لز استاد و دانشجو , عروس و مادر شوهر 2

روز بعد روز استراحت کیمیا بود . اون کلاس نداشت و سحر و سپیده و ساناز هم همین وضعیتو داشتن .. کیمیا می دونست که دخترا دارن خودشونو واسه شب آماده می کنند و اگه بخواد زنگ بزنه که بیان و با هم حال کنن شاید حالشو نداشته باشن .با این حال یه تماس با اونا گرفت و به هر کدومشون گفت که این قدر خودشونو خسته نکنن چون کامبیز بیشتر عاشق سادگی و بی شیله پیله بودنه و به زیبایی تا یه حدی اهمیت میده ..  با این که می دونست پسرش گاه خجالتی میشه ولی یه حسی هم بهش می گفت که اون تا حالا دوست دخترای  زیادی هم داشته . شاید یکی از دلایلی که ازدواج نکرده تا حالا این بوده ..

دکمه بازگشت به بالا