فانتزی ایمان و جایزه من
دوست عزیز سلام ، این داستان دارای محتوای گی (همجنسگرایی) است. داستان طولانی است.
اسم من دانیاله، اهل بابلسرم ، چند سالی بود که یه خانواده از تهران که توی محله ما خونه خریده بودند هر از چندگاهی می اومدن و چند وقتی می موندن و بعد می رفتند. من عاشق دختر خانواده که یکی دو سال از من بزرگتر بود و اسمش الناز بود شده بودم. به عنوان رفت و آمد خانوادگی اگر کاری بود میرفتم اونجا یا اون ها می اومدن خونه ما مهمونی. هیچوقت جرات نکرده بودم حتی فکر کنم و بهش بگم. صرفا یه عشق بود که بخاطر اینکه من نه خدمت رفته بودم و نه شرایط کاری خوبی داشتم الا راهی نداشت برای ابرازش. خانواده خاله این دختر هم اونجا یه آپارتمان کوچیک گرفته بودن و با پسرخاله اش که اسمش ایمان بود دوست شده بودم. همسن بودیم و گاهی صبح ها می رفتیم کنار ساحل و می دوییدم و گاهی هم فوتبال و سالن رفتن بود. پسر مودب و بچه مثبتی بود. من بخاطر اینکه جایگاه خودم رو حفظ کنم با همه خانواده اون دختر خوب بودم. سعی می کردم کمک کنم و باهاشون اوکی باشم.
برادرش که ازدواج کرده بود و بزرگتر بود و ایمان تنها پسر مربوط به اون خانواده بود که اتفاقا با هم هم خوب بودیم و به بهانه اون گاهی بیشتر خونه اشون میرفتم و میدیدم. اما گاهی هول کردن ها و غیب شدن های ایمان برام مشکوک بود. یه بار که قرار بود براش چیزی ببرم بهش زنگ زدم و گوشی اش رو جواب نمی داد و رفتم دم خونه اشون مادرش گفت که اومده دنبال تو و من شاخ درآوردم که چرا؟ چون صحبت کرده بودیم که من میرم پیشش. اول فکر کردن دوست دختر داره و نمیخواد کسی بدونه، بی خیال شدم و رفتم سمت جایی که کاری داشتم ، توی خیابون نزدیک خونه بودم که دیدم ایمان از ماشین علیرضا که پسر عموی مادرم هست و بوتیک لباس داره پیاده شد و خداحافظی کردند و منم که پیداش کرده بودم رفتم سمتش و صداش کردم . وقتی برگشت حسابی هول شده بود و گیج می زد. تا خونه باهاش رفتم و دیدم اصلا حواسش نیست و آخرش هم خیلی عصبی جواب داد و وسیله رو دادم بهش و خداحافظی کردم.
اون روز من رو مشکوک کرده بود بهش. و وقتی دو سه بار دیگه توی این موقعیت ها وقتی پی اش رو می گرفتم می دیدم یا توی مغازه علیرضاست یا دارن از جایی میان حس کردم یه برنامه ای هست، شاید مواد یا شاید مشروبی چیزی ! علیرضا آدم خوش مشربی بود، با اینکه از ما بزرگتر بود ولی توی مهمونی و اینها آدم باحالی بود و بخاطر دوستی با بابام و اینکه مدام ازش خرید می کردم خیلی باهاش صمیمی بودم. حتی شوخی های مردونه می کردیم.
از زنش طلاق گرفته بود و مجرد بود. به بار که نزدیک عید بود چک داشت و قرار بود یه سری جنس بره از کردستان بیاره که مادرش مریض شد و بردنش بیمارستان، به هرکی گفت همه پیچوندنش. رفته بودم مغازه که شلوار بگیرم ازش که سر ظهر بود و درد دلش شروع شد و گفت آره فامیل که کاری واسه آدم نمی کنه و رفیق هام هم به هرکی رو انداختم نکردند. دلم سوخت براش. آدم خوبی بود و بارها کمک کرده بود همه رو. بهش گفتم اگر ماشین بدی من میرم میارم. چشماش برق زد و گفت اگر بکنی که مدیونتم. بهش گفتم فقط پولش رو می ترسم من ببرم. باهاش هماهنگ کن که از اینجا بریزی. خلاصه اول با مخالفت مادرم مواجه شدم و بعدش بابام گفت بنده خدا گیر کرده و نمی تونه و من رفتم و جنس هاش رو آوردم.
جنس ها رو باز نکرده گفت دانیال هرچی برای عید میخوای بردار و کلی تعارف و اینکه کمکش کردم و مردونگی به خرج دادم.با علیرضا بیشتر از قبل صمیمی شده بودیم. عید شد و برای تعطیلات خانواده دختره و ایمان اومدن بابلسر و خلاصه روز من بود. من به کسی نگفته بودم که بهش علاقه دارم و فقط سر صمیمیت به علیرضا گفتم. 8ام فروردین بود که سر ظهر بعد از ناهار رفتم یک سری خرید برای شب انجام بدم دیدم ایمان و علیرضا از خونه علیرضا اومدن بیرون و خواستن سوار ماشین بشن که احوالپرسی کردیم و علیرضا عادی بود ولی ایمان نه. تعارف کرد که کجا می ری و برسونم. سوار شدم و گفت ایمان رو برسونم سر کوچه اشون و با هم بریم. ایمان که پیاده شد به علیرضا گفتم شما چکار می کنید ؟ گفت فضولی نکن بچه ! گفتم خدایی مشکوک می زنید. مشروبی موادی چیزی می زنید ؟ علیرضا خندید و گفت آره آره. گفتم باشه نگو. ولی من تهش رو درمیارم. با یه حالت جدی گفت : تو که آدم با معرفتی هستی ، چرا توی کار رفیقات فضولی می کنی . حالا فرض کن فهمیدی . بعد بشینی بگی فلان فلان کرد.
گفتم نه. ایمان خیلی مشکوک میزنه برام سواله. نمیدونم چی شد . گفت برو خریدات رو بکن و بیا با هم برگردیم یه چی بهت بگم. وقتی برگشتم و سوار شدم رفت کنار ساحل و یه گوشه ایستاد و شروع کرد از خیلی چیزها تعریف کردن و حرف زدن. انگار درد دل. از گرایش آدمها و اینها که شروع کرد دوزاری ام افتاد که با ایمان سکس دارند. نمی دونم چرا اما انگار دلش می خواست بگه. با شوخی گفتم نکنه همجنسگرایی و با ایمان بله ؟ خیلی جدی، جوری که خشکم زد گفت آره ! من با ایمان سکس دارم و دو سالی هست با هم هستیم. انگار برق گرفتم. گفتم چرت نگو! گفت چون می دونم آدم با معرفتی هستی و آبروی کسی رو نمی بری بهت گفتم. دخترخاله اش رو دوست داری و بخاطر اون هم چیزی نمیگی! درسته !
عذاب وجدان داشتم، ای کاش فضولی نمی کردم. گفتم داداش شرمنده. من اصلا نمیخواستم اینجوری بشه. اصلا ببخشید و نشنیده بگیر. از ماشین زدم بیرون و به سمت خیابون رفتم که دور شم. با ماشین اومد و گفت دانیال سوار شو. با شرمندگی سوار شدم و بهش گفتم بخدا من خیلی قبول ات دارم . به من هم ربطی نداره چکار می کنی. من خوشم نمیاد ولی هرکی رو توی قبر خودش می گذارند. من اشتباه کردم. فکر کردم موضوع چیه !
ساکت بود و من رو رسوند خونه و گفت : فردا هر وقت وقت داشتی بیا مغازه کارت دارم. خداحافظی کرد و رفت.
ایمان اصلا بهش نمیخورد که بات باشه و خوب هیکل تپلی داشت ولی فیس اش معمولی بود و شاید یه کم بچه مثبت بودنش بود که با پسرهای معمولی متفاوت باشه.
فردا به خیال اینکه قراره بگه به کسی نگم و اینا رفتم پیشش. کسی نبود و یه کم با خوشرویی و احوالپرسی تحویل گرفت و حرف های متفرقه زد و تا اینکه گفت : ببین دانیال من و ایمان بهت اطمینان داریم . بخاطر همین هم من بهت گفتم. چطوری بگم. ایمان یه چیزی میخواد از من و گفتم بهت بگم. فقط گوش کن و اگر نخواستی و نتونستی فقط بگو نه و کلا فراموش می کنیم.
گیج شده بودم . چی میخواد از من !؟ یه کم من و من کرد و گفت : ببین ایمان دلش میخواد وقتی سکس داریم یکی باشه و تماشا کنه.یه جورایی فانتزی شه. من هنوز بهش نگفتم که به تو گفتم که ما رابطه داریم. ولی خب ایمان هرچی من بگم گوش می کنه. دوست دارم بهش حال بدم و این کار رو انجام بدم. واقعا نمیدونستم چی بگم. سکوت کردم و بعدش گفتم ببین من خوشم نمیاد. گفت ببین ، فکر کن داری پورن می بینی. یه جا بشین و تماشا کن. قرار نیست کاری کنی. نمیدونستم چی بگم. فقط زدم بیرون . توی راه هرچی فکر می کردم نمی تونستم هضم کنم.
اما یه شیطنتی بهم می گفت که قبول کنم. دیدن دو نفر آشنا که باهم سکس می کنم جالبه . از طرفی هم می ترسیدم که اگر کسی بفهمه و رابطه اینا مثلا لو بره . من ضایع بشم . حتی فکر کردم که کلا باهاشون قطع رابطه کنم. شاید اگر کسی بفهمه فکر می کنه منم با اینام. خلاصه این فکرها و وسوسه تماشای یه سکس زنده باعث شد به علیرضا پیام بدم که اوکی . گفت به ایمان اصلا چیزی نگو .
سیزده به در که تموم شد و آخر هفته ای بود که قرار بود جمعه تهرانی ها برن. علیرضا بهم پیام داد که ساعت 11 بیا مغازه، رفتم و کلید خونه رو داد بهم و گفت برو خونه و توی فلان اتاق باش. هر وقت صدات زدم بیا و بشین توی پذیرایی. قرار نیست ایمان بدونه و یه جورایی سورپرایزه. گفتم کی میای؟ گفت ببین ما 1 اونجاییم . ولی تو حداقل قبل 12 و نیم اونجا باش.
رفتم خونه اش و توی اتاق کوچیکه که گفته بود نشستم و در رو بستم. صدای اومدنش رو شنیدم. سرم رو چسبونده بودم به در و فقط صدای حرف زدنشون می اومد. یه ربعی گذشته بود که گویا شروع کردن و حرف نمی زدند. چند دقیقه بعد صدای علیرضا اومد که گفت الان میام. از در فاصله گرفتم و علیرضا با یه شورت پادار تنش اومد داخل و با اشاره حالیم کرد که آروم دنبالش برم.
از اتاق که اومدم بیرون دیدم ایمان جلوی مبل روی زانو نشسته و فقط شلوارش پاشه و فکر کنم علیرضا چشماش رو با یه روسری بسته. یه پتو با دو تا بالشت کف پذیرایی پهن بود و روی میز وسط هم دستمال و وسیله بود، علیرضا بهم اشاره کرد که بشینم روبروشون. بعد رفت سمت ایمان و سرش رو گرفت رو از روی شورت به کیرش می مالید. ایمان دستاش روی رونهای علیرضا بود و بعد کیر علیرضا رو از توی شورت درآورد و با دستش میمالید و نوازش می کرد و مثل یه پورن استار حرفه ای کیر علیرضا رو می بوسید و می گفت : جون . دلم براش تنگ شده بود. قربونش برم. و کرد توی دهنش و شروع کرد ساک زدن. هیچوقت فکر نمی کردم با دیدن سکس دو تا مرد کیرم شق بشه.
گاهی علیرضا سرش رو می گرفت و کیرش رو فشار میداد توی حلق ایمان. نگه می داشت و با عق زدن ایمان بیرون می کشید. حس می کردم ایمان از این در اختیار کسی بودن خوشش میاد. خودش رو رها می کرد که علیرضا کیرش رو سیلی بزنه توی صورتش یا توی حلقش فشار بده و حالت خفگی بهش بده.
کیرعلیرضا شق شق شده بود، از دهن ایمان کشید بیرون و بلندش کرد و ایمان با یه حالت ناز و ادا شلوارش رو در اورد با یه شورت فانتزی قرمز روبروم ایستاده بود. ایمان رو برگردوند سمت من و از پشت بغلش کرد. حدس زدم میخواد حضور من رو بهش بگه. استرس گرفته بودم. ایمان حشری بود و سینه ها و بدنش رو با دستاش می مالید. علیرضا قد بلندتر و هیکلی تر از ایمان بود و بدن تیره و پشمالوی علیرضا وقتی بدن سفید و شیو شده ایمان رو بغل کرده بود خیلی سکسی بود.
علیرضا گفت : ایمان جون امروز می خوام سورپرایزت کنم و فانتزی ای که دلت می خواد رو برات اجرا کنم. ایمان اومد روسری روی چشماش رو بکشه پایین که علیرضا دستاش رو گرفت و بازوهاش دورش حلقه شد. با مهربونی گفت : نترس. فقط گوش کن. دوست داشتی یکی موقع سکس تماشات کنه ؟ ایمان انگار ترسیده بود. علیرضا ادامه داد. الان یه نفر اینجا نشسته و می خواد سکس ما رو تماشا کنه. پس پسر خوبی باش و وقتی چشمت رو باز کردم حرفی نمی زنی و ادامه کارمون رو انجام میدیم. ایمان با استرس پرسید : کیه ؟ علیرضا ! نه . علیرضا با یه حالت تحکم فشارش داد و گفت : میشناسیش. قابل اعتماده ، بعد کیرش که لای پای ایمان بود رو فشار داد به بدن ایمان و گفت :کونی که حرف نمی زنه. فقط گوش می کنه. مثل یه کونی خوب فقط چشمات رو باز می کنم و تو ادامه ساکت رو می زنی. کیرم داره می خوابه ها.
بعد دستاش رو رها کرد و ایمان که چشماش رو باز کرد مثل برق گرفته ها خشک شد. دلم براش سوخت وضعیت خجالت آوری بود. به علیرضا نگاه کرد و علیرضا با اخم بهش گفت : هیس ! بعد دستاش رو روی شونه هاش گذاشت که یعنی جلوش زانو بزنه و ساک بزنه براش. مجبوری نشست و انگار خجالت بکشه که من بدنش رو می بینم زانو زد. و خواست چیزی بگه که علیرضا کیرش رو روی لبها و دهنش نگه داشت و دهنش رو باز کرد و علیرضا چند بار عقب و جلو کرد و ایمان وا داد و ادامه ساک اش رو زد.
دو سه تایی که زد، علیرضا با لحن عادی رو به من کرد و گفت : عالیه ایمان. حرفه ای ساک میزنه. بعد یه کم چرخید که مثلا من ببینم و ایمان جابجا شد و علیرضا سرش رو گرفت و تا ته فشار داد و صورت ایمان که سرخ می شد و حس خفگی داشت رو می دیدم و رهاش کرد و ایمان عق زد و خودش دوباره ادامه داد.
حس عجیبی داشتم. کمی شهوت بود از دیدن پسری که توی دستاش مردی براش ساک میزنه و کمی حس اینکه ضعف و تحت تسلط بودن ایمان برام جذاب بود و شاید ته دلم می خواستم با پسری این رفتار رو کنم. تحقیر نه! چیزی شبیه مالکیت یا تسلط. اینکه کسی بدنش رو با لذت در اختیار بدنت قرار می ده.
یه کم که ساک زد، علیرضا بهش گفت : داگی بشین که آماده ات کنم. ایمان روی پتو داگی شد و علیرضا ژل برداشت و پشتش نشست .شورتش رو در اورد و دو سه تا به کونش سیلی زد و ایمان زیرچشمی انگار من رو نگاه می کرد. شروع کرد با انگشت باز کردن سوراخش و ایمان خیلی مطیع و در حالی که سرش رو پایین انداخته بود منتظر بود که سوراخش آماده بشه. بعد دو تا سیلی به کونش زد و به من رو کرد و گفت : این کون ژله ای رو باید اول گرمش کنم. بعد گفت دانیال یه عدد بگو!
چی می گفتم آخه . با تعجب نگاه کردم و گفت : چند تا اسپنک بهش بزنم ؟ می خواستم بگم آخه خونه خراب من چه بدونم آخه. آروم گفتم نمی دونم. گفت بگو . ایمان زیاد دلش میخواد. الکی گفتم 5 تا 10 تا. گفت کمه ولی خب مهمونی . بعد رو به ایمان کرد و گفت بشمر و محکم سیلی می زد به کون ایمان. جوری که جای انگشتاش روش می موند و سرخ می شد. ایمان هم انگار لذت می برد و با اوف اوف کردن می شمرد. 10 تا شد و کون پسره قرمز قرمز شده بود.
انگار سیلی ها کار خودش رو کرده بود. خجالت و شرم ایمان کم شد و راحت تر آه و ناله می کرد. علیرضا یه کم ژل کف دستش زد و روی کیرش مالید و پشت ایمان رفت و یه کم کیرش رو لای کون و روی سوراخش مالید و سرش رو کرد داخل. ایمان انگار که دردش اومده باشه یه آخ گفت و یه کم خودش رو خواست جلو بکشه که علیرضا دستاش رو گذاشت روی کمر و پهلوهاش و نگهش داشت. به من نگاه کرد و یه چشمک زد و کیرش رو دوباره فشار داد. ایمان کمرش رو قوس داد به پایین و از فرط درد سرش رو بالا کرد و آه شهوتی کشید. علیرضا یه کم کونش رو نوازش کرد و گفت : طاقت میاره و بچه خوبیه. بعد رو به ایمان کرد و گفت : آره!؟ ایمان یه اوهوم گفت . یه آروم زد به کونش و گفت : چی ؟ بلندتر گفت آره. بعد گفت تا ته بکنم ؟ ایمان حشری بود و با شهوت گفت : آره. تا ته بکن. جرم بده . همه کیرت رو می خوام. بکن توم .
باورم نمی شد . ایمان مثل یه پورن استار حشری بود و حضور من هم باعث نمی شد خجالت بکشه. علیرضا ولی انگار حضور من باعث میشه بیشتر تسلطش رو به رخ بکشه. کیرش رو تا ته داخل کرد و ایمان مثل کسی که مار نیشش زده باشه پرید جلو و ناله اش دراومد ولی نمیتونست از دستای علیرضا دربره. علیرضا کمی جلوتر اومد و دستاش رو روی کون و کمر ایمان گذاشت و کیرش رو توی اون حالت نگه داشت.
بعد چند بار آروم تا نصفه کشید بیرون و دوباره داخل کرد. بدن ایمان مثل ژله می لرزید. تپلی بود و سفید و لرزشش سکسی بود. چند تا تلمبه که زد ، دیگه روون شد و شروع کرد به تلمبه های منظم و ایمان هم با آه و ناله های هماهنگ از دادن لذت می برد. علیرضا به من اشاره کرد که نزدیک تر برم. بلند شدم و نشستم نزدیک تر. همونجوری که کیرش داخل ایمان بود نیم خیزش کرد و به سمت مبل بردش تا روی زانوهاش لبه مبل بشینه و بعد سر و سینه اش رو توی بازوهاش گرفت و ایمان هم پشتی مبل رو گرفت و علیرضا شروع کرد به کردنش. بدنش رو به سمت خودش می کشید و ایمان سعی می کرد عقب نیاد و همین باعث می شد که کونش حسابی قمبل بشه و رونهای سفید و کون تپلی اش زیر ضربه های تلمبه های علیرضا می لرزید و از دیدنش من هم لذت می بردم. بعد از یه کم اینجوری گاییده شدن ایمان. هر دو خسته بودن و علیرضا رهاش کرد و نشست روی زمین و تکیه داد به مبل و ایمان نشست روی کیرش و پاهاش رو باز کرد و دستاش روی لبه مبل بود و شروع کرد بالا و پایین رفتن و سواری روی کیر. کیر و تخماش رو با یه دست گرفته بود و من وقتی داشت روی کیر سواری می رفت داخل و بیرون شدن کیر رو می دیدم. یه کم خسته می شد و ثابت می ماند و علیرضا خودش رو بالا و پایین می کرد و بعد دوباره ایمان.
بعد ایمان رو بلند کرد و رو کرد به من و گفت : چه مدلی دوست داری بکنمش و دستش رو دور کمر و کون ایمان حلقه کرد و کشید سمت خودش. ایمان هم خیلی بی حیا داشت من رو نگاه می کرد که مدل پیشنهاد بدم که علیرضا کونش رو اون مدلی بگاد. چیزی به عقلم نمی رسید. الکی گفتم بخواب روش. ایمان خودش رو از دستش رها کرد و روی شکم خوابید زمین و یکی از بالشت ها رو گذاشت زیر سرش. علیرضا هم نشست روی پاهاش و سر کیرش رو کمی داخل کرد و بعد آروم خوابید و کیرش رو داخلش کرد. پاهای ایمان رو با پاهاش جمع می کرد و ضربه های کیرش و سنگینی وزنش روی ایمان صدای ناله های خفه ایمان رو بلند کرده بود.
علیرضا حرکاتش تند شده بود و حسابی داشت کون ایمان رو می گایید. جوری که گاهی تا ته می کوبید و ایمان با یه ناله جیغ مانند سعی داشت خودش رو جلو بکشه. یه کم که گذشت علیرضا کیرش رو در اورد و ایمان رو برگردوند پاهاش رو باز کرد و کیرش رو داخل کرد و سینه های ایمان رو گرفت توی مشتش و شروع کرد به کردن و بعد به من گفت : آبم رو کجا بریزم؟
دوست داشتم ریخته شدن آب علیرضا رو ببینم. ناخودآگاه گفتم صورتش، سینه هاش! یه دفعه ایمان به من نگاه کرد و گفت : دوست داری برات ساک بزنم؟ بعد که انگار بخواد علیرضا هم تایید کنه بهش نگاه کرد. علیرضا با هیجان گفت : آره اگه دوست داری بیا. انگار مسخ شده بودم نزدیکتر شدم . شلوار و شورتم رو درآوردم و نزدیک سر ایمان نشستم. با دستش کیرم رو گرفت و کرد داخل دهنش. اولین بارم بود که کسی برام ساک می زد. حس عجیبی بود. علیرضا یه کم آروم تر کرد و ایمان خیلی حرفه ای کیرم رو که شق شق بود رو شروع کرد به ساک زدن. علیرضا بالش گذاشت زیر کتف های ایمان و بهم گفت بالا سرش وایسا . توی اون حالت فقط من می تونستم عقب و جلو کنم و ایمان نمی تونست خودش ساک بزنه. شروع کردم آروم و با مراعات عقب و جلو کردن و دهن ایمان رو گاییدن. بدنش که زیر تلمبه های کیر علیرضا میرقصد دیونه ام می کرد. اون حس عجیب توم بیشتر شده بود. دیگه عادی تر توی دهنش تلمبه می زدم و اینکه ایمان نمی تونه در برابر دو تا کیری که دارند از بالا و پایین می کننش کاری کنه برام لذت بخش بود. کیرم داغ داغ بود. گرمای دهن و زبونش که می خورد به کیرم حشری ام می کرد.
یه دفعه نفهمیدم و توی دهنش ارضا شدم. سریع خواستم بکشم عقب که کمی از آب کیر روی صورتش ریخت. نمیدونستم چیکار کنم. نمی دونم ایمان از سر ناچاری یا شاید علاقه آب کیر رو قورت داد. بی حال شده بودم و بالا سر ایمان نشستم.
علیرضا پاهای پسرک رو بازتر کرد و تندتر تلمبه زد و یه کم بعد ارضا شد و همونجوری که کیرش داخل ایمان بود. روش خوابید و ایمان رو که هنوز ارضا نشده بود و باید وزنش رو تحمل می کرد رو من تماشا می کردم.
حشرم خوابیده بود و وضعیت سورئالی بود. پاشدم رفتم سرویس و خودم رو تمیز کردم و برگشتم دیدم علیرضا داره با دستمال بدن ایمان رو پاک می کنه و دستمال داخل سوراخ و لای کونش می گذاره که آبش نریزه بیرون که بره حموم. من شلوارم رو پوشیدم و ایمان رفت سمت دستشویی. علیرضا هم انگار از من خجالت بکشه سریع شورتش رو پوشید.
سریع بهش گفتم من برم دیگه .
علیرضا گفت دمت گرم . خیلی خوش گذشت امروز . بودنت خوب بود. نمیدونستم چی بگم. سریع زدم بیرون. حس عجیبی داشتم. انگار تماشا کردن سکس از نزدیک هم خودش یه کتگوری خاصی برای لذت بردنه. ما سه تا هنوز هم دوستیم و رازدار هم. من گی نیستم ولی از تماشاش لذت می برم. هر از گاهی دعوت می شم و سکس ایمان و علیرضا رو هم تماشا می کنم. گاهی هم یه ساک جایزه می گیرم .
نوشته: دانیال