فوت فتیش من و هنگامه تو روز بارونی
سلام به همگی اسم من بهرام هست همون که داستان
زنم با پوتین
رو نوشته اون هایی که داستان قبلی رو خوندن کامل در جریان همه چی هستن و احتیاجی به مقدمه ندارن پس بدون هیچ مسئله ای میرن سر اصل مطلب اون فوت فتیش من با هنگامه اوایل آدر ماه اتفاق افتاد و گذشت و آذر ماه تموم شد آبان رسید و اواسط آبان ماه بود سه شنبه بود تلفن زنگ خورد دیدم دوستم بهادر سلام و احوال پرسی و چه خبر اینا تا بهش گفتم بهادر جان اون خونه جنگلی توی شمال رو هنوز داری که بهادر هم گفت آره گفت میخوای بیا کلید رو بهت بدم که منم کلی تعارف نه داش دمت گرم اینا تا بالاخره قبول کردم این هفته گذشت حسابی سرمون شلوغ شده بود بعد یکم خلوت شد به هنگامه قبلا در مورد خونه جنگلی بهادر گفته بودم خواستم ببینم موافق هست بریم یه چند روز اونجا که هنگامه هم گفت اتفاقا خیلی خوبه من که موافقم وقتی دیدم هنگامه مشگلی نداره گفتم پس همین چهارشنبه راه می افتیم چهارشنبه رسید منم در مغازه و خونه رو قفل کردم و کرکره رو زدم با هنگامه وسایل رو جمع کردیم سوار ماشین شدیم راه افتادیم سمت خونه بهادر البته قبلش که راه بیوفتیم بهش زنگ زدم ببینم که هست یا نه که دیدم بله خونس بهش گفتم داش بهادر گفت جانم گفتم این کلیدت رو ۳ روز به ما قرض میدی بهادر گفت داش این چه حرفیه اصلا ۱ سال دستت باشه بیا بگیر خیالت راحت برو عشق و حال گفتم دمت گرم تعارف هم بهش زدم گفتم تو هم با خانومت بیا بریم که گفت نه داش فعلا نه که منم ازش خداحافظی کردم راه افتادیم سمت شمال همینجوری که اتوبان رو میرفتیم بارون بود که میزد به شیشه ماشین به شمال که رسیدیم بارون شدید تر شد تا بعد چند ساعت رانندگی با هنگامه رسیدیم دم در خونه با اینکه بارون شدید بود بارونیم رو پوشیده بودم رفتم سریع درو باز کردم ماشین رو بردم داخل خوشبختانه جلوی ورودی خونش یه سقف زده بود که بارون داخل نریزه و همینطور روی ماشین ماشین رو پارک کردم با اینکه بارون دیگه رومون نمی ریخت اما باد خیلی اذیت میکرد باد شدید که فرصت حرکت بهمون نمیداد هر لحظه فکر میکردم الانه که باد ببرتمون سریع با هنگامه ساک و وسایلامون رو از تو ماشین بردیم تو خونه رفتیم داخل یه چند ساعتی نشستیم کنار بخاری بعد ۱ و ۲ ساعت که هوا یکم آروم شد باد قطع شد بارون نم نم به هنگامه گفتم همینجا بمون تا برم شام بگیرم بیام رفتم و ۲ پرس غذا گرفتم با کمی هم تنقلات گرفتم و برگشتم پیش هنگامه بعد خوردن غذا تنقلات یه سکس خیلی خوب هم شب با هم کردیم و خوابیدیم و صبح شد بعد خوردن صبحونه لباس هامون رو پوشیدیم هنگامه یه شال سفید با مانتو سفید و شلوار مشکی پوتین پوشیده بود زدیم از خونه بیرون اول رفتیم یه چند ساعت دور اون خونه جنگلی چرخیدن بعد یادم افتاد که بهادر بهم گفت یه دریاچه هم همین نزدیکا هست با هنگامه رفتیم دیدیم بله یه دریاچه هست خلوت هم هست دور تا دور دریاچه رو با هنگامه چرخیدیم رسیدیم به یه پل چوبی که میخورد به اونور دریاچه حدود یه ۱۵ متری بود رفتیم دیدیم یه اسکله چوبی هست با هنگامه نشستیم رو اسکله دریاچه و میدیدیم تو همون حین هم شروع کردیم با هم صحبت کردن ساعت دیگه داشت از ۱۲ میگذشت و هوا هر لحظه امکان داشت ابری بشه و بارون شدیدی بعد چند دیقه صحبت دستم رو بردم پشت گردنش لمس کردن گردنش بعد شروع کردم از گردنش بوس کردن که هنگامه گفت بهرام الان نمیتونیم گفتم چرا گفت ممکنه یدفعه بارون شدید بباره نتونیم برگردیم بهش گفتم خیالت راحت فوت فتیش رو سریع انجام میدم قبل اینکه بارون بباره میریم هنگامه هم گفت باشه و منم ادامه دادم اومدم تا لبش شروع کردیم یه چند ساعت از هم لب گرفتن بعد رفتم سراغ پاهاش پاهاش رو که از اسکله آویزون بود کشیدم سمت خودم بعد پای راستش رو گرفتم بالا دست انداختم زیپ پوتینش رو باز کردم کشیدم پوتینش رو از پاش درآوردم یه جوراب مچی مشکی پاش بود دماغم چسبوندم به جورابش شروع کردم بو کشیدن بوی عرق ملایمی میداد پاش با دستم گرفتم شروع کردم دماغم همه جای جورابش کشیدن شروع کردم بو کردن هر سری که بوی جورابش میخورد به دماغم حشری تر میشدم بعد چند بار بو کردن دست انداختم جورابش رو درآوردم گذاشتم کنار به انگشتاش لاک سفید زده بود شروع کردم از شصتش پای راستش شصتش رو کردم تو دهنم شروع کردم میک زدن زبون کشیدن رو و لای شصتش بعد رفتم سراغ انگشتای دیگش از انگشت کنار شصتش شروع کردم همینجوری خود انگشت و لای انگشت هارو میک لیس زدم بعد شروع کردم زبون کشیدن رو قوص کف پاش همینجوری زبون کشیدم میرفتم پایین میومدم زبونم رو روی قوص سکسی پای هنگامه میکشیدم همین که داشتم کف پاش رو لیس میزدم آسمون ابری شد شروع کرد نم نم و تک و توک بارون باریدن البته نمیشد اسمش رو گذاشت باریدن بیشتر قطره قطره بود هنگامه نگران این بود که بارون یه وقت شدید بشه هی به من میگفت بهرام بیخیال شو پاشو بریم الان که بارون شدید بشه منم بهش میگفتم چه بارونی بابا چند تا قطره که نشد بارون نگران چی هستی هنگامه دید من بیخیال نمیشم دیگه هیچی نگفت گفت به جهنم اصلا هر کاری میخوای کن منم دوباره شروع کردم به زبون کشیدم رو کف پاهاش بعد رفتم سراغ پاشنه پاش شروع کردم همه جای پاشنه اش رو هم میک زدم هم گاز هم لیس بعد چند دیقه رفتم سراغ اون یکی پای هنگامه البته نم نم های بارون هم دیگه قطع شد اما همچنان آسمون ابری بود به هنگامه گفتم دیدی الکی نگران بودی هنگامه هم که دیگه خیالش راحت شده بود با لبخندی که روی صورتش شکل گرفت گفت پس منتظر چی هستی عزیزم ادامه منم گفتم به روی چشم شروع کردم باز کردن زیپ پوتین پای چپش از پاش درآوردم شروع کردم جوراب پای چپش رو هم مثل پای راستش حسابی از بالا تا پایین از انگشتا تا کف و پاشنه همه جاش رو بو کشیدم بعد از درآوردن جورابش مثل پای راستش از شصتش شروع کردم تمام انگشتا لای انگشتارو هم لیس زدم هم میک بعد انگشتاش رفتم سراغ کف پاش اونم زبون کشیدم همه جاش بعد رفتم سراغ پاشنه پاش بعد اینکه کامل پای چپش رو لیسیدم جفت پاهاش رو چسبوندم به هم از انگشت کوچیکه پای چپش شروع کردم رفتم همینجوری دوباره تا شصتش جفت شصتش رو با هم لیس زدم تا انگشت کوچیکه پای راستش و همین رو چند بار انجام دادم بعد کف جفت پاش رو شروع کردم زبون کشیدن بعد رفتم سراغ پاشنه پاهاش جفت پاشنه هاش رو لیس زدم بعد جفت پاش رو گرفتم گذاشتم کنار کیرم برای فوتجاب اول یه چند بار بالا پایین کردم بعد خود هنگامه شروع کرد بالا پایین کردن یه فوتجاب فوقالعاده بعد نزدیک نمیدونم چند دیقه آب امدم ریخت رو پاهای هنگامه منم ولو شدم رو اسکله همینکه ولو بودم دیدم یه رعد و برق شدید زد بارون شدید شروع کرد به باریدن هنگامه سریع پاشد پوتین هاش رو پاش کرد جوراباش رو گذاشت تو جیب شلوارش منم سریع شروع کردم بستن دکمه های شلوارم خب شد هنگامه با خودش چتر آورده بود یادش بود با اینکه خیس بودیم رفتیم زیر چتر خودمون رو رسوندیم بدو بدو به خونه بهادر واستادیم یه چند ساعتی تا بارون بند آمد رفتیم بیرون با ماشین چرخیدن هم نهار رو بیرون خوردیم هم شام رو شب هم موندیم و صبح جمعه راه افتادیم برگشتیم تهران خب این بود از داستان من امیدوارم خوشتون امده باشه خداحافظ
نوشته: بهرام