لز با دختر خجالتی 29
–
خانوم نوایی با همون ظرافت و زیبایی و هیبت خودش وارد شد . خیلی خوشگل بود و خوشگل تر هم شده بود . دیگه جای حسادت واسه آدم باقی نذاشته بود . چون با این که هر کدوم از ما دخترا زیباییهای خاص خودمو نو داشتیم ولی اون یه چیز دیگه ای بود . حرف نداشت . پوست سفید تنش .. چشای آبی ابروانی کشیده وموهایی بلند و بلوند .. دیگه چی بگم .. زهیدا پیش اون دو تا دخترا کلی از اندامش هم تعریف کرده بود . می گفت همیشه حرکات و ورزشهایی انجام میده که بدنشو رو فرم داشته باشه . با ما دختر ا دست داد . نمی دونم با این که احساس صمیمیت می کردیم من یکی که حس می کردم در کلاس درسی ام و همون شرایط رو داریم . استاد نغمه : دخترا با درساتون چه طورین . نبینم تنبل شین . مخصوصا شما .. .درسته زیبا خانوم زیبا .. . الان خیلی از رشته های درسی رو اگه بعضی از واحد هاشو بدون دقت صرفا به خاطر پاس کردن بخونی موردی نداره ولی درسای رشته های پزشکی و پرستاری و زیر شاخه ها رو باید طوری عمقی بخونی و هضمش کنی که در آینده خودت گرفتار نشی . حس کردم خیلی دلم می خواد خودمو بهش نزدیک کنم و تمام نیرو و تکنیک خودمو روش پیاده کنم . بهش نشون بدم که از زهیدا بالاترم و اون دختر قابلیت هاش خیلی پایین تر از ایناست که با همون یکی دو بار لز بهش نشون داده . زهیدا رفته بود آشپز خونه تا وسایل پذیرایی عصرونه رو بیاره .. خانم نوایی زیاد به خوردنی ها دست نزد . فقط آب میوه رو خورد . -خب حالا تا شب راه زیادی داریم . نمی دونم چه اشاره ای به زهیدا زد و چه کلامی با هم رد و بدل کردند که استاد به من گفت که باهام کار داره . دلم هری ریخت پایین . حتما راجع به دو پهلو حرف زدن چند روز پیشم و کنار سرویس بهداشتی اون جور متلک پرونی من ناراحتش کرده بود . من که چیز بدی هم نگفته بودم . زهیدا : پس من میرم طرف تدارکات شام . زلیخا ..بهاره شما هم بیاین کمک . .. در این فاصله ای که ما بریم و در یکی از اتاقا رو تختش بشینیم تو ی دلم حرفایی رو که باید بزنم حلاجی می کردم . نمی دونستم باید چی بگم . میگم منظوری نداشتم . میگم من منتظر زهیدا بودم خسته شده بودم .. اصلا حتی یادم رفته بود دقیقا چی گفتم . چقدر فانتزی و سکسی پیشم نشسته بود . دلم می خواست اون گونه ها شو ببوسم . قلبم به شدت می تپید . در برابر زیبایی و وجهه اجتماعی اون حس می کردم کم آوردم و اعتماد به نفس ندارم . شونه ها و پاهای لخت و بلوز آستین حلقه ای سبز رنگش و سینه های بدون سوتینش که بیشترشو انداخته بود بیرون .. نمی دونم با این کارش چی رو می خواست نشون بده . شاید می خواست بگه سینه هام هم بهترین سینه های دنیان . -دختر حواست باشه ها . تا تو نجنبی خودت درس نخونی از نمره خبری نیست ها . -خانوم من از اون سوءاستفاده بکن ها نیستم -شوخی کردم . من با همه راه میام و با اونایی که یه حس خاصی هم نسبت بهشون دارم به نحود دیگه ای راه میام که به کسی ظلم نشه . ولی فقط خیلی هیز و چشم چرون نشون میدی . خوشم میاد یه دختر این جوری باشه . حس خودشو نشون بده . مخصوصا به هم جنس خودش . داری با اون نگات منو می خوری .. . انگاری دوست داری با من قاطی شی -استاد من همچین انتظاری ندارم . لقمه بزرگتر از دهنم ور نمی دارم . -اتفاقا باید لقمه بزرگتر از دهنت ور داری که اشتهات باز شه -اگه اون وقت غذا پیدا نشه چی .. -فدات شم چقدر استادانه حرف می زنی و پا به پای من میای .. -هیچوقت در دنیای خاکی ما غذا برای کسی کم نیست . ببینم چیکار می تونی بکنی . ساکت مونده بودم . نمی دونستم هدفش چیه . ازمن چی می خواد . -ببینم چرا معطلی . مگه اشتها نداری . گرسنه ات نیست ;/; من که خیلی بد تر از تو ام .. به وجد اومده بودم . باورم نمی شد که اون منو به لز با خودش دعوت کرده باشه . باید سنگ تموم میذاشتم . ولی برای این که خیط نشم و اطمینان پیدا کنم که منظورش همین بوده گفتم ببخشید اینجا غذایی نیست ..-بیا منو بخور دختر .. منو بخور .. . هنوز یه شرم و استرس خاصی داشتم . وقتی به این فکر می کردم که داره تدریس می کنه و من به این فکر می کنم که آخر ترم چه سوالایی رو طرح می کنه آیا نمره بده هست یا نه یهو وارد دنیای دیگه ای می شدم که حس می کردم بین من و اون فاصله ها وجود داره . -ببینم ازم خوشت نمیاد ;/; نمی خوای منو ببوسی ;/;نکنه چون هم سن تو نیستم سختته . ولی همون احساس تو رو دارم . همون نیاز و خواسته تو رو .. حرفاش بهم آرامش می داد . یه لحظه به فکرم رسید که کاش می تونستم بهش بگم ولی تو شوهر داری.. ولی نتونستم و نخواستم . صورتشو بهم نزدیک کرد . لباشو گذاشت رو لبای من . نمی دونستم حرکت بعدی من چی باشه بهتره . صبر کنم اون باهام کار کنه یا من بهش حال بدم . تر جیح دادم منم یه کاری بکنم . دستمو گذاشتم پشت سر استاد قشنگم . و سر و صورتشو به طرف صورتم بیشتر فشار داده و لبامو رولبای نغمه قشنگم قفل کردم . بوسه داغ و حرکات زبون نغمه جون توی دهن من هوسو به همه جای بدنم رسونده بود و داشت آتیشم می داد . دستمو از زیر بلوز اون به سینه هاش رسوندم …. ادامه دارد .. نویسنده … ایرانی