه شکلک در آورد و گفت چیه مگه آدم ندیدی ;/; -چرا ولی راستش فکر می کنم تازه دیدمت . به جون خودم اصلا متوجه خال کنار لبت نبودم . خیلی بهت میاد . -چشمت درد نکنه . ببینم نکنه وقتی جراح شدی می خوای هوا رو نگاه کنی و مریضتو عمل کنی ;/; هر کی ندونه فکر می کنه تو آخوند زاده ای -ببینم مگه من  تا حالا نسبت به کدوم دختر بد چش بودم .. -شوخی کردم نادر به دل نگیر . -ببینم میای غروبی با هم بریم طرف ولی عصر . می خوام واسه عید خودم خرید کنم . -می خوای باهام مشورت کنی ;/; -نمی دونم اگه درس نداری بیا ..-خودت برو -یعنی دوساعت اونم دم عید این قدر برات غنیمته ;/; ازجاش پاشد و به حالت قهر ازم جدا شد . من و اون بیشتر وقتا با هم بودیم . ولی  چند دقیقه بعد اونو دیدم که داره با چند تا از پسرای همکلاس خوش و بش می کنه . این مسئله واسم تازگی نداشت و ما دانشجوها دیگه  مثل ندید بدیدا نبودیم که از این که یه پسری بخواد با یه دختری بگه و بخنده حساس باشیم ولی اون لحظه حس کردم که دوست ندارم نگار با کس دیگه ای بگه و بخنده .. باشه به درک  که از درسام عقب موندم . .. -نگار ! وایسا .. -برو درساتو بخون . وقتت تلف نشه -ببینم می تونم بعد از ظهر باهات بیام ;/;  یه لبخندی رو لباش نشست …. ادامه دارد .. نویسنده … ایرانی

دکمه بازگشت به بالا