فراموشی 40

تو دانشگاه دنبال پدرام میگشتم معلوم نیست این بشر کدوم گوریه گوشیو دراوردم که یه زنگ بش بزنم دیدم به به آقا از توالت با صورت بشاشی درومدن.
-خوش گذشت;
-آره داداش جات واقعا خالی بود
-مرسی ایشالا دفعه بعد
-زن داداشم کجاست;
-بردمش تو کلاس که بشینه نمیتونه زیاد سرپا وایسه
-پس من برم بش یه سر بزنم
-باشه منم همین دورورام.
توی محوطه برا خودم میچرخیدم که دیدم یکی صدام میزنه.
-سلام آقای صادقی
-سلام بفرمایید
-من دوست خانوم کیان هستم.
-بله به جا اوردم امری داشتین;
-راستش میشه با هم بریم کافی شاپ کنار دانشگاه;باهاتون حرف داشتم.
-ببخشید یعنی اینقدر واجبه که نمیشه اینجا گفت.
-حتما نمیشه دیگه.
-باشه,بریم
زیاد تو این کافی شاپ نیومده بودم یکم زیادی رنگ و وارنگ بود.یه میز خالی کنار راه پله گیر اوردیم و رفتیم نشستیم;مونده بودم این با من چیکار میتونه داشته باشه!
-خب حالا میتونین بگین!
-راستش نمیدونم از کجا شروع کنم شاید کارم احمقانه باشه اما داغون دیدن دوستم اذیتم میکنه.
داشتم حرفاشو تو ذهنم پردازش میکردم که بفهمم منظورش چیه که پیشخدمت اومد و به کل رید به دستگاه پردازش ما.هرکدوم یه قهوه سفارش دادیم و اونم باز شروع کرد به حرف زدن از عشق و دوست داشتن و اینا حرف میزد.
-شیما خانوم ببخشید میشه برید سر اصل مطلب;من باید به کلاسم برسم
-ببخشید واقعا سرتونو درد آوردم باشه میگم..رک و راست…پارمیدا..پارمیدا عاشق شما شده.
اینو که گفت میخکوب شدم..عاشق!من;چند لحظه ای کامل ساکت بودیم.احساس عصبانیت میکردم.
-خانوم بهتره برین به اون دوستتون بگین من خودم عاشقم..دختر عموم همون آدمه..یه تار موش رو هم با هیچکس عوض نمیکنم.
دیگه فرصت حرف زدن بش ندادم و از جام پاشدم و رفتم تو دانشگاه..چی پیش خودش فکر کرده;انگار مسخرشونم;عاشق!پیف..تا کلمه حرف زدیم میگه عاشق شده.
رسیدم پشت در کلاس چند تا نفس عمیق کشیدم تا آروم شم.در زدم و وارد کلاس شدم.نمیخواستم سارا از عصبانیتم چیزی بفهمه..رفتم کنار پدرام نشستمو یه چشمک هم به سارا زدم..
-علی خوبی;
-آره چطور مگه;
-تاحالا اینقد ساکت و جدی ندیدمت.
-آها,چیزی نیست صبح تاحالا کلاس بودیم خستم.
سرمو برگردوندم طرفش دیدم زل زده به من..بش چی میگفتم آخه;میگفتم فلانی اومده گفته عاشقمه;
تصمیم گرفتم فعلا به سارا چیزی نگم.باید به پدرام میگفتم اون نزدیکترین رفیقمه.
-علی!
-جان مامان;
-غذات سرد شد چرا نمیخوری;
-بهتر زیادی داغ بود.
یه نگاه به سارا کردم دیدم داره چپ چپ نگام میکنه,فهمیده بود خبراییه.
************
-سلام صبح بخیر مامان
-سلام عزیزم کجا داری میری به سلامتی;
-هیچ جا پدرام زنگ زد گفت کارم داره دارم میرم پیشش
-باشه مراقب خودت باش
-فداتم فعلا
تا سوار ماشین شدم یه زنگ برا پدرام زدم.
-ها;این موقع صبح هم مارو ول نمیکنی;
-کس نگو زود تند سریع بپر آماده شو دارم میام سمت خونتون;کارت دارم.
-حالا نمیشد ظهر بشه بعد بیای;
-زر نزن دیگه یه ربع دیگه اونجام
گوشیو قطع کردم و رفتم سمتش.
-سلام خرمگس
-علیک
-خب بگو چی شده که این موقع صبح کشوندیمون بیرون.
تمام قضیه رو براش گفتم حتی اولین بار که پارمیدا رو دیدم براش تعریف کردم.
-خب تو که میگی به دوستش گفتی عاشق سارایی دیگه نگرانیت چیه;
-نمیدونم پدرام میترسم تو دانشگاه بیاد و جلو سارا ازین حرفا بزنه.
-هوم;!خب به سارا بگو
-من نمیتونم میشه تو بش بگی;
-اوکی من بش میگم فردا تو دانشگاه براش تعریف میکنم قصه نخور
-فدات بشم
پریدم یه ماچ از لپش کردم
-پیف سیکتیر سر جات,تفی کردی ما رو.
-خب حالا خندیدم رو نگیر.
-اینجوریه;کونه لقت خودت میری همچیو به سارا میگی
-بچه کون برا ما ناز میکنه شیطونه میگه همینجا خاش خاش بکنمت
-جوون چی ازین بهتر
-کسخولی بخدا.
یکم دیگه کسشعر گفتیم و من برگشتم خونه…

(aliagh (azever…. نقل از : سایت انجمن سکسی کیر تو کس

دکمه بازگشت به بالا