فرشاد یه حرومزاده بود

سلام اسم من شهلا(مستعار) و ۳۱ سالمه. دوست دارم یکی از ماجراهای سکسیم رو با شما درمیون بزارم که شاید دخترای دیگه اشتباه منو تکرار نکنن و اسیر هوا و هوس نشن مخصوصا بعد از ازدواج. من ۶ ساله ازدواج کردم و همسرم مجتبی دانشجوس و مغازه(سوپرمارکت) داره. من مدتی رو به پیشنهاد دوستم لادن بازاریابی میکردم و از همین طریق با مجتبی آشنا شدم. میدونم باید مشخصات اندامم رو هم بگم خب من سایز سینه هام ۸۰ و هیکل توپری دارم کلا و نقطه قوتم باسنمه. نمیگم خیلی آدم پاکی بودم مثل همه دخترای دیگه دوست پسر داشتم سکس نصفه و نیمه هم داشتم. نزدیک ۵ تا دوست پسر داشتم که همشون به هر طریقی بوده یه حالی با من کردن ولی مجتبی خیلی پسر خوبی بود و کامل میشد فهمید که تا حالا اصلا رابطه نداشته. وقتی یروز رفتم مغازش واسه تهیه فهرست اجناس ازم خواستگاری کرد و منم بعد یه ماه فکر کردن بهش جواب مثبت دادم. از گذشته ام پرسید و منم به دروغ بهش گفتم هیچ وقت رابطه نداشتم. قبل فحش دادن بهم بگم هیچ دختری نمیاد به شما راستشو بگه با چند نفر بوده چون اولین نفر که به باد فحش میگیرش خود شما هستین. منم اگه حقیقتو میگفتم قطعا مجتبی رو از دست میدادم بالاخره منم وقت شوهر کردنم بود و خانواده بیشتر از این تحملم نمیکردن. بگذریم، ما اطراف تهران سکونت داریم و حاصل ازدواج من و مجتبی یه پسره ۲ ساله اس و ما زندگی شادی داشتیم. بنا به درخواست مجتبی من دیگه سرکار نرفتم و خانه دار شدم. بخودم قول دادم زن زندگی بشم و هیچ وقت خیانت نکنم ولی روزگار دقیقا دست رو نقطه قوتت میذاره که امتحانت کنه. همه چیز از روزی شروع شد که دوستم لادن اومد خونمون و بهم گفت چرا درس نمیخونی و دانشگاه نمیری تو که زبانت هم خوبه . یک ساعتی باهام بحث کرد و منم دیدم هم از تنهایی در میام هر تو فامیل میگن تحصیل کرده اس و شاید یه کاری تو آموزشگاهی یا جایی پیدا کردم. موضوع رو با مجتبی در میون گذاشتم اونم مخالف بود ولی با قهر من دلش طاقت نیورد و قبول کرد. اون سال نشد زیاد درسامو بخونم و با اینکه قصدم دولتی بود ولی دانشگاه آزاد کرج قبول شدم که اولویت چهارمم بود. با خونه ما حدود ۳ ساعت فاصله داشت ولی مترو راحتش میکرد. اول قصدم انتقالی بود که سریع بیام تهران ولی گفتن باید حداقل یک ترم بمونم اونم تازه منی که متاهل بودم و شرایطم ویژه بود. از اون بدتر هزینه سنگین دانشگاه بود که مجتبی گفت پرداخت میکنه ولی من قصدم این بود با شروع دانشگاه تدریس خصوصی یا ترجمه هم بکنم. روز ثبت نام با شوهرم رفتم و کارای ثبت نام رو انجام دادیم و پسرم هم وقتی من نبودم پیش مادرشوهرم و خواهرشوهرم بود. به جان خودم اصلا و به هیچ وجه فکر خیانت نداشتم و اصلا به این قصد نرفتم. هفته اول که گذشت یکم با مسیر آشنا شدم و تو راه سوار مترو آهنگ گوش میدادم. تو کلاسام با فرشاد آشنا شدم. میشد سنگینی نگاهش رو خودم حس کنم و از هر فرصتی برای نزدیک شدن به من استفاده میکرد. ۲۴ سالش بود و هیکلش هم خیلی تراشیده بود. صحبت معمولی میکردیم که بهم گفت بریم قهوه مهمون اون و من حلقمو نشون دادم و گفتم من نمیتونم. اونم با چرب زبونی گفت یعنی متاهلا قهوه نمیخورن؟ گفتم با غریبه نه. اونم با خنده گفت هم آشناها اول غریبه بودن. من محلش ندادم و اومدم پیش بقیه دخترا. میدیدمش استرس میگرفتم چون خودم به اندازه کافی بدبختی داشتم. باور کنین هرکاری تونستم کردم که ازش دور باشم. جلوی کلاس مینشستم که مجبور بشه بره عقب بشینه چند بار هم بهش تذکر دادم ولی تو گوشش نمیرفت. تهدیدش کردم که با حراست دانشگاه صحبت میکنم ولی تهدیدم رو جدی نگرفت منم ناچار از ترس عواقب با حراست موضوع رو در میون گذاشتم که هر دو به حراست احضار شدیم. اون همه چیز رو تکذیب میکرد و میگفت به عنوان هم رشته ای قصد معاشرت داشته و اونا هم به دوتامون تذکر دادن و به منم گفتن در شان یه خانوم متاهل رفتار کن شاید کاری کردی که جلب توجه کنی و من خیلی بهم برخورد. خب از نظر هیکل انصافا من از خیلی دخترای باربی اونجا سر بودم و باسن و سینه هام خیلی جلب توجه میکرد. تصمیم گرفتم از روز بعد پوشیده تر بیام دانشگاه که دیدم فرشاد باز ول کن نیست و از هر بهونه ای برای پیش من اومدن استفاده میکرد مثل جزوه، احوال پرسی یا حتی گرفتن اخبار دانشگاه. دیگه واقعا کلافه شده بودم و خواستم موضوع رو با مجتبی در میون بزارم که بیاد یه گوشتمالی بهش بده ولی ترسیدم دعوا بشه یا اصلا دیگ نزاره بیام. از روز بعد سعی کردم یکم نرم تر باهاش رفتار کنم شاید خودش زده بشه و دست از سرم برداره. بعد یکی از کلاسا اومد پیشم گفت خانوم محمدزاده اهل قلیون هستین؟ من با تعجب گفتم نه گفت پس یه قهوه افتخار بدین. منم با ناچاری قبول کردم و دیدم که ذوق مرگ شد. تو راه با اونجا هی سر حرف رو باز میکرد و سعی میکرد مخمو بزنه. از اندام زیباییم تعریف میکرد و بهم میگفت نهایت ۲۴ ساله نشون میدی. دیگه ما خانوما خوب حالیمونه. این چیزا که پسرا چه قصدی دارن. منم قصد داشتم بعد قهوه محترمانه و دوستانه بهش بگم دور منو خط بکشه چون راه دیگه جواب نداد. رفتیم کافی شاپ و اونجا فرشاد خیلی استادانه رفتار میکرد با من و سعی میکرد نظر منو جلب کنه و گفت شهلا خانوم شما که راهتون دوره از تهران میاین منم از تهران میومدم که کنار دانشگاه خونه گرفتم اگه بخواین میتونین بیاین پیش من بمونین. من که واقعا جا خوردم از حرفش گفتم این چه پیشنهادیه خجالت بکشین آقا و ببند شدم که برم ملتمسانه گفت نه اشتباه برداشت نکنین من بخاطر خودتون گفتم و …
قهوه رو که خوردم گفتم ببینین دانشگاه پر دختره شما از من خوشت اومده درست ولی من شوهر دارم و حتی اگه بخوام هم نمیتونم مثل بقیه با شما رفتار کنم. اونم گفت همینه ما جهان سومیم دیگه خب شوهر داشته باشین مثلا نمیشه رابطه دوستانه با کسی برقرار کنین؟ واقعا خوب صحبت میکرد و انصافا میگم حرفاش روم تاثیر گذاشت. موقع رفتن بهش گفتم دیگه با من کاری نداشته باشه که اونم با خنده گفت من قول نمیدم. شب بعد سکس با مجتبی خوب به حرفای فرشاد گوش دادم ولی نمیخواستم خیانت کنم. روزای بعدشم فرشاد دست بردار از سر من نبود حتی تو کلاسا میومد کنارم مینشست و منم دیگه عادت کرده بودم و خودم رو به تقدیر سپردم و گفتم هر چی میشه بزار بشه. از اون روز با فرشاد میگشتم ولی حدود رو رعایت میکردم و میگفتیم و میخندیدیم ولی دست بهش نمیزدم و اونم دست نمیزد بهم. همه چیز از اون روز شروع شد که استاد یه دیکشنری کوفتی موبایل رو معرفی کرد واسه دانلود که فرشاد گفت من خونه دارمش و حجمش زیاده و … و گفت ببین دوتا کلاس بریم برات بریزم. غروب بود و منم خسته بودم با ماشینش رفتیم تا دم خونش و گفت میاین بالا؟ گفتم نه شما گوشی رو ببر بریز. گفت پس رمز گوشی رو بگین منم که تازه یادم افتاد همه زندگیم و عکسهای شخصیم تو گوشیم بود و دادن گوشی دست فرشاد خیلی خطرناک بود میتونست سو استفاده کنه گفتم نه ممنون اصلا خودم دانلود میکنم فرشاد گوشی رو از دستم گرفت و گفت بیاین بالا اصلا یه شربت هم بخوریم تا بریزم برنامه هارو براتون. از یه طرف نباید میرفتم از یه طرف هم خیلی بد میشد پیش خودم فکر کردم شاید اصلا نیتی نداره و قبول کردم و وارد خونش شدیم. رو یکی از مبلا نشستم و فرشاد رفت لب تابشو اورد و روشن کرد. در این حین هی باهام حرف میزد که تازگیا عاشق ینفر شده و خیلی دوسش داره منم گفتم خب عالیه کیه بلند شد اومد منو بغل کرد و گفت عاشق تو شدم. خیلی جا خوردم از حرکتش قابل وص نیست اون لحظه که من چقدر بدبخت بودم. بخدا اصلا شاید باورتون نشه ولی خشکم زده بود حتی آب دهنم رو نمیتونستم قورت بدم و فرشاد در حال بوسیدن و لیسیدن سر و صورتم بود منم مثل یه سنگ خشکم زده بود. یهو خودمو جمع و جور کردم و خواستم پسش بزنم که نشد و بریده صدام درمیومد چیکار میکنی نکن ولی گوشش بدهکار نبود که نبود با چنان زوری مانتومو پاره کرد که ۳ تا از دکمه های مانتوم کنده شده و در گوشم میگفت تو عشق منی شهلا دوست دارم شهلا و … وحشیانه منو برد سمت کاناپه و افتاد روم. شهوت داشت اثرش رو روم میزاشت و یاد دوست پسرم امیر افتادم که همیشه انقدر سینه هامو لیس میزد که از حال میرفت. مجتبی اصلا اینطوری نبود و خیلی سرد بود. حالم دگرگون شده بود و حس اینکه با یکی دیگه بعد از این همه سال سکس کنی جای خودشو به تنفر داد. باهاش همراهی میکردم و لباشو میخوردم که کیف میکرد و قربون صدقم میرفت کسم خیس خیس شده بود. دست نداشتم تموم بشه این لحظه و انگار همه مشکلاتم یادم رفته بود. موهاشو میکشیدم و کیرشو تو دستام گرفتم. گفتم کسم رو بلیس اومد و شروع کرد زبون کشیدن رو کسم که واقعا داشتم از شدت گرمای تنش و لذت به اوج میرسیدم. بعدش سریع کیرشو کرد تو کسم بدون مقدمه و شروع کرد تلمبه زدن منم شروع کردم لباشو خوردن. اونم میگفت شهلا تو کجا بودی تا حالا لنتی … تو منو نابود کردی منم برای اینکه حشری ترش کنم گفتم مخ شوهردار زدی خوشحالی؟ به ریش شوهرم میخندی نه؟ زنشو داری میکنی؟ که احساس میکردم داره تند تر تلمبه میزنه و بعد چند دقیقه با شدت آبشو پاشید تو کسم که دوتامون نفس زنان رو هم ولو شدیم شروع کرد کف پامو خوردن انگشتای پامو لیس میزد که خیلی لذت میداد همه جامو لیس میزد پاهامو دستامو بعدشم اومد رو سینمرو لیس زد که من ارضا شدم و دوباره لب تو لب شدیم گفت کونت چی شهلا کون میخوام که من مخالفت کردم و گفتم دفعات بعد که از خوشحالی وحشیانه لبامو میخورد. اون روز کلاس رو نرفتم و فرشاد منو رسوند تا مترو و از اونجا رفتم خونه و به کل اتفاقات فکر میکردم. پسر کوچیکم رو بغل کردم و خوابم برد. از فرداش تصمیم داشتم کلا با فرشاد باشم و اونم با خوشحالی دور من میچرخید. فردای اون روز رفتم خونش و حسابی تحویلم گرفت. بدون حرف اومد لبامو خورد و گفت عشقم کجا بودی؟ و شروع کرد لخت کردنم منم کیرشو از رو شلوار گرفتم و مالیدم. بعد لب گیریاش شروع کرد و رفتن با سوراخ کونم و کونم رو هم حسابی کرد و خر کیف بود. منم خیلی لذت میبردم از کون دادن چون دردش بهم کیف میداد. بیشتر روزای هفته تو خونش بودیم و سکس میکردیم. ولی دوست نداشتم احدی خبردار بشه. باورتون نمیشه ولی اون ۲ ماه که من با فرشاد رل زدم اصلا ناراحتی نداشتم و به مجتبی فکر نمیکردم. یروز یهو فرشاد یه نامه داد دستم و رفت که توش نوشته بود بابت این مدت ممنون دیگه رابطه تمومه و بهتره ولش کنم و باورم نمیشد که این اتفاق افتاده. چند بار خوندم نامه رو ولی از شدت ناراحتی سرم گیج رفت. منم به روی خودم نیوردم و با هر بدبختی که بود امتحانای اون ترم رو دادم. چند بار فرشاد رو دیدم که با یه زن دیگه ریخته رو هم که اونم ازش بزرگتر بود. حقم بود کسی که خیانت کنه این بلا نصیبش میشه. بعد اون ترم با درخواست انتقالیم موافقت شد و اومدم تهران و دیگه فرشادو ندیدم. ولی به شدت افسردگی گرفتم و پیش روانشناس میرم. فرشاد عشق و حالش رو با من کرد و به بدن من رسید و ولم کرد. من فقط بدشانس بودم همین و از دخترای متاهل میخوام گول پسرای بیشرف رو نخورن.

ادامه…

نوشته: SHhla

دکمه بازگشت به بالا