لذتی در قبل انقلاب …

سلام برهمه جوانان . از نوشتن من میدانم همگی فوش بارم میکنین اما چه کنیم سواد سیکل من که گرفتم از سن اکثر شماها بیشتره و حالاست که همه شکر خدا راحت دانشگاه میرن و باسواد میشن اما اگه بدانین که قبل انتقلاب همین سیکل و با چه بدبختی هایی پدران شماها گرفته ان پس عذر مرا میپذرید از بی سوادیم …
من عیسی و الان حدودهای 65 سال سنم است در دوره جوانی ما همه چی پاک بود و در محله ها دختر و زن مردم را مثل خواهر همه میدیدن و با اینکه فقرو کمبودت امکانات بود اما دلها همه خوش بودن و چو امروزی نبود که هر نوجوان گوشی به دست را یا با دختری گوشه ای خرابه است یا گوشی موبایلش و تو فضای مجازی است و ما که همینکه 14 یا 15 سالمان شد پدرانمان ازما کار و تلاش خواستن و این داستان سکس واقعی من هم بر میگرده به همان دوران جوانی که تازه سبیل دراورده بودم و چون در غرب کشور استانی کرد نشین بودم و هستم در اوج جوانی با دوسه تا از دوستان راهی تهران برای کار کردن شدیم و یادش بخیر جوان بودم و سرحال اما حالا بیش از 45 سال از ان وقت میگذره و من در یه کاباره ای کار پیدا کردم که هفته ای یک عدد دو تومانی حقوقم بود ما که در روستا زندگی میکردیم و با انکه هنوز انقلاب نشده بود اما زنها و دخترها با حجاب بودن اما تهران کاباره که بودیم و زنهای لخت و خواننده های کاباره و رقصشان را میدیدیم اینگار در بهشت بودیم اینقدر ندید بدید شده بودم و این مناظر مرا شهوتی کرد و تصمیم گرفتم که برم با زنی خوش بگذرانم از طریق دوستی به یه مهمان خانه ای رفتیم که مخصوص لذت و حال بود و بیش از 20 تا زن بودن که میرفتی پول میدادی و ساعتی پیششان میبودی وقتیکه داخل رفتم یه آقای چاق حدودا 45 ساله بود و از ما اول پول گرفت و بعدش آلبوم داد که انتخاب کنیم و منم یکی از خوشگل پرگلهاش و انتخاب کردم و داخل اتاقش رفتم منکه زبان فارسی زیاد وارد نبودم و کرد بودیم و تا داخل رفتم زنی لخت عریان در خواب بود با دیدنش عقل از سرم پرید و چو الاغ خودم و به پشت زنه رساندم و با لباسهای تنم اورا محکم فشار دادم که بیدار شد و یه فوش زد و پرتم کرد و یه جمله گفت که تا ابد یادم نمیره : گفت قشنگ معلومه دهاتی هستی . با لهجه کردی بهش گفتم ولمان کن بیا تا بکنمت که مردم … بهم گفت مثل آدم لباسهاتو و دربیار و با لطافت بیا و آرام باش . وقتی من لباسهامو داشتم دراوردم و او مات نگاه بدن پر از موی من میکرد معلوم بود از دل چه فوش و ناسزاهایی بهم میگه … لخت شدم و کمی خجالت زده از رفتارم بودم آخه اولین بار بود که بدن زنی را لخت میدیدم و تصمیم گرفتم که با مهربانی شروع کنم و رفتم کنارش دراز کشیدم و سینه هاش را در دست گرفتم که فوری جیغی زد و گفت وحشی یواشتر سینه هام و دراوردی . زنه دانست من آدمی نیستم باهام حال کنه و لذت ببریم و سریع جفت پاهاش را بلند کرد و گفت بیا بکن که من دیگه دیوانه شده بودم و او که فکر میکرد الان سریع ارضا میشم و میرم اما کور خوانده بود …
امروزه ها هرکدام شماها جوانان بخواین با زنی باشین اول که کرم خدا تا قرص نخورین کیر شما راست نمیشه و بعدشم یکبار که ارضا شدین بحدی خسته میشین که زلزله هم بیاد تکان نمیخورین اما بذار عموتان براتان بگه ما چطوری بودیم …
زنه پاهاش را بلند کرد که من سریع اورا بکنم و از جلوی چشاش درو بشم و منم که کیر شق شده و تقریبا کثیفم را به دهانه کسش که رساندم با سرعت هرچه تمام تر کیرم را داخل بردم که بازم فوشی به پدر مرحومم زد و اینگار مرا به برق زده بودن و تند تند تلمبه به کسش میزدم و با همان بار اول که کیرم و داخل بردم به مرگ شماها نه به مرگ بچه هام 4 بار پشت سر هم ارضا شدم و اگه زنه بی حال نشده بود و تقریبا داشت از هوش میرفت بازم میکردمش به هرحال بلند شدم با دستمال خودرا پاک کردم و زنه که خیلی داغان شده بود با صدای ضعیفی چند حرف دیگه زد از جمله گوساله وحشی و … بیرون آمدیم لذت زیادی برای ما داشت که بار اول بود کس را دیده و کرده بودیم . چندین بار دیگه در تهران این کارم ادامه داشت و بعد چندین ماه برگشتم و دیگه هرگز دنبال این کارها نرفته ام و جز زن خودم با زنی دیگه همبستر نشده ام و اینو هم بگم در تهران که بودم یه بار خدا بیامرزدش مهستی برنامه داشت و ما چند نفر از روی نرده ها بالا رفتیم که جا نبود و آن وقت که از بالای نرده ها پایین پرت شدم و زخمی که به پشتم وارد شد هنوز هم هنوزه اثرهایی از آن است و در پایان ضمن روحش شادی برای خانم مهستی عزیز از همتان سپاسگذارم که داستان مرا خواندی ولی به حرمت بزرگتری فوش بارم در اضهار نظرهاتان نکنین و عده ای هم که عادت به فوش دارن بخودم بگین اما به پدر و مادر دیگه اهانت نکنین که من خوانده ام اکثر شماها این نوشته : کس ننت . را دارین که طرف داستانش خرابه چه ربطی به مادر بیچارش داره .
خدانگهدار همگی

نوشته: عیسی

دکمه بازگشت به بالا