علاقه ام به فمبویی مخفی در مدرسه
********************سلام********************
من مرتضام یک شخص که قراره برای شما داستانی رو درباره ی یک فمبوی پنهان در مدرسه تعریف کنه.
مقدمه:
دیگه خسته شده بودم از بس جق زدم و یه رابطه درست حسابی نداشتم! البته که خیلی ها تو سنه من داخله ایران این تجربه رو ندارن ولی دوستام چرا این تجربه داشتن و ازش لذت میبردن.
داستان:
سال نهم مدرسه بود، من پس از نقله مکان اولین روزم رو داخله مدرسه جدید تجربه میکردم و تازه این شروعه ماجراست.یک ماهی گذشت و با همه تا حد امکان دوست شدم ولی یکی توجه منو به خودش جلب کرده بود.
یه پسر به اسمه آرتین.پسره خیلی خوب،سفید و قلبه ای بود.من کله سال میخواستم یه فرصت گیر بیارم تا باهاش سکس کنم.باهاش دوست بودم ولی خب روم نمیشد بهش بگم بهم بده.
البته اگه ۳۰ درصد هدفم برای لذت و هوس بازی بود ۷۰ درصد هدفم بخاطر این بود که بهش علاقه داشتم و باهاش حال میکردم.
۷ ماه گذشت و من داخله فرصت هایی که جور میشد سعی میکردم با آرتین اوکی تر شم و یا به بهونه های مختلف داخله فرصت های چند ثانیه ای کونشو لمس میکردم.
یبار میگفتم دستم خورد یه بار دیگه میگفتم هولم دادن و….
۷ ماه گذشت و دو ماهه آخره مدرسه بود.گفتم نه نمیشه باید جرعته گفتنو داشته باشم. شمارشو داشتم و بهش زنگ زدم گفتم بریم گیم نت و اونم گفت اوکی،البته چند باره دیگه ای هم باهاش رفته بودم بیرون ولی اینبار فرق داشت.
بازی کردیم و تو راهه برگشت یک دفعه جراتشو پیدا کردم و بهش گفتم:(آرتین تو منو از زمانه شروعه مدرسه میشناسی میخواستم یه چیزی رو بهت رو راست بگم،من بهت علاقه دارم و میخوام که با هم سکس کنیم)
من تعجب کردم!!! اون خیلی راحت گفت باشه! بهش گفتم wtf چطوری انقدر زود قبول کردی؟! گفتش:(راستش من از اولم فهمیده بودم که تو یه هدفایی داری که دورم میپلکی راستی یه چیزی بهت میگم و قول بده که این مثله یه راز بمونه) گفتم باشه. گفتش:(راستش من فمبویم و از ۱۳ سالگی به این گرایش علاقه دارم حتی لباس های فمبویی هم دارم با یه کلاه گیس که برای خریدشون کلی پول جمع کردم و اینو هیچکی نمیدونه و اون لباسارو توی اتاقم مخفی کردم) من تعجب کرده بودم.اون گفت اوکی منم بدم نمیاد به عنوان یک فمبوی تجربه سکس با یک شخصو داشته باشم.خداحافظی کردیم و قرار شد هر کدوم از ما ها که میتونه، مکانو جور کنه. خب من تونستم این کارو بکنم.خونمون به مدته دو هفته خالی بود چون خانوادم میخواستن به سفر برن و من بهشون گفتم که باهاشون نمیام اونم به بهانه ی مریضی و بی حوصلگی و اونارو به هر سختی شده راضی کردم. دو روز از رفتن خانوادم گذشت و مطمئن شدم واقعا قرار نیست الانا بیان. به آرتین زنگ زدم و بهش داستانو گفتم و قرار شد ساعت ۴ عصر بیاد خونمون. رفتیم رو تختم که تو اتاقمه. قبلش لباس های فمبویی شو با خودش آورده بود اونم با کلاه گیسش و اونارو پوشید.بهش گفتم چطوری اینارو آوردی و اونم گفت با همین ساکه آوردم و به مامان بابام گفتم میرم زمین فوتبال و با رفیقام سانس دارم اینم لباسامه و اونا هم گفتن باشه.خیلی خوشگل بود. وقتی با لباسا دیدمش کیرم بدجور سیخ شد. اون دید، آروم اومد سمتم و روی تختم شروع کرد به مک زدن،لیسیدن و خوردن کیرم.اول یه بوسه به کیرم زد و بعد شروع به خوردن کرد. قبل این که آبم بیاد کیرمو از تو دهنش در آورد و گفت بیا پشتم و کیرتو آروم بذار روی بیضم و جلو عقب کن تا هم آبه خودت بیاد و هم آبه من. شروع کردم و چند دقیقه گذشت سوراخه کونش بهم چشمک میزد. نتونستم جلوی خودمو بگیرم!
دیگه دیر شده بود کیرمو توی سوراخش کردم و کردمش. گفت داری چیکار میکنی میخواست جلومو بگیره ولی بعده ۲ دقیقه گفت خیلی حال میده ادامه بده، منم یواش یواش تندش میکردم.
بعده چند دقیقه ارضا شدم. ادامه دادم و بعدش آبه اونم اومد. خیلی هات بودیم. بعد فیس تو فیس شدیم و من لباشو خوردم. تو پوزیشن فیس تو فیسی که بودیم در حالی که دستاشو گرفته بودم و لباشو میخوردم دوباره رفتم رو کار. کردمش و لب گیریمون تموم شد. آهایه بلندی میکشید. بعد چند دقیقه هر دوتامون ارضا شدیم. به سوراخه کونش نگاه کردمو خیلی دوست داشتم کونشو بخورم. بهش گفتم اونم گفت باشه خیلی لذتش زیاده. براش سوراخ کونشو خوردم. دوباره داشت آه میکشید، دیگه خسته شده بودیم در آخر یه لبه دیگه ازش گرفتم و کارو تموم کردیم.
الان خیلی وقته از اون موقع میگذره و ما هنوز با هم رابطه داریم و هر چند وقت یه بار که فرصت پیش میاد همدیگرو دعوت میکنیم برای سکس.
این بود از خاطره ی من و در نهایت براتون آرزوی شادی و داشتن یک شخصی که در زندگی بهش علاقه داشته باشید رو دارم.
نوشته: Moriupop