قهرمانای یه شبه
آدم وقتی یکی رو دوست داره، وقتی داره ازدستش میده هی با خودش میگه داره میره، داره میره، داره میره … وقتی هم که رفت، رفت رفت رفت … تکرار میشه تو مغزش به خودش میاد که باید قهرمان باشه و اخرشو بسازه،قهرمانای یه شبه،قهرمانای کاغذی،قهرمانای چت و مست.پایه بلند و نازک گیلاسو تو دستام میگیرم و با لذت مشروب داخلشو سر میکشم،چند تا پیک پشت سرم،بوی الکل و دود و مستی زیاد باعث میشه سرم گیج بره و دستی که دراز شده و رلی که برام پیچیده توشه رو چند تا ببینم، خودش میزاره گوشه لبمو اسممو اروم چند بار تو گوشم زمزمه میکنه و میخنده،دستشو دور کمرم حلقه میکنه،پیش قدم میشمو لبخندشو میبوسم،میخوام عقب بکشم که کمرمو نگه میداره و با خشونت خاص خودش لبامو میبوسه،مک های اروم و محکم،بوسه های طولانی و کوتاهش رو لب بالا و پایینم،لذت تا وقتی لذته که ندونی کی تموم میشه،وقتی بدونی که قراره تموم شه میشه ترسی که تهش درده،انگار که عمق داره و کم کم میفهمی،وقتی که تو کل تنت پخش بشه و تو باید مست باشی که اینو یادت بره.لبامو به زور جدا میکنمو با خنده بهش میگم که بریم بالا،چند تا پیک دیگه سرمیکشم و چند تا پک دیگه به سیگاری که نمیدونم کی برام روشن کرده و گذاشته گوشه لبم میزنم.رو راه پله دستشو دور کمرم حلقه میکنه و لبامومحکم میمکه تا اتاق. ناخونامو تو کمرش فشار میدمو لبامو رو گردنش میکشم،پوست برنزه ی سینش مقصد بعدیمه،هوس بیشتر از عشقه،هوس قوی تره،ما ها معشوقه ی هوسیم که اینجوری بهم میپیچیم.زبونش میره تو دهنم و حس لذت مثل باریکه ی اب کنار خیابون،مثل قطره های خون که تو رگ جریان داره از نوک انگشتای دستام تا نوک انگشتای پام جریان پیدا میکنه و شدت پیدا میکنه،بوسه هاش رو لاله گوشم و گردنم ادامه پیدا میکنه و نوک برجسته شده سینمو مک میزنه،زبونشو دورش میچرخونه و کمرم تو دستاش پیچ و تاب میخوره. صدای من،با صدای سکوت هم اغوشه،شاید امشب فقط میخواد صدام بزنه،بلند،انگار که ازش دارم دور میشم و وقتی به لباش نگاه میکنم بهم لبخند میزنه.چشمامو میبیندمو حرکت زبونش رو پوست تنم،زندگی دوبارست،انگار که یه بار بمیری و دوباره زنده شی،از عشق،از هوس،از صدای ناله و قطره های عرق روی پوست،کلمات شهوت الود جاری شده و کنار هم اروم گرفتن،از دونستن این راز که قراره بره و هنوزدوستش داری.سنگینی تنش رو تنم اخرین لذتیه که بعد از بودن باهاش خوابم میکنه،صدای نفساش،حرکت انگشتاش تو موهام و بوسه های ریزش که هنوز ادامه داره واروم اروم چشمام بسته میشه.
پتوی نازک سفیدو بیشتر به خودم میپیچم.باد خنکی از در نیمه باز بالکن میاد تو و رو تن لختم میشینه.با همون ملافه بلند میشیمو پاکت سیگارو از روی میز عسلی بر میدارم.میرم تو بالکونو یه نخ روشن میکنمو میزارم رو لبش،یه نخم برای خودم.تو بغلش لم میدم و ستاره ها رو نگاه میکنم،مثل همه ی ادمایی که میخوان برن خاطره هامو به یکی میسپرم،ستاره ها پر ازخاطره کسایین که موقع مردن نگاشون به اسمون بوده،با حس سرما برمیگردم عقب و میبینم نیست،به سر و صدای زیر بالکن نگاه میکنم،دختری که رو زمین افتاده چه قدر شبیه منه.ستاره ها هنوز هستن،ولی وقتی خدا خوابه،هیچ قصه ای پایان خوش نداره
نوشته: Wrong girl