فقط مال تو 1
–
مامان مهشید خیلی هوامو داشت و اصلا بهم سخت نمی گرفت . برخلاف بابام که نظامی بود و خونه رو با ارتش اشتباه گرفته بود . برای چند ماهی رفته بود ماموریت و من شده بودم مرد خونه . از مامان مهشید و آبجی مهسای خودم به خوبی مراقبت می کردم مامان اون قدر باهام خوب بود که اجازه می داد بعضی شبا با دوستای دانشجوم باشم و دیگه خونه نیام . آخه من سال اول دانشگاه درس می خوندم و آبجی ما هم سال آخر دبیرستانش بود و مامان تازه می رفت که چهل سالش تموم شه . خیلی ناز و تپل و مامانی بود . یه مامان مامانی و توپ داشتم که خودش می گفت بابا صدمین خواستگارش بوده و انگار یکی اون وخونواده اشو لال کرده تا جواب بله رو به اون داده . مامان خیلی به خودش می رسید و طوری لباس می پوشید و قسمتهای هوس انگیز و بر جسته بدنشو بیروم مینداخت که دلم میخواست زنم مثل اون باشه . البته فقط واسه من همچین کارایی بکنه . یکی از این شبا که بابا ماموریت بود و منم خونه بودم مامان داشت تلفنی بایکی صحبت می کرد که طرز صحبتها و حرفاش یه خورده مشکوک می زد . کلماتو طوری ادا می کرد که انگار می خواد خودشو کم سن تر نشون بده . بیشتر این جمله اش منو به فکر فرو برد که امشب مهران خونه هست و نمیشه .. مهسا مسئله ای نیست . اون راه میاد . باشه تا ببینیم فردا شب چی میشه . می بوسمت . متوجه منظورش نشدم . این چی بود که من مزاحم بودم و مهسا مزاحم نبود ;/;بیخیالش شدم . فرداش هم کلاس نداشتم . از اول صبح تا غروب یه استرس ونگرانی خاصی در چهره مادر موج می زد . از صبح تا ظهر این طرف و اون طرف می کرد و می رفت جلوی آینه وحموم به خودش می رسید هر نیمساعت در میون بهم می گفت مهران جون من مثل بابات نیستم ها اگه دوست داری بری بگردی و شبو نیای من حرفی ندارم من خودم یه پا مرد هستم و الحمدالله همه جا امنیت بر قراره . از بس گفت و گفت و گفت تا بالاخره تصمیم گرفتم یه نقشه ای بچینم وگفتم مامان من امشب واسه خوابیدن نمیام .. از اینجا به بعد بود که مهسا هم خودشو رفیق آینه کرد و کارای صبح مامانو در بعد از ظهر رو خودش پیاده می کرد .. باید هر طوری شده از قضیه اونا سر در بیارم . من ول کن قضیه نیستم . این ننه مون حرفای بوداری می زد . طوری که انگاری زیر سرش بلند شده باشه . پس مهسا این وسط چیکاره هست . یه خونه ویلایی کلنگی طرفای نازی آباد تهرون داشتیم که بابا اونو به هزار قرض و قوله و وام گرفته بود . ازشون خداحافظی کرده و در یه فرصت مناسب توی انباری قایم شدم . دیدم مامان و آبجی دارن از خونه میرن بیرون . ای بابا اینا که می خواستن خونه باشن پس چی شد . شانس آوردم که با هم حرف می زدند و طوری فهمیدم که این همه بزک دوزک های شخصی خودشونو قبول ندارن و میخوان برن میکاپ و خودشونو بدن دست یه آرایشگر متخصص -مهسا جون امشب فقط یکیشون میاد -نه مامان چقدر بد -اینم از خوش شانسی ما . خودمونو کشتیم از دست این داداش سر خرت خلاص شدیم ولی دوتایی مون باید بسازیم باهم …. من امشب میخوام موی بالای کوسمو مش کنم . دانیال خیلی خوشش میاد .. آخ که اگه اون لحظه کاردم می زدند خونم در نمیومد . این دانیال دیگه کیه اسمش واسم آشنا بود ولی چه بسیار دانیال . وقتی رفتند بیرون منم رفتم در اتاق خوابو طوری دستکاریش کردم وجا کلید و لولاشو درب و داغون کردم که اصلا نشه اونو بست و راحت بتونم اونجارو زیر نظر بگیرم . یه کارد تیز آشپز خونه هم با خودم داشتم . حداقل باید این دانیال رو می کشتم و غیرت ایرونی خودمو نشون می دادم . یعنی آبجی مهسا هم خودشو به باد داده .. رفتم یه گوشه ای سنگر گرفتم . یکی دوساعت بعد سه نفری برگشتند . دانیال هم با اونا بود . اونو می شناختم یکی از همکلاسیهام بود . دوست فرزاد بود که اونم همکلاسیم بود ولی من زیاد با این دانیال بر نمی خوردم . این دانیال مادر و خواهرمو چطور می شناخته ;/;وقتی که صحبتش شد کاش فرزاد هم امشب میومد شستم بو بر دار شد که هر چی می کشم از این رفیق بی مرام ماست .. کاردمو در آورده و قصد داشتم برم طرفشون و اول دانیال رو بکشم که یه نیرویی جلومو گرفت . دوست داشتم بازم مجرمای دیگه ای رو شناسایی کنم . نمی تونستم تحمل کنم ناموس من اسیر چنگال یه غریبه باشه و اونم داوطلبانه ….. جیگرم داشت آتیش می گرفت . رفته بودم پشت مبلها وتو شلوغی پذیرایی گاهی سرمو بالا می آوردم و اونا رو دید می زدم . زانوهام سست شده بودند . دستام می لرزید . سستی اعصاب گرفته بودم . می دونستم اگه الان حمله کنم لت و پارم می کنن شاید جنون هوس طوری چشای مادر و خواهرمو کور کرده باشه که اونا حتی راضی به مرگ من باشن . مخصوصا که الان حتی نای بلند شدن از جامو نداشتم . این روزا زیاد شنیده بودم که زن و معشوقش شوهره رو می کشن .. دانیال تقریبا هم سن من بود. خاک عالم بر سرم که یه حساب ویژه ای رو مهشید و مهسا باز کرده بودم . دوتایی پسر غریبه رو گرفته بودن وسطشون وواسه این که از همدیگه عقب نمونن واسه لخت کردنش داشتن رقابت می کردن -صبرکن مهشید جون . مهسا خوشگله به هر دو تاتون می رسم . پسره رو جنگی لختش کردند . مهسا خیلی فرزتر عمل کرد وکیره رو قاپید و گذاشت تو دهنش .-دختره مزاحم فکرکردی رو دست زدی ;/;مامان دامن و شورتشو کشید پایین و لای پاشو باز کرد و کوسشو گذاشت رو سر دانیال و رو دهنش حرکت می داد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
language=javascript> function noRightClick() { if (event.button==) { alert(“! حق کپي کردن نداري “) } } document.onmousedown=noRightClick