لذت شرمآور
از پشت پلکهای بستهام میتونستم نور رو حس کنم، غلتی خوردم و تا پشت به پنجره بشم تا شاید بتونم برای چند دقیقه بیشتر پلکهام رو روی هم نگه دارم و خودم رو بیشتر دور کنم از هیاهویی که بیداری قرار بود بهم تحمیل کنه. پتو رو روی سرم کشیدم و دستم رو روی چشمهام قرار دادم، همین که چشمهام گرم شدن صدای زنگ در خونه بلند شد. زیر لب لعنتی فرستادم و از جام بلند شدم، همینطور که در عالم خواب و بیداری به سمت درب آپارتمان تلو تلو میخوردم از پشت در اتاق چادر گلگلیای که یادم نمیاومد آخرین بار کی استفاده کردم رو برداشتم و روی سرم کشیدم و رفتم به سمت در.
در رو که باز کردم، بوی حلوای تازه خورد تو صورتم، پیرزن طبقه پایینی بود که با چهره چروکیده و کمر خمیده، برای شوهر تازه فوت شدهاش حلوا پخته بود تا شاید روح مردی که تا از پا نیافتاده بود هر شب به باد کتک میگرفتش کمی آروم بگیره. حلوا رو ازش گرفتم و سعی کردم مؤدبانه تشکر کنم.
وقتی پیرزن رفت، برگشتم به اتاق، پرده رو کنار زدم تا آفتاب بیجون زمستون روی گلدونهام بتابه، تختم رو مرتب کردم و آبی به سر و صورتم زدم. عادت صبحانه نداشتم اما از خیر حلوای تازه هم نمیشد گذشت، کمی حلوا و چایی خوردم و بعد رفتم زیر دوش آب گرم.
جریان آب از فرق سرم آروم پایین میاومد از روی سینههام میگذشت، به شکم و رونم میرسید و نهایتاً از مچ پام به وصال کاشیهای رنگ و رو رفته این آپارتمان قدیمی میرسید. چشمهام رو بستم و سعی کردم که تصور کنم این جریان آبی که از فرق سرم شروع میشه داره تمام حال بدم رو میشوره و میبره چند ثانیهای ادامه دادم و خوب که سرحال شدم از حموم بیرون زدم.
مشغول خشک کردن موهام بودم که صدای چرخیدن کلید توی در توجهم رو به خودش جلب کرد، سشوار رو خاموش کردم و پرسیدم: نگار تویی؟
+آره منم.
مشغول ادامه کارم شدم، اومد تو اتاق و طبق عادت همیشهاش تکیه داد به چارچوب در و پوتینهاش رو انداخت توی حموم.
-صدبار نگفتم نکنی این کارو؟
شالش رو از دور سرش باز کرد و انداخت پشت در اتاق و گفت: تو هم اگر جای من بودی و کل شب مشغولِ…
صحبتش رو قطع کردم و گفتم: قرارمون یادت نره، از کار برای هم نمیگیم.
اومد سمتم و سشوار رو ازم گرفت و مشغول خشک کردن موهام شد و گفت: باشه سیمین جون، هرچی شما بخوای. لبهاش رو نزدیک گوشم کرد و ادامه داد: هرچی شما بگی خانومی. خندهای کردم سشوار رو از دستش گرفتم و روی میز گذاشتم، هلش دادم روی تخت و روش خیمه زدم، آروم پایین رفتم و از لبهای شیرینش بوسه آروم اما طولانیای گرفتم و بلند شدم.
+همش همین قدر؟
-باید انرژیم رو نگه دارم.
پوفی کرد و گفت: واقعاً خسته شدم، کاش زودتر همه اینها تموم بشه.
همینطور که داشتم رژ لب رو به لبهام میکشدیم برگشتم و بهش گفتم: تموم میشه قربونت برم، وقتی به اندازه کافی داشته باشیم که یه خونه برای خودمون بگیریم و از این دخمه بریم، تموم میشه. باید اونقدر قوی بشیم که بتونیم از زیر منت ژاله خارج بشیم. زنیکه چون مارو از آوارگی نجات داده صاحب کس و کونمون شده.
با شیطنت نگاهش کردم، دستم رو به حالت شعار دادن بالا بردم گفتم: میجنگیم، کس و کون رو پس میگیریم.
نگار خندهای کرد و سری تکون داد و حولهاش رو از توی کشوی میز آرایش برداشت، گونهام رو بوسید و رفت داخل حموم. من هم آرایش کردم و لباس پوشیدم و از خونه زدم بیرون.
آدرس خونهای که باید میرفتم رو باز چک کردم و بعد از کلی کلنجار رفتن با ماشین قراضه نگار، موفق شدم روشنش کنم و راه بیوفتم.
تقریباً یک ساعتی راه بود تا از جنوبیترین نقطه شهر به شمالیترین نقطهاش برسم، قبلاً هم یکبار این خونه اومده بودم، خونه بزرگ ویلاییای بود با یک حیاط بزرگ و دلباز پر از درختهای قدیمی که نور خورشید از بین برگهاشون با چشمهات بازی میکردن.
در زدم و بعد معرفی خودم وارد شدم، از حیاط سرزنده و زیباشون گذر کردم و رسیدم به ساختمون، در رو همون پسری باز کرد که قبلاً هم پیشش اومده بودم. اسمش رامین بود، قد متوسط و هیکل خوبی داشت. موهای لخت قهوهایش هم نسبت به دفعه قبل بلندتر شده بود. هنوز همونقدر گرم و مهربون بود و ازم دعوت کرد تا توی سالن طبقه دوم منتظرش باشم.
مشغول تماشای منظره حیاط از پنجره بزرگ قدی بودم که وارد شد.
+ببخشید معطل شدی.
-مشکلی نیست، داشتم از منظره لذت میبردم.
لبخندی زد و پرسید: نمیشینی؟
پاسخش رو با لبخند متقابل دادم و پرسیدم: دفعه قبل بیشتر عجله داشتین.
خنده ریزی کرد و گفت: مگه ژاله(صاحبکار و صاحبخونهام) بهتون نگفته؟
کمی چشمهام رو جمع کردم و پرسیدم چی رو؟
دستش رو پشت سرش برد و سرش رو خاروند و گفت: پس نگفته! اینبار برای خودم نگفتم بیای، برای یکی از دوستام که کم سن و سال و بیتجربهاس گفتم بیای! الانم تو اتاق منتظرته.
کمی فکر کردم، خواستم مخالفت کنم اما با خودم گفتم حالا که این همه راه اومدم و طرف هم بی تجربه است و احتمالاً زود ارضا، چرا که نه؟
ادامه داد: البته اگر اوکی باشی، خودم هم میخوام ببینم!
-نرخش یکم میره بالاتر.
+مشکلی نداره. با دست به ته راهرو اشاره کرد و گفت اونجاست.
لبخندی زدم و رفتم به سمت درب اتاق، دو تا ضربه آروم به در زدم و بعد وارد شدم.
یه پسر حدود ۱۸-۱۹ ساله بود، که لبه تخت نشسته بود و واضحاً کل مدت در حال گوش دادن به مکالمات ما بود. چهره بامزه و قشنگی داشت، قدش تقریباً بلند بود و توده بدنی کمی داشت. مهمترین شاخصه چهرهاش میتونم بگم ترکیب موهای مشکلیش و پوست سفید صورتش بود.
دستم رو بردم بالا و تو هوا تکونش دادم و گفتم: سلااام.
از جاش بلند شد و اومد سمتم و باهام دست داد، دستهاش یخ یخ بودم و مشخصاً مضطرب بود. با صدای لرزونی گفت: سلام، من ارشیام.
بهش لبخند زدم و دستش رو یکم فشار دادم و گفتم: منم سیمینم، خوشبختم.
رامین خودش رو از پشت سرم کشید کنار و رفت سمت میز آرایشی که گوشه اتاق بود و صندلیش رو کشید جلو و روش نشست گفت: تعارف و سلام و احوالپرسی رو بذارید کنار، برید سر اصل مطلب، مثلاً قراره همو…
صداش رو با بوسیدن ارشیا قطع کردم، برای اینکه لبهام رو بتونم توی لبهاش قفل کنم باید سرم رو کمی بلند میکردم. یکی از دستهام رو پشت سرش گذاشتم و انگشتهام رو کردم تو موهای لختش و اون یکی دستم رو پایین کمرش قرار دادم. اون هم به تقلید همین کار رو کرد. به بوسیدنش شدت بیشتری دادم و زبونم رو توی دهنش کردم و حرکت آروم دستهاش رو روی بدنم حس کردم. آروم به عقب هلش دادم تا به تخت رسید، شونههاش رو به سمت پایین فشار دادم و روی لبه تخت نشست، توی بغلش نشستم، پاهام رو دور کمرش حلقه کردم و به بوسیدن لبهاش ادامه دادم. کمی بعد سراغ گردنش رفتم و شروع به مکیدن گردنش کردم که آه آرومی کشید. خودم رو عقب کشیدم و روی زمین پایین پاهاش نشستم، دست بردم به کمر شلوارش و زیپو دکمه شلوار جینش رو باز کردم ، کمی از روی شرت با کیرش ور رفتم و بعد شرتش رو کنار زدم. کیر سفید و خوشگلی داشت و اندازهاش هم راضی کننده بود. دستم رو دورش حلقه کردم و خودم رو کمی بالا کشیدم، بالاتنهام رو روی پاهاش انداختم و کیرش رو توی دهنم کردم. آهش بلند شد و دستش رو پشت سرم گذاشت و سریع و محکم سرم رو بالا و پایین کرد و درست موقعی که انتظارش رو نداشتم دهنم از آب کیرش پر شد. آه بلندی کشید و روی کمرش دراز کشید و با کف دستهاش چشمهاش رو گرفت. کیرش رو از دهنم در آوردم و آب کیرش همینطور از لبهام آویزون بود و بیرون میریخت، نگاهی به رامین انداختم که کیر به دست هاج و واج نگاهم میکنه. از سر جاش بلند شد و سمتم اومد جلوم ایستاد و کیرش رو توی دهنم کرد. مشغول ساک زدن برای اون شدم، در حالی که آب کیر ارشیا هنوز توی دهنم بود. کمی بعد ارشیا بلند شد همونطور که مشغول ساک زدن برای رامین بودم به سراغ دکمه های مانتوم رفت، مانتو و تاپمو بعد هم سوتینم رو در آورد و بعد دکمههای شلوارم رو باز کرد و تا جایی که میتونست پایین کشیدش، شرتم رو هم همینطور. بعد با حرکت دستهاش پاهام رو از هم فاصله داد، سرش رو بین پاهام قرار داد، انگشت فاکش رو کرد توی کسم، بعد انگشتهای دیگهاش رو هم اضافه کرد و سریع جلو عقبشون میکرد. توی همین حین رامین خودش رو ازم جدا کرد، روی تخت نشست و به تاج تخت تکیه داد، رفتم سمتش و روی شکم دراز کشیدم و کیرش رو توی دهنم کردم و مشغول ساک زدن و مکیدن تختهاش شدم، همزمان ارشیا هم مشغول لیسیدن کسم شد. مدتها بود که از سکس با مردها و پسرها چنین احساس خوبی نکرده بودم و کم کم حس میکردم دوجنسگرایی درونم داره میمیره و دارم لزبین میشم، اما ترکیب این دو تا پسر…
رامین بعد از چند دقیقه متوقفم کرد و گفت که بچرخم، چرخدیم و حالا کسم طرف اون بود و دهنم سمت ارشیا، کیر ارشیا رو دهنم کردم که جدا کرد خودش رو بعد شروع کردم به فقط مکیدن و لیس زدن تخمهاش. رامین هم مشغول انگشت کردن و لیسیدن کسم شد از روی میز کناذ تخت کاندوم برداشت و چند دقیقه بعد که کیرش رو فرو کرد داخل، آهم بلند شد و شروع کرد محکم تلبنه زدن، جوری که صورتم با تخمها و کیر ارشیا بر اثر تکونهای حاصل از تلبنههای رامین برخورد میکرد. بعد از چند دقیقه به ارشیا گفت که جاش رو با اون عوض کنه، ارشیا هم کاندوم سر کیرش کشید و کیرش رو یکباره تا ته فرو کرد، آروم تر تلنبه میزد و رامین حالا کیرش رو تا ته توی دهنم کرده بود و مشغول گاییدن دهنم شده بود. چند دقیقهای همینطوری گذشت تا اینکه ارشیا باز ارضا شد و مثل یه تیکه گوشت روی بدنم افتاد. خودم رو از ارشیا جدا کردم و مشغول بوسیدن رامین شدم، پاهام رو دور کمرش حلقه کردم و روی کمر دراز کشیدم، کیرش رو تا ته توی کسم کرد و چند دقیقه دیگه هم تلبنه زد، نهایتاً با چندتا تلنبه سریع و محکم در حالی که لبهامون قفل هم بود ارضا شد. با ارضا شدن رامین من هم لرزیدم و بعد از مدتها موقع سکس با مشتریها ارضا شدم.
تقریباً نیم ساعتی روی تخت موندیم و هم رو بغل کردیم و بعد پولم رو گرفتم(که چند برابر حالت معمول بود) و به سمت خونه برگشتم.
وقتی رسیدم نگار روی تخت خواب بود، نخواستم بیدارش کنم آروم لباسهام رو کندم و پریدم توی حموم، صدای آب انگار بیدارش کرده بود، با صدای گرفتهاش پرسید: همون پسر جوون بالاشهری؟
جواب دادم: مگه قرار نبود در مورد کار صحبت نکنیم؟
جواب داد: من دیشب پیش سهرابی بودم. مرتیکه کچل بوگندو حتی پشمهاش رو هم نزده بود!
جواب دادم: برای تو چه فرقی داره، تو که به هر حال گرایشی به پسرا نداری.
صداش رو صاف کرد و گفت: به پسرا گرایش ندارم، به بهداشت و تمیزی که دارم. ادامه داد: نگفتی همون پسره رامین؟
در حموم رو باز کردم و سرم رو از باب در بیرون بردم و گفتم: و دوستش، دو نفر بودن.
روی تخت نشست و گفت: آخی، جوجوم حتماً خیلی خسته شده.
لبخندی زدم و برگشتم توی حموم، دوباره سعی کردم حس بدم رو با جریان آب از توی مغزم بکشم بیرون، بشورم و توی فاضلاب بریزم، من از این کار متنفر بودم، اما وقتی ازش لذت میبردم بدتر هم بود، انگار که به نگار و خودم خیانت کرده بودم.
نوشته: دخترِ حشر