قصابِ نیکوکار (۱)

_سلام .
+( من ) : بفرمایید !
_اندازه ی 10 تومن گوشت میخواستم !
+10 !!! تومن ؟
_بله … بیشتر وسعم نمیرسه .
خجالت توی نگاهش موج میزد . نیم کیلو گوشت بریدم و بهش دادم . 10 تومن رو ازش گرفتم که فکر نکنه به چشم گدا نگاهش کردم.
_ولی اینکه بیشتره !!!
+یه مقدارش نذره , بقیش هم اندازه ی 10 تومن خودتونه !
تشکر کرد و از مغازه خارج شد .
فکرش تا چند روز از ذهنم خارج نمی شد , تا اینکه چند وقت بعد , دوباره سر و کله اش پیدا شد .
حدودا 30 سال سن داشت . سلام کرد و 10 تومن داد که بهش گوشت بدم .
مغازه خلوت بود و بجز اون , کسی نبود . همونطور که مشغولِ آماده کردن گوشت بودم , باهاش سرگرم صحبت شدم …
+شوهرتون وضع مالیِ خوبی نداره ؟
_اون بی پدر اصن منو یادش نیست … رفته پیِ زندگی جدیدش !
+ببخشید میشه واضح تر بگید ! کنجکاو شدم .
_من بچدار نمیشم . قبل از ازدواج میدونستم و به خودش هم گفتم . ولی اصرار کرد که مشکلی نداره و هرجور شده منو میخواد ! ولی سه سال بعد از ازدواج , همچیز عوض شد … دیگه مثل قبل نبود . تا اینکه یروز گفت می خواد ازدواج کنه . شوکه شدم … یه مدت گذشت و دنبال کار های طلاق بودیم . آخرش خونه اش رو بجای مهریه ام داد و خودش هم رفت دنبال زنِ جدیدش !
+متاسفم …
چهره اش معصومانه و دلنشین بود . کارم رو طول دادم تا بیشتر بتونم باهاش صحبت کنم .
+مال همین محل هستی ؟
_نه . خونم فاصله داره از اینجا .
+پس چرا اینجا خرید می کنی !
_توی محل خودمون , کسی از وضعیت مالیم خبری نداره . نمیخوام متوجه بشن و حس ترحم بهم داشته باشن .
+ای بابا … چی بگم ! بفرمائید این گوشت تون .
_اینکه خیلی زیااااده ! من انقدر پول ندارم .
+پول نمیخواد . هروقت هم چیزی لازم داشتی بیا همینجا .
_ولی آخه …
حرفشو قطع کردم : آخه نداره . نه حس ترحمه نه دلسوزی . خجالت نکش و بردار پلاستیک رو .
تعجب و تشکر توی چشم هاش مشخص بود .
_مرسی . لطف کردین !
روزها می گذشت و هر روز بی تابِ دوباره اومدنش بودم .
این بار نزدیکِ یک ماه گذشت … نا امید شده بودم . توی فکر و خیالِ خودم بودم که با شنیدن صدایِ سلامش , برق از سرم پرید !
+به به ! چه عجب … نگرانت شدم . فک کردم خدای نکرده اتفاقی افتاده واست .
_والا دفعه ی قبل شما زحمت کشیدید حسابی شرمندم کردید … تا هفته ی پیش گوشت داشتم .
+خب پس از این به بعد کم بدم , که چشمم هر روز به جمال شما بیفته . ( با خنده )
ساعت حدودِ یک بود . واسش گوشت بریدم .
+صبر کن خودم می رسونمت .
_نه ممنون زحمت نمیدم .
+زحمتی نیست . شما سر خیابون وایسا , من الان مغازه رو میبندم و میام .

( توی ماشین )
نمیدونستم از کجا شروع کنم و حرفم رو چجوری بهش بگم ! بالاخره دلم رو زدم به دریا …
+اسمت رو میشه بدونم ؟
_نیکو .
+قشنگه … ولی کم شنیدم !
_مرسی لطف دارید .
+نیکو خانوم … یچیزی خیلی وقته ذهنم رو مشغول کرده . راستش من … من به شما علاقه دارم . اگر قبول کنی صیغه ی من باشی , چیزی واست کم نمیزارم . هرچی لازم داشته باشی برات فراهم میکنم . ( و شرایط زندگیم رو واسش توضیح دادم ) !
قرار شد فکر کنه و جواب بده . موقع پیاده شدن , شماره ام رو بهش دادم و خداحافظی کردم .
دل توی دلم نبود . سه روز بعد زنگ زد و موافقتش رو اعلام کرد . قند توی دلم آب شد !
صیغه اش کردم و همه ی خرید هاش رو خودم انجام می دادم . یه روز در میون هم می رفتم پیشش و با هم خوش می گذروندیم .
یه شاگرد هم واسه مغازه گرفتم که وقتی نیستم حواسش به مغازه باشه .

( چهارشنبه , یکماه بعد از شروع رابطمون )
مثل همیشه واسش خرید کردم و به سمت خونه اش راه افتادم .
+عزززیزززم ! من اومدم … کجایی تو ؟
_سلام قربونت برم . خوش اومدی . داخل اتاقم , الان میام .
+ببین چه کرده این عروسکِ من … به به ! چه بوی خوشمزه ای . واااو خودشو ببین !!! دلم رفت خب واست خانوم خوشگله ! چه ناز شدی امروز .
_انقد لوسم نکن مرد . ( با خنده )
صحبت کردیم , ناهار خوردیم و مشغول تماشای تلویزیون شدیم …
حسابی به خودش رسیده بود . خوشگلتر و خوردنی تر از همیشه بنظر می رسید . عطر بدنش مستم میکرد !
بازوهای سفید و نرم و ظریفش بینظیر بود . دستم رو بردم پشتش و شروع به نوازش کمرش کردم . سرم رو به گردنش رسوندم و با زبون , گوش و گردنش رو مزه میکردم . دست چپم روی رون های خوش تراشش می رقصید و آروم آروم به کسش نزدیک و نزدیکتر میشد … خیس بودنش رو از روی شلوار , حس می کردم . لبش رو با دندون گرفتم و همونجا وسط سالن , خوابوندمش روی زمین .
لباس هاش رو در آوردم و خیمه زدم روش . می بوسیدم و می خوردمش . سینه هاش رو حسابی مکیدم و خوردم … یه گاز ریز از نوک سینه اش گرفتم که باعث شد ناله هاش به جیغ تبدیل شه . شهوتم صدبرابر بیشتر شده بود و بدنم از آتیش داغ تر بود . سرم رو فشار داد عقب . آروم زبونم رو روی نافش حرکت دادم . به کس تنگ و خیسش رسیدم و شروع به خوردنش کردم . معرکه بود …
_محمددد … توروخداااا بکن توش . بکنننن دارم میمیرم .
لباس هام رو در آوردم . کیرم رو گذاشتم روی سوراخش . سر کیرم با لبه های کسش بازی می کرد و عطشم برای دخول بیشتر میشد.
التماس می کرد بکنم داخل … آهسته فشار دادم , سرش رفت داخل . گرمای کسش دیوانه کننده بود . محکم فشار دادم و کیرم تا جایی که میشد وارد بدنش شد و توی کسش جا خوش کرد ! ناله هاش ضعیف شده بود ; انگار نفسش بند اومده باشه . خودم رو عقب کشیدم و شروع کردم به تلنبه زدن .
+آااااه تو محشررری نیکوووو … بهترینی عشقِ من . فدات بشم خانومم …
قربون صدقه اش می رفتم و تلنبه هام سرعت بیشتری پیدا کرده بود و غرق لذت بودم . نمیتونست بهتر از این باشه …
نیکو زیرم ناله می کرد … که با صدای وحشتناکی از جا پریدم !!!
صدای در حیاط بود , که با شدت هرچه تمام تر بسته شده باشه .
بدنم یخ کرد و رنگم مث گچ شده بود …

ادامه دارد … 🌹

نوشته: GLADIATOR

دکمه بازگشت به بالا