عطش
همیشه از دخترا و زنایی خوشم میومد که جا افتاده و سن بالاتر از خودم باشن، اما دختر عمه قضیه اش فرق داشت. شاید به خاطر اندام برجسته اش بود. اختلاف سنی من و دختر عمه کمتر از یک سال بود، میشه گفت شروع بلوغ جنسی من مصادف بود با بزرگ شدن سینه ها و باسن و کلن هیکل اون.
خونه ما تهران بود و تا شهر محل خونه عمه اینا 4 5 ساعت فاصله بیشتر نبود، همین باعث شده بود که نسبت به بقیه فامیل رفت و آمدمون با خانواده اونا بیشتر از دیگران باشه.
وقتی خونشون بودیم همیشه سرگرمی من دید زدن بدن مینا دختر عمه ام بود، تو دوران نوجوونی از یکی از بچه های فامیل شنیده بودم که اون بنده خدا هم یجورایی از من خوشش میاد و همین شده بود دلیل نزدیک شدن ما به همدیگه. یادمه یکی از عیدایی که کل فامیل دور هم جمع شده بودیم توی یه موقعیت به بهونه درس وقتی توی یه اتاق تنها شده بودیم شروع کردم به مالوندن و غلغلک دادنش که یهو ناغافل عموم سر رسید و برای اینکه تابلو نشیم مجبور شدیم بریم پیش بقیه بچه ها فامیل.
خلاصه که نهایت کاری که تونسته بودم باهاش بکنم همین مالوندنا بود.
گذشت تا اینکه زد و من دانشگاه توی شهر اونا قبول شدم. خانواده هم به امید اینکه هواس خانواده عمه ام به من هست منو فرستادن به شهرشون. اونجا یکی دو سال خوابگاه گرفتم و چند سالی هم خونه دانشجویی داشتیم.
توی این مدت 4 سال میشه گفت هفته ای یکبار میرفتم خونه عمه اینا و شب هم میموندم خونه اشون. مینا هم دیگه اون دختر نوجوونی نبود که صورتش پر از جوش باشه و حسابی بدنی به هم زده بود. اما دیگه مثل نوجوونیش نمیومد سمت من، هنوز که هنوزه هم دلیلش رو نمی دونم.
دیدن بدن تراشیده اش، هیکل تو پرش، سینه های خوش فرمش و باسن گردش چشم هر جوونی رو میگرفت. تنها ایرادی که میشه بهش وارد کرد قدش بود، اونم نه اینکه خیلی کوتاه باشه، 155 یا همین حدودا.
خلاصه این کم محلی ها و دیدن وضع ظاهرش عطش من بهش رو نسبت به نوجوونی چندین برابر کرده بود، هر راهی رو که بگید امتحان کردم، دیگه تنها راهی که مونده بود پیاده کردن یه نقشه برنامه ریزی شده و دقیق بود.
یادمه اوایل زمستون بود، تعطیلی بین دو ترم فرصت خوبی بود برای عملی کردن نقشه ام. به لطف رشته تحصیلیم و مدتی که توی یه داروخانه نسخه پیچی کرده بودم، چندتا ورق قرص اگزازپام خریدم و له کردم و لای کاغذ ریختم و اماده پیش خودم داشتم. منتظر شدم تا طبق معمول عمه زنگ بزنه و آخر هفته منو دعوت کنه به خونه اشون. بعد از زنگ عمه به فاصله یه نیم ساعت رسیدم خونه اشون.
بساط چای و شیرینی و میوه و شام که جمع شد نوبت رسید به چای آخر شب، با عمه اینا که تعارف نداشتم، گفتم من میرم چای رو میریزم و میارم، با دقت همه قرصای پودر شده رو ریختم توی لیوانای چای و برای خودم هم از همه پر رنگ تر ریختم که نشونه داشته باشه.
چای رو که خوردن به فاصله حدودا نیم ساعت خمیازه ها شروع شد، شوهر عمه که پای ماهواره خوابش برد، مینا هم گوشیش رو برداشت و شب بخیر گفت و رفت توی اتاقش که بخوابه، از خمیازه های عمه هم معلوم بود که اونم نزدیکای به خواب رفتنشه واسه همین منم شب بخیر گفتم و رفتم توی اتاق مهمونشون گوش بزنگ بودم ببینم کی صدای تلویزیون قطع میشه که نشونه به خواب رفتن عمه بود.
واسه محکم کاری یه یک ساعتی وقت تلف کردم که مطمعن باشم همه خوابن، یک ساعتی که اندازه یک روز طول کشید. پاورچین پاورچین رفتم به سمت اتاق عمه، دیدم که اونقدر خوابش عمیق شده که صدای خر و پفش در اومده، شوهر عمه هم که توپ تکونش نمیده، حالا وقت اصل کاری بود. اومدم توی اتاق مینا، بوی عطرش آدمو مست میکرد، اما هنوز میترسیدم که نکنه بیدار بشه، اروم دست گذاشتم روی شونه اش و یه تکونی بهش دادم، وقتی دیدم تکون نمیخوره جراتم بشتر شد و این دفعه دستم رو از زیر لباس خوابش کشیدم رو ساق پاهاش، همون لحظه آتش شهوت توی همه تنم شعله کشید، دیگه مطمعن بودم که حالا حالاها هیچ کدوم ازین خانواده بیدار بشو نیست. به ارومی و با احتیاط و بدون ایجاد سر و صدا لباس خوابش رو دادم بالا تا زیر گردنش، شرتش رو کشیدم پایین و بند سوتین رو باز کردم اما کامل از تنش در نیاوردم که موقع جمع و جور کردن دردسر نکشم. کسش یکم مو داشت، به نظر میرسید از اصلاحش چند روزی گذشته بود، اما به تجربه کردن مزه اش می ارزید، وقتی از خوردنش فارغ شدم نوبت کون خوش فرمش بود، بدون نگرانی از اینکه دردش بیاد و فقط برای راحت تر شدن تلمبه زدن خودم یکم کرم از روی میز آرایشش برداشتم و مالیدم روی کیرم، آروم آروم داخلش کردم، به نظرم خیلی آکبند نبود چون زیاد واسه گشاد شدنش وقت صرف ن
کردم، بهترین لحظات اون شب تلمبه زدن توی اون کون نرم و فشار دادن اون سینه های گرد و سفت بود، و در نهایت با خالی کردن آبم توی کونش شب رویاییم به پایان رسید.
نوشته: ممد