فرای زیبا
پیشنوشت: این یه خاطره نیست. تمام تخیلیه.
امروز از زمین و آسمون برام بدبختی میبارید. بدبیاری پشت بدبیاری… باورم نمیشه که بالاخره امروز تموم شده و میتونم برم خونهٔ فَرا. هروقت میخوام برم خونهٔ فرا، از شوق پرواز میکنم و هربار که میرسم، دلم میخواد زمان وایسته و من تا ابد اونجا بمونم. پیش فرا؛ فرای بینظیر.
فرا، مخفف فرانک. زنی که ملاقاتش رو در رویا هم نمیدیدم.
دو سالی از اولینباری که دیدمش میگذره. جای عجیبی همدیگه رو دیدیم: مترو! کنارم نشسته بود. بهم گفت که با دیدنم یاد خودش افتاده، وقتی که همسن من بود؛ نوزدهساله. بعد مثل هرکس دیگهای که یاد خاطراتش میفته، سر تکون داد و گفت که زودتر از انتظارش چهلودوساله شد. کمی بیشتر حرف زدیم و فهمیدم که اون هم درست توی همین دانشگاه و رشته درس خونده. تصادف؟ سرنوشت؟ شانس؟ نمیدونم. گاهی فکر میکنم که فقط یه خوابه. یه رویا.
قبل پیاده شدن شمارهش رو داد گفت که بهش احساس جوونتر بودن میدم. اول اول قصد نداشتم باهاش در ارتباط باشم ولی بعد، اصلا نمیدونم چی شد که بهش پیام دادم و هر روز بیشتر به زندگیم راه دادمش.
توی هر دیدار، بیشتر شیفتهش میشدم. حرفاش، رفتارش، نگاهش، جسمش… همهچیزش بینظیر بود. من شیفتهٔ تکتک اجزای وجودش شدم. لحن قاطع صداش، قد بلندش، انگشتهای کشیده و لاغرش، موهای صاف قهوهایش که تا گردنش میرسید و چند تار سفید بینش…
زیاد نگذشت که فهمیدم من هم برای فرا دختر دلنشینیم. زندگی رویاگونم آغاز شد. شروع رابطهای همراه جوونی و بلوغ.
بالاخره میرسم. توی دلم چیزی میجوشه؛ شوق دیدن فرا و هیجان چیزی که میدونم احتمالا در انتظارمه.
لباس زیبایی پوشیده. پیراهنی کوتاه، چیندار و ساده. میدونه که تشنهٔ دیدنش توی این لباسهام؛ دیدن رون نسبتا بزرگش که از زیر دامن معلومه.
روی مبلم و جزئیات روز مزخرفم رو تعریف میکنم و با حوصله گوش میده. آخرین اتفاق رو که میگم، جلوم میایسته و موهای بلندم رو میده پشت گوشام و به صورتم دست میکشه. قلبم شروع میکنه به تندتر تپیدن، انگار که اولینباره لمسم میکنه. توی دلم میگم: چقدر میخوامت!
+کوچولوی بیچاره! باید بیشتر مراقب خودت باشی.
چیزی نمیگم. توی چشمهاش نگاه میکنم و سر تکون میدم. از این فاصله، عطر تنش نمیذاره به چیزی جز اون فکر کنم.
خم میشه. لبهامو میبوسه؛ عمیق و گرم. غرق میشم، پرواز میکنم. کمکم روی مبل دراز میکشم و با انگشتهاش بدنم رو طی میکنه. آروم و طالب صبر.
لبهاشو ازم جدا میکنه. انگشتش رو میکشه روی کسم. تنم گرم میشه. ضربهای آروم میزنه بهش و قلبم تندتر از قبل میزنه. دوباره میزنه، اینبار محکمتر. ناخودآگاه گوشهٔ لبم رو به دندوم میگیرم. لبخند میزنه.
با یه دستش گوشمو نوازش میکنه و با دست دیگهش، دکمههامو باز. تنم رو پراکنده میبوسه.
+بقیهشو خودت دربیار.
بلند میشم و کاری که گفته رو انجام میدم. یواش، جوری که میدونم براش وسوسه برانگیزه. اونقدری آروم که بتونه هر عضو پیدا شده رو سیر ببینه. قدری که تشنهٔ قسمت بعدی شه.
پاهامو باز میکنم و روی پاهاش میشینم. لبهاشو میبوسم. بیهوا، محکم میزنه روی کونم.
+منتظرم گذاشتی!
میکِشدم، حالا روی پاهاش دمرم. به قول خودش، مثل کسی که کار بدی کرده و مطیعانه، منتظر تنبیهه.
محکمتر میزنه. کمی از جا میپرم و نالهای آروم ازم درمیاد. نوازش میکنه و باز میزنه. گوشهٔ لبمو گاز میگیرم. نوازش و ضربه… درد خفیف و لذت بیاندازه.
انگشتش رو میکشه به کسم. خیسیش پخش میشه. محکمتر میزنه، بیشتر دردم میگیره. خم میشه و جای ضربه رو میبوسه. باز میزنه و بعد کسم رو میماله. وجودم رو گرما میگیره. لذت لغزیدن سریع انگشتهاش غیرقابل وصفه.
از مالیدن دست میکشه و ضربهای دیگه به کونم میزنه. برمیگردم نگاهش میکنم. نگاهی که بگه چقدر این تنبیه سخاوتمندانه براش لذتبخشه. نگاهم رو میخونه، باز میزنه. گزگزی دلچسب سراغ پوستم اومده.
دستش رو زیر فکم میگیره و بلندم میکنه تا دو زانو کنارش بشینم.
+دیگه منتظرم نمیذاری.
پاهاش رو باز میکنه و به کسش اشاره میکنه. پایین میشینم. دامنش رو کنار میزنه. زیرش لباس دیگهای نیست و کسش رو میبینم. نسبتا بزرگه و به شدت خیس. سرم رو نزدیک میکنم و کمکم میلیسم. رضایتمند نگاهم میکنه. میدونم که میخواد الان مکیدن رو شروع کنم، ولی نمیکنم. اشتباه میکنم تا به یکی از سیلیهای آرومش مهمونم کنه. موهام رو میکشه تا ازش دور شم و یواش میزنه توی صورتم. بیدرد ولی لذتبخش.
میمکم. محکم و با تمام وجودم. سرم رو فشار میده سمت خودش. صورتم خیس شده. دستش رو میاره سمت کسش. این یعنی نزدیک ارضا شدنه. من میلیسم و هرجا که زبونم نیست رو میماله. تند و حرفهای. سفت شدن تدریجی عضلاتش رو احساس میکنم. شل شدن ناگهانیش رو هم: اورگاسم.
نگاهم میکنه و لبخند میزنه. اشاره میکنه که برم پیشش، روی مبل. میدونم که الان میل کمتری به زدنها شهوتانگیزش داره، پس سرپیچی بهم لذت بیشتر نمیده.
میشینم و پاهام رو باز میکنم. انگشتاش کسمو میماله. دورانی و با سرعت کم. گرمای توی تنم سوزنسوزن میشه. سینهم رو به دهن میگیره و میمکه. چندان لذت بیشتری نداره ولی میدونم که فرا این کار رو دوست داره. دست میبرم بین موهاش. حرکت انگشتاش سریعتر میشه. چند ضربهٔ آروم با یه انگشت میزنه. با هر ضربه پاهام جمعتر میشه. تندتر میماله. تندتند نفس میکشم و درونم میسوزه. تندتر و محکمتر میماله و سینهم رو ول میکنه. به اوج لذت میرسم. پاهام جمع میشن و نه چندان محسوس، میلرزم. پاهام بیحس میشن و تمام تنم شل میشه.
گونهم رو میبوسه. زمزمه میکنه: دوستت دارم، کوچولو.
خط لبخندشو میبوسم و میخندم.
حالا روزم یه اتفاق خوب هم داره.
با صدا میخنده.
نوشته: Beethooker